چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

 

دچار خواستن توام

می دانی یعنی چه؟!

می خوابم که دوستت داشته باشم

بیدار می شوم که دوستت داشته باشم

نفس می کشم که دوستت داشته باشم

با این همه، روزمره نیستم

در تکرار توست که نو می شوم...

من همان روز آخر اسفندم

که هر روز تحویل می شوم به تو

همیشه بهارم

بهارم با تو

و دوستت دارم.

 

"کامران فریدی"

 

پ.ن:

بهار؛

می تواند نام تو باشد 

وقتی

که در همهمه یِ سبزِ دلم

دوستت دارم هایت 

شکوفه می زنند.

 

"سارا قبادی"

 

 

*سر اومد زمستـــــــــــــــــــــــون🌸🍃🌸🍃

 

با تو کشف کردم که بهار
برای گرامی داشت تنها یک پرستو می‌آید...
پیش از تو، می‌پنداشتم که پرستو
سازنده‌ی بهار نیست...
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می‌شود
و آب برکه ها‌ی گل‌آلودِ باران در گذرگاه‌ها
دوباره، به ابر بدل می‌شوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده می‌شوند و به سرچشمه‌های خویش باز می‌گردند،
و قطره‌ی عطر، خانه‌ی مینایی‌اش را رها می‌کند،
تا به گل سرخش، بازگردد،
و گل‌های پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچه‌های کوچک در کشتزاران ِ خویش باز می‌گردند.
و جغدهای لطیف می‌آموزند، چونان مرغ عشق
ترانه‌های غمگین سر دهند...
با تو به ریگ‌های کبود در ساعت شنی‌ام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرو می‌افتاد،
و عقربه‌های ساعت به عقب می‌شتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچه‌ی شیشه‌ای گیاهان زندگی را،
رها می‌کند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...

آیا می پنداری بر تو عاشقم؟
 

"غاده السمان"

 

پ.ن:

عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد

 

"حافظ موسوی"

 


و بعد ، تو آمدی
چون بهار بعدِ زمستان ،
و تو آمدی 
چون نسیمی ملایم
در گرمایی سوزان ،
و تو آمدی
چون روئیدن گل های معطر
بر زمینی بی ثمر ...،
و تو آمدی
چون طوفانی
که درون مرده ی مرا برانگیخت ،
و تو آمدی
چون پرتو نوری بعد از شبی افسرده ،
و تو آمدی
چون لبخندی صمیمانه بعد از غم ،
و بعد
تو آمدی
و تو ،
بسیار شبیه عشقی .....

"دئری‌ تیشنا"

 

پ.ن:

اگر تو امتداد بهار نیستی

پس این شکوفه‌های قلبم را از چه دارم

 

"شیما سبحانی"

 

* لبخندsmiley

 

 

بهار
زمانی است که حتی
با کفش های پر از گِل و لای هم 
حس و حالِ سوت زدن دارید...

 

"دوگ لارسون"

 

پ.ن:

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم

چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم 
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم

 

"حسین منزوی"

 

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

 

"حافظ"

 

در آخرین نامه ‌ات از من پرسیده بودی
که چه سان تو را دوست دارم؟
عزیزکم،

همچون بهار
که آسمان کبود را دوست دارد.
همچون پروانه ‌ای در دل کویر
یا زنبوری کوچک در عمق جنگل
که به گل سرخی دل داده است
و به آن شهد شیرین ‌اش.
آری، من این‌گونه تو را دوست دارم.
همچون برفی بر بلندای کوه
یا چشمه‌ای روان در دل جنگل
که تراوش ماهتاب را دوست دارد
عزیزکم،
آنگونه که خودت را دوست داری،
آنگونه که خودم را دوست دارم

همانگونه دوستت دارم.

 

"شیرکو بی کس"

 

چقدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم

و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !

کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !

وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :

 منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !

و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !

و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !

و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !

سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !

سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد

وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

 

"سیامک بهرام‌پرور"

 

تو بهار همه‌ى فصل‌هاى من بودى
تو بهارِ همه‌ى دفترچه‌هایى که
چیزى درشان ننوشتم.
بگذار پاسخ دهم
همچنان که دوستانه مى‌گریم.
هر چه بلور است به فصل پیش بسپاریم.
بگذار تا با رنگ‌هاى تنت 
دوست بدارمت:

تو را با رنگ گل‌هاى بِه
با رنگ‌هاى بلوط
تو را دوست خواهم داشت...

