چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی


دست می‌کشم رو موهاش

یهو میره عکسِ بعدی...


"امید دیوسالار"


پ.ن:

مخترع دوربین عکاسی

اگر میدانست

ساعتها حرف زدن با یک عکس بی جان

چه بر سر آدم می آورد

هیچ گاه دست به این چنین اختراعی نمیزد!

البته که عکس های تو جان دارند!

این را حال پریشان من میگوید

وگرنه هیچ دیوانه ای

صفحه ی موبایل را نمیبوسد و در آغوش نمیکشد!


"علی سلطانی"


من مردی هستم ؛

جدی 

کمی اخمو 

حساس 

و کمی لجباز!!

و تو دختری هستی که 

میتوانی تمام این معادلات را

 در من بهم بزنی!!


"محسن عاوی"


خوشا سکوت؛ 

فنجان قهوه، 

میز

خوشا نشستن 

چون مرغ دریایی به تنهایی 

که بر چوبکی بال می گشاید...


"ویرجینیا وولف"


خوشا پرنده

که بی واژه

شعر می گوید...


"شفیعی کدکنی"

 

تو سرد شده ای 

وَ من 

بیهوده می دمَم 

در خاکسترِ خاطرات...!

 

نه نگاهت

شعله ور می شود 

نه دلت را

دوستت دارمی گرم می کند؛

 

بگذار حرف ها را

چشم هایت با من در میان بگذارند

زبانت را هرگز...هرگز

اعتمادی نیست ...!

 

"مینا آقازاده

 

پ.ن:

کەسی لێ نییە،

وەرە ژیان بدزین ،

ئەو کـــــــــــات

لە نێــــــــــوان دوو دیدار دا

دابەشـــــــــــی بکەین...

 

ترجمه:

کســـــــی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، 

آن وقت

میان دو دیــــــــــــدار

قسمــــــت کنیم...


دوست داشتم از تو دروغی بشنوم.

انسان 

فقط زمانی دروغ می‌گوید 

که ترس از دست دادن چیزی 

او را آشفته کند ...


" اورهان پاموک "             


ساده بودم 

آنقدر ساده ، که باورم شده بود 

بچه ها را از بازار می خرند !

و در ذهن من آفریدگار 

پیرمردی بود که زیر بازارچه 

به زن های مهربان 

مادر شدن می آموخت !

همیشه فکر می کردم که مادر 

کدام یک از ما را گران تر خریده است ؟

و هربار دلم می گرفت 

دلم می خواست 

او یک شب 

مغازه اش را که بست 

به خانه ی ما بیاید و بگویید 

این یکی را ارزان فروخته ام خانم ! 

آمده ام از شما پسش بگیرم ...


"رویا شاه حسین زاده"


دست هایت

زندگی اند ...

بشناس مرا !

من

همان لعنتی ام !

که زندگی را سخت می گیرد ...


"مرتضی شالی "

 

از چشمانت

رد شب را بیرون کن

امروز صبح دیگری ست..

به لبهایت گلهای سرخ بزن,

گردنبندی از مرواریدهای دریا,

ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن

امروز صبح دیگری ست..

مطمئن باش

من عاشق تو خواهم ماند

تا باز شب بیاید و

کهکشان راه  شیری درون وجودت حلول کند...

 

 

"نزار قبانی"

دست گرمت

۱۹
دی


اتو با لباس چروک چه می کند؟

می خواهم دست گرمت بر پیشانی ام باشد


"سامان سپنتا"


ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ

ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﭼﯿﺴﺖ؟

ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺷﻨﺒﻪ

ﺁﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺯﺍﯾﯿﺪ؟

ﯾﮏ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ

ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺮﻡ؟

ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﺴﺮﻋﻤﻮﯼ ﺳﭙﯿﺪﺍﺭﻡ

ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻤﺎﻧﭽﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ

ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ؟

ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﻥ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﭘﻞ ﺍﻣﺮﻭﺯ

ﭘﻞ ﺣﺎﻻ

ﭘﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ

 ﻣﻨﻔﯿﺴﺖ؟

                                 O، A یا B

ﯾﺎ AB ؟


"ﺑﯿﮋﻥ ﻧﺠﺪﯼ"


مائیم که از باده بی جام خوشیم

هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما

مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم...


"مولانا"


دیوانگی ام را به حسابِ تو شمردند

تحقیق شده از همه معشوق ترینی..!


