چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درخت» ثبت شده است

مرا نکاوید ،
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته ام !
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش هایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کند ،
چشمانم را گل میخ کنید وبر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی است !
بیاویزید ..
در سینه ام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم بازی کنند ،
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشته ام ،
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته ام ،
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایه درختان معیوب باشم !
جای من در کنار پنجره هاست ....

"احمدرضا احمدی"

 

پ.ن:

دارد بهار می‌شود
گلفروش های دوره گرد
بنفشه جار می زنند،
بذر تو را کدام پرستو
هدیه خواهد آورد؟

 

"رضا کاظمی"

 

"شکوفه بزن"

۰۹
فروردين

 

تا زنده ای "شکوفه بزن"
گل کن!
بهار شو!
کسی به میوه های درختی 
که پای گور قد کشیده
"محل" نمی دهد...

" رسول ادهمی"


 پ.ن:
به تو گفتم :
گنجشک ِکوچکم باش
تا در بهار ِتو
من درختی پُرشکوفه شوم ،
تو لبخند زدی
و من برخاستم
و همه‌ ی حرف‌هایم شعر شد ..!!

 
" احمد شاملو"

بهار بهانه است
خبر از آمدنت که باشد
درختان چاره ای جز
شکوفه زدن
ندارند ...

 

" حمیدرضا عبداللهی"

 

و کسی که تو را دیده باشد

پاییز های سختی

خواهد داشت

 

" لیلا کرد بچه"

 

پ.ن1:

باز پاییز آمد تا

باران برگ ها

پاک کند از زمین

شعر سبز تابستان را 

 

" علیرضا خسروی"

 

پ.ن2:

آرام شده ام مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ هایش را

باد برده باشد

 

" رضا کاظمی"

 

نشسته ام

زیر سایۀ درختی

که دیروز آن را بریده اند.

 

 

 

 

 

 

"عبدالحمید ضیایی"

 

 

 

یک روز عشق‌شان می‌رود

و آنها همانجا می‌ایستند

و تکان نمی‌خورند

آنقدر می‌ایستند و می‌ایستند

تا پاهایشان ریشه می‌دواند

روی دست‌هایشان برگ می‌روید

کمرشان کم کم چوب می‌شود

و دست و دل‌شان دیگر به قلم نمی‌رود

درخت‌ها هم روزی شاعر بوده‌اند!

.

"سامان اجتهادی "

 

پ.ن:

جفتشان را که یافتند

 

 

از من میپرند

 

 

شک ندارم

 

 

روزگاری درخت بوده ام!

 

 

 

 

"حمزه کریم تباح فر"

 

 

  •  

     

    به بهار خندیدی 
    دونه دونه از تبسم لبخندت
    روی شاخه هایِ درخت شکوفه زد 
    تو این شهر را سرسبز و آباد کردی
    اینبار چیدنِ گل ها از واجبات است
    چه کسی میخواهد مانع ام شوَد ؟
    حالا که اینطور است چهار دیواری اختیاری
    خنده های تو را فقط من حق دارم بچینم 
    تا آخرین شاخه و برگ سهم من است
    هرکدام را که دستم هم نرسد ،
    نوکِ کفش هایَت را پله میکنم
    با تکیه به سینه یِ تو بالا میروم
    میچینم و در سبد دل َم می گذارم
    باور کن بهار تویی که بهاران آمده است 
    وگرنه این فصل هم مثلِ تمام فصل ها
    می آمد و می رفت 
    پس فروردین را بیشتر بخند
    تا اردیبهشت و خرداد 
    بهار را باور کنند 
    بخند که شکوهِ خنده هایِ تو
    کیمیا گری میکند 
    اصلا نامِ خنده هایت را باید گذاشت ؛
    کیمیا . . .
 
" محمد رمضان نیا "

 

سبدهایی از حصیرِ جنگل

پُر از بوسه ها

با تو چنان کنم

که بهار

با

درختانِ گیلاس...

 

"پابلو نرودا"

 

لبخندَت 

نهایتِ بهـارِ من است 

لبخند بزن

بگذار 

بهـار با لبخنـدَت 

شکوفـا شـود

 

"بهاره حصاری"

 

پ.ن:

ازبهار نیست

 از شادی لبان توست !

که اینگونه درخت ها گل می کنند ...

 

"رها مولوی"