 

"بیژن الهی"

 

اینکه شمعدانی را "جانم" صدا می زنم،

دست خودم نیست

همیشه فکر می کنم که گل‌ها را

تو به دنیا آوردی

به گل‌های مریم و نرگس و یاس

یا همین بنفشه و شب بو

نگاه کن

زیبایی شان به تو رفته

تنهایی شان به من.

 

"حمید جدیدی"

 

بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخره‌ها
کنار رودخانه‌های کم‌عمق

بیا با من زندگی کن
تا میوه‌ی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود

برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرت‌مان کند
دوباره به میان برف‌ها
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از
ناگواری‌ها

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از برف

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.

"جان یائو "

 

پ.ن:

به خود پناهم ده
که در پناه تو 
آواز رازها جاری‌ست
و در کنار تو بوی بهار می‌آید

 

"حمید مصدق"

 

 

یار
هی یار، یار!
این جا اگر چه گاه
گل به زمستان ِخسته خار می‌شود،
این جا اگر چه روز
گاه چون شب ِتار می‌شود،
اما بهار می‌شود.
من دیده‌ام که می‌گویم!

 

"سید علی صالحی "

 

پ.ن:

همه‌ی‌‌‌‌‌ برگ و بهار

در سرانگشتانِ توست...
.
"احمد شاملو"

 

باید دلت خوش باشد وگرنه عید و شادی و تعطیلات در روزها گم‌اند.
باید دوستش داشته باشی وگرنه تنهایی حرف تازه‌ای نیست.
باید دوست داشته شوی وگرنه بهار همان بهارِ هر سال است؛ باید دلت خوش باشد...

" سید محمد مرکبیان " 

 


قل یا بانوی زیبایی
لا تعبدونَ الا دو چشم سیاه:

جراحت مکروه روی گونه‌های معصوم
غیاب ابلیس با واژه‌های کم سن وسال
بگو از تکریم گیسو با دهان این ماه
بگو از شرم
از دو دوهای بی‌اختیار
بگو عین الجمیله‌ی که می‌شوی؟
بگو تخریب
بگو شقه‌های نامانوس
بگو از کناره‌های این شهر به کابین که می‌روی؟
*
با دو دست چوبی
بر تخت های فنری
تاب خوردن
تاب خوردن
تاب خوردن در تقویم قمری

زیبایم زیبا
تا انتهای این همه واژگان نگو
از بلور سینه‌ تا شهری دور افتاده
زیبایم از بهار این موها تا شماره‌ای در حجره
بگو به من نریزید
واژه‌های آسمانی و غیور
زیبایم
تا کناره‌های این شهر
تا دو دوهای مردمی پاکیزه
زیبایم
مثل بیهودگی
مثل...

"شوکا حسینی"
 

 

آمدن مگر چطور می‌تواند باشد؟

غیر از این است که عطرت بپیچد و

من هزار بهار را

شاخه به شاخه

به پای آمدنت

شکوفه دهم...

 

"مریم قهرمانلو"

 

بیا...

کمی نزدیک تر لطفا

می خواهم آرام در گوشت چیزی بگویم!

امشب

روی میز کارم

کنار عطر شب بو ها

برایت جا پهن می کنم

بیا دراز بکش و

موهایت را پهن کن روی شعرهایم تا ستاره باران شوند!

دستهایت را ببر زیر چانه ات و

با چشمهای خمار از خواب برایم بگو هنوز دوستم داری

تا این شعر که از روی چشمهایت نوشته ام...

بشود آیه ای برای ایمان آوردن به عشق!

 

"حامد نیازی"

 

پ.ن1:

روزی نو

آغازی نو

جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

تا در سپیده های تو پهلو گیرم

عطر گل شب بو کجایی؟

دلم می خواهد

چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من

موجی کف بر لبم

که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم

و لب پر زنان به بستر خود می روم

بی آنکه تو را ببینم

روزی تو

آغازی نو

جغرافیای خانه ی من، کجایی؟

 

"شمس لنگرودی"

 

پ.ن2:

شعرم

همهمه ی پنهان توست

گل شب بوی من!

میخواهم تو را

در عبور عطر شبانه ام بشناسند.

 

" شمس  لنگرودی"


 

شعری‌ نهفته است در لب‌هات
که بویِ نارنج می‌دهد.
بهار که شد
به چیدنت می‌آیم.
.
"رضا کاظمی"

هر سال بهار...

