چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۴۶ مطلب با موضوع «ناشناس» ثبت شده است

عشق..

۱۴
خرداد

 

عشق
گاهی وقتا ساده ست،
درست مثل ژاکت و بارونیِ من که جیب نداره...
گاهی وقتام پیچیده ست،
درست به اندازه ی جیبای بزرگ پالتوی تو!

 

"طاهره اباذری هریس "

 

پ.ن:

در گوشم میگفت 

چقد خوبه که پیدات کردم ! 
و این می ارزه به گم کردنِ همه..!

 

 

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
هیچ روزی تکرار نمی شود
دو شب شبیه هم نیست
دو بوسه یکی نیستند
نگاه ِ قبلی مثل ِ نگاه ِ بعدی نیست.

 
پ.ن:

کوه

با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانیِ ستم‌گری بود

که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی‌کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...

 

"احمد شاملو"

 

 

ما با یک جمله به هم می رسیم 

گوشه ی "دوستت دارم" را 
که بگیری
درست از آغوش من 
سر در می آوری...

 

 
دریا را دوست دارم

اگر با تو در کنار ساحل قدم بزنم
و تو را در کنار خود احساس کنم
صدای امواج اش را دوست دارم
زمانی که دست در دست تو باشم
و در سکوت به فریاد امواج اش دل بسپارم

 

جز نقش خیال تو در چشم نمی آید
هر نور که می یابم بینم به لقای تو

 

" شاه نعمت الله ولی " 

 

پ.ن:

من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم،
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید

 

 

،چتر می شوم
تو باران باش
و تصادفمان باهم 
چه رویدادِ خوشرنگی ست...

 

 

 
به تو که میرسم؛

 

 

مکث میکنم.
انگار در زیبایی ات 
چیزی جا گذاشته ام 
مثلا در صدایت... آرامش،
یا در چشم هایت... زندگی.

 

"ناشناس"

 

 

خلاصه یک روز مرگ 
اعتراف خواهد کرد
که تو مرا کشته ای💕

 

 

 
 
کنار آشنایی تو آشیانه می‌کنم 

فضای آشیانه را پر از ترانه می‌کنم ...
کسی سوال می‌کند 
به خاطر چه زنده‌ای ...؟ 

و من برای زندگی تو را بهانه می‌کنم ...
.
"نیما یوشیج "

 

 

پ.ن: 

عاشق کسی خواهم شد 
که
روی نیمکت بنشیند و گنجشک ها بدون اینکه از او بترسند ....
از کف دستش دانه گندم بخورند 
من به اعتماد گنجشک ها اعتماد دارم.

 

" ناشناس "

 

چشم های من ...

این جزیره ها که در تصرفِ غم است

این جزیره ها که از چهارسو محاصره است

در هوای گریه های نم نم است ،

گرچه گریه های گاه گاه من

آب می دهد درخت درد را

برق آه بی گناه من ،

ذوب می کند

سدِ صخره های سختِ درد را

فکر می کنم

عاقبت هجوم ناگهان عشق ،

فتح می کند

پایتخت درد را ...

.

"قیصر امین پور"

 

پ.ن1:

سلام 

         بر رنگِ اندوه ، در چشم‌ هایت ...

 

"محمود درویش"

 

پ.ن2:
تا حالا به چشم ها اعتماد کردین؟ 
صادقترین لو دهنده هایِ تاریخن
میتونی ترس ، اطمینان ، عشق ،تنفر...
رو ازشون ًبفهمی..
من همیشه دوس داشتم فقط چشام حرف بزنن
و من تو سکوتِ کامل باشم
اینجوری دیگه هیچ چیز واسه توضیح نمیمونه.
 
" ناشناس"

 

 

 

 