"امیرحسین اثناعشری"


کارِ مرا به نیم نگاهش تمام کرد

بنگر چه میکند نگهِ ناتمامِ او


"فروغی بسطامی"


گر بگویم:

 که مرا با تو سرو کاری نیست

درو دیوار گواهی بدهد «کاری هست»!!


"سعدی‌"


و اکنون ،

این امروز است !

دیروز رفت ..

در هاله ای از غبار و چشمِ خواب آلود ،

و فردا ،

با جای پای سبز !

در راه است ...


"پابلو نرودا"


فکر کنم

باران دیشب 

مراشسته

امروز" تو" ام


"کامران رسول زاده"


به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم


"حافظ"


پ.ن:

- مجردی یا متاهلی ؟

+ متعهدِ چشاشم


"ناشناس"


زنى نوشته «من عاشق نرگس‌ام». ما از این جمله مى‌فهمیم که زنى عاشق نرگس است. یک منطق‌دان با خواندن این جمله پى مى‌برد که دست‌کم یک زن وجود دارد که عاشق نرگس است. یک گلفروش امیدوار مى‌شود که زنى براى خودش یا کسى براى زن از او نرگس بخرد. یک معلم ادبیات با خود مى‌اندیشد که من در این جمله نهاد و عاشق  مسند 

و نرگس مضاف‌الیه است.

اما مردى که عاشق آن زن است - زنى که نوشته «من عاشق نرگس‌ام» - با خواندن این جمله قلبش لحظه‌اى مى‌ایستد و دوباره جان مى‌گیرد. اگر آینه‌اى پیش روى مرد باشد، مرد مى‌بیند که صورتش ناگهان سرخ مى‌شود و لبخندى بى‌اختیار به چهره‌اش مى‌دود. مردى که عاشقِ زنى است که عاشقِ نرگس است، خودش به ناگاه عاشق نرگس مى‌شود. به ناگاه به تمام گلفروشى‌هایى که مى‌شناسد یا نمى‌شناسد فکر مى‌کند. به تمام چهارراه‌هایى که روزى پشت چراغ قرمز آن‌ها گلفروش‌هاى دوره‌گرد را دیده است، یا ندیده است. مردى که به ناگاه عاشقِ نرگس شده است، به دسته‌ى نرگس‌هایى مى‌اندیشد که در دست دارد، و به دستان معشوقش وقتى که نرگس‌ها را با اشتیاق از او مى‌گیرد. و به خنده‌ى آن زن مى‌اندیشد در آن لحظه، و به بوى منتشر در هوا، و به آهنگى که دارد پخش مى‌شود، و به نورى که بر چیزها تابیده در آن دم. مرد حرکت بدنِ آن زن را مى‌بیند در خیال، که چگونه مى‌چرخد و مى‌خرامد و گلدانى را مى‌جوید و مى‌یابد و زیر شیر آب مى‌گیرد و نرگس‌ها را در آن مى‌گذارد و یک بار دیگر جمع‌شان مى‌کند - با دستانش - و بو مى‌کشدشان، عمیق و طولانى، و به سوى مرد بازمى‌گردد. و به حالت چشم‌هاى زن فکر مى‌کند - آخ از حالت چشم‌هایش - وقتى که دارد به خاطر نرگس‌ها - که او عاشق‌شان است - از او سپاس‌گزارى مى‌کند، در سکوت، بى کلام.

پس - خانم‌ها، آقایان - بار دیگر که دیدید جمله‌ى «من عاشق نرگس‌ام» جایى، گوشه و کنارى، از دهان زنى روى زمین افتاده است، لطفى کنید و خم شوید، برش دارید، ببوسیدش و بگذاریدش روى هرّه یا طاقچه یا بلندى؛ جایى که مردى که عاشق زنى است که او را گم کرده - یا هرگز نیافته - آن را ببیند، قلبش لحظه‌اى بایستد و دوباره جان بگیرد. به حق همین برکت. همین یک لقمه نان. همین یک تکه عشق.


"ناشناس"


زندگی

سیگاری ست 

که دیگران دود می کنند و

ما سرفه می کنیم.


"ایمان صفری"


در مَن بِدَمی

مَـن زنده شوم،

یک جان چه بُود

صد جانِ منی 


"مولانا"


گفتند:

نگذر از غرورت، کار خوبی نیست

باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست

 

گفتند:

هرگز لشگرت را دست او نسپار

این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست!