۲۲
اسفند

 

نیمی از شعرهایم، زاده ی ناشنوایی اند 
نیم دیگر، نابینایی.
سپیده دمان که اولین خشابِ سرخ 
از مشرق خالی می شود
حافظه ی کوتاه مدتم
به بالای یک کاجِ باریک 
در حاشیه ی جاده پرتاب می شود.
یک ماهی قرمزِ سه دم
در تنگ مغزم
شناور است. 
چند دسته کرمِ ابریشم
الیافی شفاف، بر حصارِ کالبدم می تنند.
هر سال بهار،
پیش از پروانه شدن 
کسی بالهایم را با بوسه می چیند
و از من
تنها تمبری فسرده از رُستن 
در آلبومِ یادبود،
بر جای می ماند.

 

"پولشکان شرمانوف"



آن صبح که آمدی
شعری قشنگ بودی بر پاهایش ایستاده
آفتاب با تو وارد شد و بهار نیز
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه که پیش رویم بود
پیش از انکه من از آنها بنوشم ،مرا نوشیدند
و اسب های تابلو وقتی تو را دیدند
به سویت چهار نعل تاختند...

 

"نزار قبانی"

به من بگو
وقتی بهار می رسد
کدام شیشه ی عطر باز می شود؟
آیا مزارع نیشکر
زنی را دیده اند که اینطور شیرین اند؟
و دشت
زیباییِ وسیعش را مدیون کیست؟
به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
" شادی"  چطور ما را به دام می اندازد
و " انتظار "
چگونه با "فروتنی" کنار می آید ؟!
با من حرف بزن
و بیشتر بگو !
ابرها وقتی به هم می رسند
برای چه می گریند ؟
جنگلِ خیس
چگونه منظره ای را غمگین تر می کند؟

و شعرها در کتاب
چرا بوی درخت نمی دهند !؟

به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
چرا " غم "
مهربانتر می شود
و " تنهایی " از  فرسنگ ها دورتر
ما را بو می کِشد ..؟

 

"حمید جدیدی"

 

پ.ن:

هوای بهار که بوی همیشه و هرگز می‌دهد

 

"ای‌ای‌ کامینگز"

مرا نکاوید ،
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته ام !
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش هایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کند ،
چشمانم را گل میخ کنید وبر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی است !
بیاویزید ..
در سینه ام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم بازی کنند ،
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشته ام ،
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته ام ،
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایه درختان معیوب باشم !
جای من در کنار پنجره هاست ....

"احمدرضا احمدی"

 

پ.ن:

دارد بهار می‌شود
گلفروش های دوره گرد
بنفشه جار می زنند،
بذر تو را کدام پرستو
هدیه خواهد آورد؟

 

"رضا کاظمی"

 

 

با انگشتری
بی نگینی ازعقیق و فیروزه
ایستادن انگشت من
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !

اینجا
شب بر یال اسب ها افتاده است  
همین جا 
درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !

شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود  
و ایستادنی تمام قد 
کنار جرعه و قطره 
و کلماتی با صورتی تکیده 
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !


پرسیده بودی چگونه است  اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟ 
بیا
شاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است 
استخوان بشکن واین انگشتر بگیر 
و از سرحد ابرو پرنده بگذر 
اتراق من با کلمات دیرین 
تاریک  می شود !

 

"مظاهر شهامت"

 

پ.ن:

‏خاورمیانه را به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب،
اندوهگین،
خَسته،
زیبا ...

 

"عباس حسین نژاد"

 

أیها الحزن...
ألم تؤلمک رکبتاک 
من الجثو فوق صدورنا...؟! 

ای اندوه...
آیا زانوانت 
از زانو زدن بر سینه‌هامان 
به‌درد نیامد...؟!

 

"امین ملعوف"

 

پ.ن1:

هم‌چون زنی عاشق ، که به بسترِ معشوقِ ازدست‌رفته‌ی خویش می‌خزد ،

تا بوی او را دریابد سال‌همه‌سال به مُقامِ نخستین بازمی‌آیم با اشک‌های خاطره ...

 

"احمد شاملو" 

 

:2 پ.ن
گفتی که شاهکارِ شما در زمانه چیست؟
بالله که زنده بودنِ ما ،

شاهکارِ ماست 

 

"فخرالدین عراقی"

 

پ.ن3:
"  اگر قلب توان تفکر می داشت
از تپیدن باز می ایستاد ! "

 

" فرناندو پسوا"

 

 