ما دخترها 
برایِ عاشقِ مَردی شدن
نیازی بـه تیپُ چهره یِ فوق العـاده، قدِ بلنــد
یا چالِ عمیقِ گونه، لبخندِ دلبـر و اخمِ جذاب نداریم...
بی هــوا یکی میاد تو دلمونُ موندگار میشه....
بدونِ این که در بزنه و مقدمه بچینـه و برامون شعرهایِ عاشقانه بخــونه.... یهــو میادُ، میشه صاحبِ همه یِ دنیایِ کوچیکمون....
چهارخونه یِ پیراهنش میشـه چاردیواریِ آرامشمون، میشـه دیـوِ داستان هایِ دلبرمون...
مـردِ شعرایِ بی قافیه امون....
میشه شاهِ بی تاجُ تختِ قصـرِ دلمون... ما دختـرا یهـو دلمون سـُــر میخـوره سمتِ یه مـردی که
نه اسبِ آرزوها رو سواره و نـه قد و بالاش شبیه مدل هایِ اروپایی....
یه مـردی که سادگی از نگاهش و کلمه به کلمه یِ حرفاش میباره
یه مــردی که ساده ست ولی
"مَــرده"...
معمولیــه ولی
"واقعیه"... مردهایِ واقعی شبیه قصـه ها نیستـن اما
کلی قصـه بلدن برایِ شب هایی که بی خـوابی و کلی امنیت تو آغوششونه واسه وقتایِ بی پناهی....
دلیلِ عاشق شدنِ مادخترهـا فقط
دیدنِ یه "مــرد"ِ واقعیه و بس....

 

 

" ناشناس"

 

 

 

هیچ چیز!!!
ارزشِ اینو نداره که بخاطرش
کسى که دوسِش دارى رو ترک کنى
شانس ها، موقعیت ها، مقام ها و تفریحات
توىِ زندگى،
مدام و به شکل هاى مختلف در حالِ رُخ دادنه
اما احساسِ پاکِـ عشق...
معدود دفعات، شاید دوباره اتفاق بیوفته
اینکه تو کسى رو پیدا کُنى که فقط
" براى تو کامل باشه "
فقط یک بار اتفاق میوفته...

 

 

"ناشناس"

 

عشق واسه من یعنی کسی که باهم:

بانک بزنیم!

قایم شیم!

فرار کنیم!

شهر رو بهم بریزیم!

نصف شب با ماشین جوری ویراژ بدیم که خواب از خونه ها فراری شه!

وگرنه عشق و عاشقی تو بارون رو که همه بلدن...

.

 

پ.ن:

چقدر عاقل اند 

آنها که در عشق احمق اند.

 

"ویکتور هوگو"

 

.دل است دیگر 
مثل اناری ترک برمیدارد 
خواه از دلتنگی 
یا از حرفی و طعنه ای نابهنگام
یا از شنیدن عبارتی ناب 
مثل دوستت دارم 
ناگاه با هیجان می افتد
دل انارِ تن است 
باید مراقبش بود.

سِن

۱۳
مهر


"حصاری داریم به نام سِن!"

از این عدد ناچیز برای خودمان دیوار چین ساخته ایم!
چه فرقی میکند چند باشد؟؟!
۱۸٬۲۱٬۲۹... و یا حتی ۸۳ و بیشتر...
در هر سِنی میتوانی عاشق شوی!
عاشق چیزهای خوب، مثل رنگ‌های مداد رنگی،
دنباله‌های بادبادک،‌ عروسکها و ماشین‌های کوچکی که زمانی شاید هم قَد و اندازه خودت بودند و حالا... در هر سنی میتوانی پُفک بخوری و آخرسر انگشتانت را با لذت لیس بزنی، میتوانی بجای اینکه فقط نیمکت‌های پارک را حق خودت بدانی مانند ۷-۸ سالگی‌ات تاپ سوار شوی و تاپ تاپ عباسی بخوانی،
میتوانی قبل از خواب ستاره‌ها یا حتی گوسفندها را بشماری!
نگرانِ چه هستی؟!
مَردُم؟!؟
بگذار دیوانه خطابت کنند 
اما تو زندانی یک عدد نباش!
بگذار بین تمام ناباوری‌ها، دروغ‌ها،
تنهایی‌ها و 
آلودگی‌های این شهر لحظاتی مانند کودکی‌ات بخندی!
تو هنوز همانی! چیزی جز یک سن در تو تغییر نکرده!
فقط چند سال بیشتر اسیر زندگی شده‌ای!
فقط چند سال...!
هیچوقت دیر نیست ...


" ناشناس " 


باید روزی یک نصف لیوان... آب بدهم به گلدانِ حسن یوسف... وگرنه می‌خشکد...

