چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خورشید» ثبت شده است

 

بهار
زمانی است که حتی
با کفش های پر از گِل و لای هم 
حس و حالِ سوت زدن دارید...

 

"دوگ لارسون"

 

پ.ن:

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم

چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم 
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم

 

"حسین منزوی"



آن صبح که آمدی
شعری قشنگ بودی بر پاهایش ایستاده
آفتاب با تو وارد شد و بهار نیز
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه که پیش رویم بود
پیش از انکه من از آنها بنوشم ،مرا نوشیدند
و اسب های تابلو وقتی تو را دیدند
به سویت چهار نعل تاختند...

 

"نزار قبانی"

 

آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.

چشم های تو، زیباترین چشم هایی است که آدم می تواند ببیند

و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛

سپیده دم همه ستاره هاست...

 

" احمد شاملو " 

 

اسیر ِچشات

فراموشت کرده ام
ای نور دسته دسته
که بر هم می گذارم
و تو را می سازم.
ماه سیاه !
که پیشانی داغت را برف شسته است
اقیانوس عاشق !
که در پی قویی کوچک روانه رود می شوی !
از یادت برده ام
هم چون چاقویی در قلب
هم چون رعدی تمام شده
در خاکستر شاخه هایم .

 

"محمد شمس لنگرودی"

 

پ.ن:

خورشیدی سیاه
که میان شاخه ها می درخشد .
نگاه تو را آزرده نمی کند
از شیشه ها دانه ای نور بچین
به این شاخه ها بیاویز .

 

"بیژن الهی"

 

گفت دوستت دارم!
خورشید گرفت.
ماه، دو نیم شد.
و نیل بی آنکه به موسی خیره شود،
شکافته شد...
ساده گفت!
و گاهی گفتن حرفای ساده معجزه می‌کند...

"مهران رمضانیان "

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد

تمام روزهای ماه را

فسرده می نماید و خراب می کند 

و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه ها 

دلم هوای آفتاب می کند ...

 

"سیاوش کسرایی"

 

پ.ن:
ای کاش
تو باشی و من و گوشه ی دنجـی...
این گوشه اگر 
آن وَرِ دنیاست قبول است...
.

"صمد محمدی"

 

 

بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
.
" فریدون مشیری " 

پ.ن:
تو که می‌خندی 
هر جای سال باشد 
دوباره شکوفه‌ها شروع می شود 
خیابان، بوی کوچه باغ می گیرد
و خورشید
در بهترین قسمت آسمان می ایستد 
تا هوا 
هوای تو شود


" جلال حاجی زاده " 

 

 

چه گَرمیم، چه گَرمیم،
ازین عشقِ چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و
چه پیداست خدایا...
.
"مولانـــا"

 

همه شب خواب بینم خواب دیدار

دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار

 

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم

نه تاب دوری و نه تاب دیدار

 

"قیصر امین پور"

 

خوابِ خواب

می‌خواهم ،

هر صبح که پنجره را باز می‌کنی ،

آن‌ درخت روبه‌رو من باشم 

فصل تازه من باشم 

آفتاب من باشم ،

استکان چای من باشم

و هر پرنده‌ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد ..

 

"روزبه سوهانی "

 

هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود

 

" احمد شاملو " 

از آخرین شعاع خورشید شروع شد.
به اولین شعاع خورشید هم ختم نشد.
بغضی که نامش ”یاد“ بود

 

تو همان هشت دقیقه ای

که قرص خورشید

آرام، آرام

در دریا حل می شود

می بینی؟

تو قرار نیست شاعر باشی

تو همین که نفس بکشی

راه بروی

حرف بزنی

حق شاعری ات را

 

بر گردن دنیا گذاشته ای.

 

 

 

"مهدیه لطیفی"

 

چشم در راه بهارم  

چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بر دوش 

آفتابش در دست

خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق ، امید

آفتابش نوروز

باسلامش ، شادی

در کلامش ، لبخند

از نفس هایش گُل می بارد

با قدم هایش گُل می کارد

مهربان ، زیبا ، دوست

روح هستی با اوست !