 

سیگار و تو، هردو برای من ضرر دارید

تو بدتری، هرچند این معیار خوبی نیست!

 

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست

تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست...

 

آزادی از تو، انحصار واقعی از من

بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست

 

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال

هر سه اسیر چشم تو...

آمار خوبی نیست!

 

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما

این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

 

دیوارِ من

دیوارِ تو

دیوارِ ما

افسوس...

دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست


آرام بالا رفتی و از چشمم

اف

تا

دی

من باختم؛ هرچند این اقرار خوبی نیست!


"امید صباغ نو"

 

صبح را 

با غزلِ چشم تو مینوشم و باز

مثل هر روز 

تو در مَطلعِ شعرم هستی ...

 

"ناشناس"

 

پ.ن:

سربازان

در جنگ خواهند مُرد

پیرمردان در بسترهایشان

جوانان در خیابانها...

و من

در چشمهایت...

 

"سبحان زمانی"


مثل عطر پرتقال سبز

بیا و ببرم با خود!

هوایی ام کن

وقتی در عصر سرد یک روز زمستانی

با بخار نفسم....

نه!

نه!

با گرمای تو در وجودم!

نامت را نقش میکنم؛

برس ، شالت را روی بال هایم پهن کن و بگو...

برای پرواز در آغوشم باید گرم باشند!

موهایم را به هم بریز و بگو پس کجاست یکی از انگشت هایم که همین حوالی گم کردم!

بخند ، موهایم را مرتب کن و ببوس گونه ام را!

آه...

بعد،دستهایت را دور گردنم حلقه کن که زیبا ترین اعدام تاریخ را تصویر کنیم!

من فدای تو...

مثل عطر پرتقال سبز

بیا رویا به تن لحظه های زمستانی ام بباف!


"حامد نیازی"


گاهی

چراغ قرمز یک چهارراه

می تواند

خیابانی را گرم کند

غروبی را

شهری را

گاهی

ماتیک نارنجی زنی که گذشت

زمستانی را از یاد عابران می برد

چندان که دستهایشان را از جیبهایشان در می آورند

چندان که یقه های بالا کشیده ی پالتوهایشان را پایین

ما

به رنگهای گرم مدیونیم

و من

مردی میشناسم که زندگی دوباره اش را

مدیون لاک صورتی زنیست


"رویا شاه حسین زاده"


‎برو گشت‌هایت را بزن ،

‎راه هایت را برو

‎دستهایت را بگیر

‎برگردی ، 

‎ چای هم دم کشیده...


"‎صابر ابر"

گلِ رُز

۱۹
دی


دیروز وقتی کسی در حضورِ من 

اسمِ تو را بلند گفت 

طوری شدم 

که انگار گلِ رُزی از پنجره ی باز !

به اتاق افتاده باشد ...


"ویسلاوا شیمبورسکا"


مثل پروانه ای در مشت 

چه آسون میشه 

ما رو کشت ...


"ایرج جنتی عطایی"


چه اشتباهی می کنند آنهایی که برای آغوش گرفتن، دنبال تاریخ و تقویم می روند. چه اشتباهی می کنند آنهایی که دوست داشتن را بلدند اما خسیسند! خودتان را راحت کنید شبیه دیوانه ها، در خانه اش را بکوبید، در را که باز کرد، بپرید بغلش، ماچش کنید... تا بخواهد به خودش بیاید شما عاشقش کرده اید ...

خیالتان راحت ؛

هیچ جای قانون دوست داشتن جرم نیست، تازه وقتی معشوق مدتها حدس لحظه حمله را زده ...


"صابر ابر"

 

چشم ، مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

 

سند عقل ، مشاعی ست ، همه می‌دانند

عشق امّا فقط از ماست اگر بگذارند

 

وقتی اظهار نظر کرد دلم ، فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست ، اگر بگذارند

 

روستازاده‌ام و سبزتر از برگ درخت

سینه‌ام وسعت صحراست اگر بگذارند

 

دل دُرنایی من ! این‌همه بیهوده مگرد

خانه دوست همین‌جاست اگر بگذارند

 

غضب‌آلوده نگاهم مکنید ای مردم !

دل من مال شماهاست اگر بگذارند ...

 

 

"محمود اکرامی"

 

پ.ن:

خبرت هست که در شهر دوچشمان تو من مسکونم

اندکی پلک نزن،اخم مکن،حال دلم ویران است.

 

"احمد کاشفی"