چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با موضوع «هوشنگ ابتهاج» ثبت شده است

 

تو را دارم ای گل، جهان با من است.
تو تا با منی، جانِ جان با من است.
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختیِ بیکران با من است.

 

"فریدون مشیری"

 

پ.ن1:

جان و جهان خواند مرا آن صنم 

تا بزیم جان و جهان من است 

 

"سنایی"

 

پ.ن2:

بیا نگارا

بیا در آغوش من 

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

 

دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

پ.ن:

چیدنی‌ها کم نیست،
من و تو کم چیدیم،
وقت گل دادن عشق روی دار قالی‌،
بی‌سبب حتی پرتاب گل سرخی‌ را ترسیدیم.

 

"شهیار قتبری"

 

 

 

 

من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی
یک نفس دردم ، هزار آواز بین !
روح را شیدایی پرواز بین 

 

من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین ، لب خندان بیار
من خمش کردم خروش چنگ را
گرچه صدزخم است این، دلتنگ را 
من همان عشقم که در فرهاد بود 
او نمی دانست و خود را می ستود
من همی کندم - نه تیشه ! - کوه را
عشق ، شیدا می کند اندوه را
در رخ لیلی نمودم خویش را 
سوختم مجنون خود اندیش را
می گِرِستم در دلش با درد دوست
او گمان می کرد اشک ِ چشم ِ اوست !

 

" هوشنگ ابتهاج " 

 

می را چه اثر

به پیش چشمت

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

پ.ن:
چشمهایت را می‌بوسم 
مى‌‌دانم هیچ کس
هیچ‌گاه در هیچ لحظه‌اى از آفرینش،
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم 
نخواهد دید ...

 

"فریدون مشیری"
 

 

 

آفتابا چه خبر ؟
این همه راه آمده‌ای
که به این خاکِ غریبی برسی

ارغوانم را دیدی سر راه؟
مثل من پیر شده‌ست؟
چه به او گفتی ؟ او با تو چه گفت ؟
نه ، چرا می‌پرسم
ارغوان خاموش است
دیرگاهی‌ست که او خاموش است
آشنایانِ زبانش رفته‌ند
ارغوان ویران است
هر دومان ویرانیم!

 

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

 

 

دوشت به خواب دیدم و 

گفتم که آمدی

ای خوش ترین خوش آمده 

بار دگر بیا ...

.

"هوشنگ ابتهاج"

.

پ.ن:

دوست دارم 

در این شب دلپذیر 

عطر تو 

چراغ بینایی من شود 

و محبوبه‌ی شب راهش را گم کند... 

.

"شمس لنگرودی"

آه ..!

هرگز صد عکس ،

پُر نخواهد کرد 

جای یک زمزمه ی ساکتِ پا را

 بر فرش ..


"هوشنگ ابتهاج"

 

 

 

 

زلف او دام است و خالَش دانه ی آن دام و من
بـر امیــــد دانــه ای افتاده ام در دام دوســت

میـل مـــن سوی وصــال و قصد او سوی فراق
ترک کـــام خـــود گرفـتم تا بـر آیـد کام دوست

 

 

"حافظ"

 

پ.ن:

این بویِ

‏زلف کیست
‏که جان
‏می‌دهد به من؟

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

چه شرابى تو؟

وه چه شورانگیز

سر کشیدم تو را و تشنه ترم...

 

"هوشنگ ابتهاج"

 
نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه هایِ تواَم من
به شورِ میوه شدن 
در هوای تو پر می کشم.
 
"شمس لنگرودی"
 
پ.ن1:
‏نشاط این بهارم 
بی گل رویت 
چه کار آید!؟
تو گر آیى،
طرب آید،
بهشت آید،
بهار آید ...
 
"بیدل دهلوی"
 
پ.ن2:

بهارِ من بُوَد آنگه

که یار مےآید ...

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

منطق چشم تو با فلسفه ام همخوان نیست 
قتل عمد و طلب عفو تناقض دارد ...


"ناشناس"


پ.ن : 

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت


"هوشنگ ابتهاج "