چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با موضوع «افشین یداللهی» ثبت شده است

 

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

 

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

 

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

 

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.

 

 

"افشین یداللهی"

 

 

پ.ن:

 

آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.

 

چشم های تو،

 زیباترین چشم هایی است

 که آدم می تواند ببیند 

و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛ 

سپیده دم همه ستاره هاست.

 

"احمد شاملو"


آن قدر بی صدا آمدم...
که وقتی به خودت آمدی
هیچ صدایی جز من نبود ...
آن قدر ماهرانه...
تمام تو را دزدیدم...
که خدا هم به شوق آمد ...
آن قدر عاشقانه ...
نگهت خواهم داشت...
که دنیا در احکام سرقت
تجدید نظر کند....

"افشین یداللهی"


پ.ن:

خوشبختی از نگاه هر کسی

معنایی متفاوت دارد !

اما از نظر من آدم‌هایی خوشبختند :

که عشق به موقع به سراغشون میاد ...


"سیمین دانشور"

 

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی...

 

" افشین یداللهی"

 

. ‎عشق،آنچنان دریای بیکرانی است

 که نه آغاز و نه پایانی دارد.

"مولانا"

 

عمق نگاهت

۱۲
آبان

 

به من
در عمق نگاهت
که نا کجای جهانست
وطن بده...
.
" افشین یداللهی"


تــــــــــــو

آمدی
و بی آنکه بدانی
خدا
با تــــــــو
برای من
یک بغل شعر نگفته فرستاد
حالا
بنشین و تماشا کن
چگونه
آیه
آیه
کتاب رسالت تو را
خواهم سرود
پیامبر از همه جا بی خبر من!


" افشین یداللهی "


پ.ن:

تو همان شعرى

که دهان به دهان

به دهان من رسیده است !

 

تو را براى هیچ کس نخواهم خواند...

 

" سید محمد مرکبیان"


یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را

بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت


من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت

خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت


تا از خیال گنگ رهایی رها شوم

بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت


تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم 

رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت


دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم

از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت ...


"دکتر افشین یداللهی"


پ.ن: 

روحشان شاد و قرین رحمت الهی .

 

چشم مست یار من 

میخانه میریزد بهم ...

 

" حافظ " 

 

پ.ن 1:

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

 

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.

 

 

 

"افشین یداللهی"