قصه ساده ست ، معما مشمار 

چشم در راه بهارم آری 

 

چشم در راهِ بهار …. !

 

"فریدون مشیری "

 

آهای آبی فیروزه ای 

آهای سرخی آتش

آهای لبخند آفتاب 

عطر نان تازه 

آواز گنجشکهای صبح

آهای رد چشمان گلدانهای پشت پنجره 

ریز ریزه های بنفش پیراهن بهار ...

آهای آخر اسفند

آهای اول عشق...

آهای آبی فیروزه ای

بگو ،

به آفتاب بگو 

که چشم روشنی منی!

 

"معصومه صابر "

 

بگو دوستم داری تا زیباتر شوم

و ماه از پیشانی ام بتابد

بگو دوستم داری تا تبدیل شوم

به خوشه ای گندم یا یکی نخل !

بگو ، دل ، دل نکن

بگو دوستم داری

عاشقم باش !

تا با اسب به فتحِ خورشید بروم

 

"پل الوار"

 

پیراهنی

که روی باد تکان می خورد

سایه ی زنی ست

که زخم هایش را 

در نور خورشید شسته است

 

"آرمین یوسفی "

 

پ.ن:

من از پیراهنت

دستمالی میخواهم

تا زخم کهنه ام را ببندم...

 

"حسین منزوی"

آفتاب

۰۶
بهمن

 

محکومم به تو

 

 

چنانکه ماهی به آب

 

 

سپیده به آفتاب

 

 

 

 

 

"وحید عمرانی"

 

پ.ن: 

عزیزم 

آفتا ب را روشن کنیم 

این سپیده 

دیگر با پای خود نمی آید !

 

"رضون ابو ترابی " 

 

نامت سپیده دمی است که

بر پیشانی آفتاب می گذرد

متبرک باد نام تو !

و ما همچنان

 دوره می کنیم

شب را و روز را

هنوز را...

 

"احمد شاملو"

 

پ.ن:

هر چه آمد به سرم 

از تپش نام تو بود 

طرح افکار من از 

لهجه ی اندام تو بود 

 

" علیرضا آذر "

 

آفتاب را

دوخته ای به لب هایت!

آدم دوست دارد

هر روز خورشیدش

از لب های تو

طلوع کند...

 

"علیرضا اسفندیاری"

 

پ.ن:

مَرهم زخم هایم

کنجِ لبانِ توست؛

بوسه نمیخواهم،

چیزی بگو...!

 

"احمد شاملو "

خورشید

۲۰
آبان

 

 

 

به گرفتارِ رهایی


نتوان گفت


آزاد
 

" فاضل نظری " 

 
 
پ.ن:

می آیی همه دنیا را خاموش کنیم؟

 

 

و بعد

 

 

تو همه اش را روشن کنی؟

 

 

اصلاً می‌آیی خورشید را

 

 

برای خدا پس بفرستیم

 

 

و تو ببینی که حضورت کافی‌ست؟

 

 

 

"عباس معروفی"

 

 

 

 

امروز که اینجا آفتابی بود

بیشتر از همیشه یاد تو بودم 

نه به خاطر خورشید زیبایش، یا به خاطر دلچسبی‌ گرمایش

یا به خاطر اینکه تعطیلی‌ بود و من تمام روز لم داده بودم و کتاب می‌‌خواندم ... نه ... به یاد تو بودم

به خاطر تمام حرفهایی که می‌‌شد با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد

به خاطر صدای تکه‌های یخ لیوان شربتی که برایت می‌‌ریختم 

به خاطر تمام عکسهایی که میگرفتم تا سالها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم

به خاطرِ تمامِ لحظه‌هایی‌ که میشد در آغوشِ تو آرام گرفت و به هیچ چیز فکر نکرد جز آفتاب

به خاطرِ شعر ... این شعر ...

می‌‌بینی‌ نزدیک بودن ، زیاد هم دور نیست

 

"نیکى فیروزکوهی"

 

من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم های تو سرچشمه دریاهاست

 

"احمد شاملو"