از ما سه تن یکی به بهار نرسید
از ماسه تن یکی نامش را در قبال قرصی نان انگار گرو می‌گذاشت
سایه ها تا زانو بالا کشیده بود
مسیر سنگفرش هفته ها پر از بوی دلپذیر خواب
و احتمال یاس
در مهره های پشت کوچه ها
پلی بود به وسوسه
سه نفر
سیبی در دست
پشت به آینده
به نرده ها تکیه داده‌اند
اولی قدم زنان به باد ملحق شد
دومی، افسوس سومی
از ما سه تن یکی نهراسید
از ما سه تن یکی به بهار رسید
از ما سه تن دو تن نمرده بود و یکی بیشتر نزیست
از ما سه تن سیبی
از ما سه تن هیچ یک به پله ها نرسید


"سعید صدیق"
 

 

بیا باهم قدم بزنیم
تا انتهای خیابان اسفند
سر کوچه بهار که رسیدیم،
چند دقیقه‌ای درنگ کنیم
تکیه بزنیم به شانه‌ی خاکی باغ
بگذاریم
سوز سرد چله کوچیکه قلقک‌مان بدهد
کمی سردمان شود
یکی‌مان بگوید راستی راستی هنوز هوا سرده
آن یکی‌مان بی‌درنگ
تاخت بزند زمستان را با آغوشش
تا بهار از حرارت لب‌هایمان بجوشد

"مریم بانو"

 

پ.ن1:
میگه بنویسم
میگم چیو؟
میگه عشق سالهای کرونا رو 💑 
گفتم بسم الله اگر حریف مایی 💑 

 

پ.ن2:
هر بار خواستم بگم "دوستت دارم" 
گفتم "دستاتو بشور"

من خیلی" دستا تو بشور"

 

پ.ن3:
آرزو میکنم  براتون تن سالم و دل عاشق 💏 💒

 

* دست تو بذار تو دستم

*جان جان

 

قندِ منی ...

۱۰
بهمن

 

صنما

شاه جهانی

ز تو

من شاد جهانم ...

 

"مولانا"

 

پ.ن1:

بوی جان می آید ازتو 

 

" وحشی بافقی " 

 

پ.ن 2: 

هزار سال برآید همان نخستینی

 

" سعدی "

 

قندِ منی ...

 

نباری در نگاه آینه باران" گیسو" را

نریزی بر ضریح شانه هایت شرشر مو را

توحسن یوسف خود را نبین ای گل در آیینه

بیا پنهان کن و ضامن کن ای زن- جان چاقو را !

" توسیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی"

رها کن گوشوار و گردن آویز و النگو را

تو در من رقص کردی، سرکشیدی، برکه دربرکه

گرفتی باله از ماهی، گرفتی گردن از قو را

ببیند ای عتیق سبز، بالای بلایت را

ندیده هرکسی که شوکت سرو ابرقو را

شبیه عارفی افتاده دنبال تو حتی باد

مکرر می کند در باغ گردو، ذکر هو هو را

سپیدا بخت- مردی، شاملویی خلق کن از من

بگیر از من سیاهی های شام و ترس لولو را...

 

"رضا علی‌اکبری"

 

پ.ن1:

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده‌اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده‌اند

 

"سعید بیابانکی"

 

پ.ن2:

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می‌روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

 

"حسین منزوی"

 

حضرتِ دریا

 

آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.

چشم های تو، زیباترین چشم هایی است که آدم می تواند ببیند

و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛

سپیده دم همه ستاره هاست...

 

" احمد شاملو " 

 

اسیر ِچشات

 

از می عشقت

چنان مستم که نیست

تا قیامت

روی هشیاری مرا ...

 

"عطار نیشابوری"

 

ای گُلِ سایه چمن 

بخند!

۰۹
بهمن

بخند!
بسیار بخند!
باید برای زمستان
ذخیره‌ی کافی داشته باشم...

 

" احمدرضا احمدی"

تنها یک بار
می‌‌توانست
در آغوشش کشند، 
و می‌دانست ـــ آن‌ گاه ـــ
چون بهمنی فرومی‌‌ریزد
و می‌‌خواست
به آغوشم پناه آورد!
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام‌‌های کاگلی...

و من او را
چون شاخه‌‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.

 

"بیژن الهی"

 

پ.ن:

بغلم کن ،

که آدمیزاد باید 

دلش به چیزی گرم باشد 

 

"پوریا نبی پور"

دستم را فشرد

و به نجوایم سه حرف گفت .
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد :
« پس تا فردا .»

ریش تراشیدم دوبار
کفش‌هایم را برق انداختم دوبار .
لباس‌های رفیقم را قرض گرفتم 
با دو لیر
که برایش کیکی بخرم ، 
قهوه‌ای خامه دار .

حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق ، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظه‌ای یادش رفته
شاید ... شاید ...

 

"محمود درویش"

 

پ.ن:

چه دانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

"مولانا"

 

کویرِ دل