چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یار» ثبت شده است

 

بهار
زمانی است که حتی
با کفش های پر از گِل و لای هم 
حس و حالِ سوت زدن دارید...

 

"دوگ لارسون"

 

پ.ن:

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم

چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم 
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم

 

"حسین منزوی"

 

 

یار
هی یار، یار!
این جا اگر چه گاه
گل به زمستان ِخسته خار می‌شود،
این جا اگر چه روز
گاه چون شب ِتار می‌شود،
اما بهار می‌شود.
من دیده‌ام که می‌گویم!

 

"سید علی صالحی "

 

پ.ن:

همه‌ی‌‌‌‌‌ برگ و بهار

در سرانگشتانِ توست...
.
"احمد شاملو"

یار هی یار، یار!

۰۹
فروردين

یار

هی یار، یار!

این جا اگر چه گاه

گل به زمستان ِخسته خار می‌شود،

این جا اگر چه روز

گاه چون شب ِتار می‌شود،

اما بهار می‌شود.

من دیده‌ام که می‌گویم!

 

"سید علی صالحی"

 
بادی که از شمال غربی می‌آید
و بوی شانه‌های تو را دارد ،
دیوارهای سیمانی را ویران می‌کند
آنگاه با گردبادی از نام‌هایت می‌چرخم
و چرخ ، چرخ ، چرخ‌زنان
با شوق و با غبار
و با امید و شب ، می‌آمیزم
و در هوای تو
از خاک و خار
کنده می‌شوم ...
نامت
این بار
آبی‌تر و زلال ترین نام ،
در بین نام‌های جهان است
این بار
ای یار
نام تو ، آسمان است ...
 
"حسین منزوی"

 

 

آنقدر دوستت مى دارم

که یادم رفته است براى چه به دنیا آمده ام ..

و یادم رفته است مرا

تنها براى سرودنِ سپیده دم آفریده اند .

آنقدر دوستت مى دارم

که انگار من یک نفر دیگرم ،

و نمى فهمم این مردمِ خسته چرا

شعرهاىِ ساده مرا مى خوانند !

با این حال خوشحالم که در این سرزمین زندگى مى کنم.

اینجا با همه مرارت هایش

کافى است به کسی که از مقابِل تو مى آید

 سلام کنى ،

بهشت .... 

همین فاصله میانِ سه حرف است ،

خودتان حدس بزنید

فقط سه حرف ...!

 

" سید علی صالحی "

 

پ.ن:

دل قطره قطره شد

تا عشق شد 

 تا یارشد 

 

" مسعود کیمیایی " 

 

ای دلبر من !

۱۱
فروردين

 

ای دلبر من ! ای قد و بالات سه نقطه!

ای چهره ی تو در همه حالات سه نقطه...

 

لب بووووق دهن بووووق تمام سر و تن بووووق!

اصلا چه بگویم که سراپات سه نقطه...

 

برخیز و میان همگان جلوه گری کن!

حال همه در حال تماشات سه نقطه...

 

با دشمن خود یاری و با یار چو دشمن!

ای آنکه تولا و تبرات سه نقطه...

 

آخر به زری یا ضرری یا که به زوری

میگیرم از آن گوشه ی لبهات سه نقطه...

 

چشم من و گیسوی تو... نه!! چادر تو: خوب!

دست من و بازوی تو... نه!! پات: سه نقطه...

 

"تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"

این بخش خطرناک شده ، کات ! سه نقطه...

 

آخر چه بگویم که توان چاپ نمودن!

ای بر پدر کل ادارات ...

 

"هادی جمالی"

  •  

  • بخند ای بر لبانت رنگ فروردین 
    که لبخندت  گواهی می دهد

    هرگز زمستان بر نمی گردد!!

  •  
  • "علی کریمان"
  •  

پ.ن:

ای نوبهار خندان، از لامکان رسیدی

چیزی به یار مانی، از یار ما چه دیدی؟

خندان و تازه رویی، گلرنگ و مشک بویی
همرنگ یار مایی، یا رنگ ازو خریدی؟

 
"مولانا"

 
نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه هایِ تواَم من
به شورِ میوه شدن 
در هوای تو پر می کشم.
 
"شمس لنگرودی"
 
پ.ن1:
‏نشاط این بهارم 
بی گل رویت 
چه کار آید!؟
تو گر آیى،
طرب آید،
بهشت آید،
بهار آید ...
 
"بیدل دهلوی"
 
پ.ن2:

بهارِ من بُوَد آنگه

که یار مےآید ...

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

 

تنها 

 

 

هنگامی که خاطره ات را می بوسم 
درمی یابم دیری است که مرده ام 
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم 
از پیشانی خاطره ی تو 
ای یار 
ای شاخه ی جدامانده ی من...


"احمد شاملو"

 

 

 

چشم مست یار من 

میخانه میریزد بهم ...

 

" حافظ " 

 

پ.ن 1:

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

 

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.

 

 

 

"افشین یداللهی"

 

دل یار

۲۸
آبان

 

 

لطفی کن و

 

 

در خلوت محزون من ای دوست

 

 

آرام و قرار

 

 

دل دیوانه ی من باش.

 

 

 

 

"اخوان ثالث"

 

پ.ن : 

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از 
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...

"مریم قهرمانلو"

 

دل یار