یک روز حَواسم به حسن یوسفم نباشد 
می‌پژمرد... روز دیگر نفسش به شماره می‌افتد و سوم 
روز،می میـرد...
گلِ توى گلدان مصداق ملموسِ رعایت است...
رعایــت همان چیزى است که ما در زندگى گمش کرده ایم...!
همان که گم شدنش گلدانهای مان، آدم های مان و عشق های مان را خشکانده است... پاییز است ...
فصل رعایت...!
رعایت گلدان ها، آدم ها، عشق ها... 

"ناشناس"

  • در این طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد... .
    کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من...؟!

برای من لبخندت 
چشم‌ نوازترین منظره‌ی دنیاست...
وقتی که میگویم نگاهت را به من بده 
و حالا بخند..

 

"ناشناس"

 

من
ملکه ی سرزمین آغوشت
می شوم 
هر بار که تو
سرم را به سینه ات می فشاری
و دستهایت را
حلقه می کنی به دور بازوانم؛
وبوسه هایت
سربازانی از جان گذشته اند
که نمی گذارند
یک وجب از سرزمینم را حتی
با کسی قسمت کنم....

 

"ناشناس"

 

پ.ن:

من به سیگارم

و به چَشمان تو

و به آرامشی که

از آغوشِ تو می‌گیرم.. ایمان دارم..

آیا این‌ها  برای رستگاری‌ام کافی است؟

"حمیدرضا هندی"

روزی به دخترم خواهم گفت:

اگر خواستی ازدواج کنی
با مردی ازدواج کن
که به جای ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ می‌ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ می گویند،
ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺟُﮏ‌ﻫﺎ و ... صحبت می کنند؛

تو را ﺑﻪ؛
دوچرخه ﺳﻮﺍﺭﯼ،
کوهنوردی،
ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ،
ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ،
کافه ﺭﻓﺘﻦ ﻭ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ زند.. ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ " با تو بودن " ایمان ﺩاشته باشد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ و ﺑﺮت ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮ ندهد.

ﻭ ﺑﻪ تو ﺍﺣﺴﺎﺱ
" ﺭﻓﯿﻖ " ﺑﻮﺩﻥ بدهد ﻭ
ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ
" ﺯﻥ " ﺑﻮﺩﻥ !!! طوﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ تان ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷود ... ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ زمان مناسبی رسیده،
که تن به ازدواج بدهی!
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند و زن!


  • گفتم ، نزنی رژ ! که به اندازه ی کافی
    سرخست لبت
    بعد تو گفتی به تلافی
    من رژ نزنم ، دل نبرم ، پس تو چگونه
    می خواهی از عاشق شدنت شعر ببافی ؟

" ناشناس " 


خدا از سر تقصیر موهایت نگذرد 

اگر بسته بود
من چنین آشفته نبودم

" رضا محبی راد " 

پ.ن: 
صدای پیانو رقص موهایت و من 
همراه با نت ها میخوانم

دو ...
ر .... تو
میگردم...!!

" ناشناس "

خوشحالم

۰۵
مرداد


خم کردن سر پیش کسی جایز نیست.. .

جز ب بوسیدن یاری ک قد اش کوتاه است..!!!!



Keep smiling and one day life would get tired of upsetting you 

. Just be happy and a reason will come along

 . You are responsible for your own happines

💕

خوشحالم اینجایی

بغل بگیر

۲۹
تیر


بغل بگیر چنان که صدای امواجم
رسد به گوش اهالی ساحل دورت


پ.ن:

بغل،
خییییییلی از کنار
نزدیک تره ...

فرفری موی

۲۹
تیر

بانو جان

"فرفری موی"

غزل ساز منی



خداوندا... جای سوره ای بنام عشق در کتابت خالیست
که اینگونه آغاز شود.... و قسم به روزی که دلت را میشکنند
و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت...

تو زیبایی،
و غمگینی...
و زیباترین توازن وجود تو، در غمگین بودنت است

از آخرین شعاع خورشید شروع شد.
به اولین شعاع خورشید هم ختم نشد.
بغضی که نامش ”یاد“ بود


دامنت با باد می رقصد،
لباست با نسیم! 
روسری را شل کنی،
این رقص کامل می شود 
جمع بیت قبلی و
شرم و حیایت مشکل است...
هر کسی حلش کند
حل المسائل می شود


در لعل لبت گر چه

حیات دو جهان است

حسن تو سراپا
بخدا آفت جان است

جانا ! چه کنم 
پیش تو اظهار محبت

چیزی که عیان است 
چه حاجت به بیان است