چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چشم تو» ثبت شده است

 

چقدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم

و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !

کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !

وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :

 منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !

و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !

و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !

و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !

سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !

سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد

وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

 

"سیامک بهرام‌پرور"


قل یا بانوی زیبایی
لا تعبدونَ الا دو چشم سیاه:

جراحت مکروه روی گونه‌های معصوم
غیاب ابلیس با واژه‌های کم سن وسال
بگو از تکریم گیسو با دهان این ماه
بگو از شرم
از دو دوهای بی‌اختیار
بگو عین الجمیله‌ی که می‌شوی؟
بگو تخریب
بگو شقه‌های نامانوس
بگو از کناره‌های این شهر به کابین که می‌روی؟
*
با دو دست چوبی
بر تخت های فنری
تاب خوردن
تاب خوردن
تاب خوردن در تقویم قمری

زیبایم زیبا
تا انتهای این همه واژگان نگو
از بلور سینه‌ تا شهری دور افتاده
زیبایم از بهار این موها تا شماره‌ای در حجره
بگو به من نریزید
واژه‌های آسمانی و غیور
زیبایم
تا کناره‌های این شهر
تا دو دوهای مردمی پاکیزه
زیبایم
مثل بیهودگی
مثل...

"شوکا حسینی"
 

 

می را چه اثر

به پیش چشمت

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

پ.ن:
چشمهایت را می‌بوسم 
مى‌‌دانم هیچ کس
هیچ‌گاه در هیچ لحظه‌اى از آفرینش،
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم 
نخواهد دید ...

 

"فریدون مشیری"
 

 

 

باید امشب بروم بر سر یک بام بلند،

شهر را از خطر چشم تو آگاه کنم...

" رضا طاهری "

 
پ.ن:

بیچاره عاشقی;
که شود مبتلای چشم

" صائب تبریزی"

ای ژرف چشم!

عشق تو

تصوف و عبادت است.

و مانند تولد و مرگ 

یک بار اتفاق می افتد.

و تکرار نشدنی ست...

 

"نزار قبانی"

 

چشم تو 

لایحه روشن آغاز بهار

 

طرح لبخند تو

پایان پریشانی ها

 

"قیصر امین پور"

 

پ.ن:

فردوس دل‌، اسیر خیال تو بودن است 

 عید نگاه‌، چشم به رویت‌ گشودن است 

 

"بیدل دهلوی"

 

چای هم پیش‌کش‌ات

قهوه‌ای سوخته‌ی

چشمِ تو را می‌نوشم...

 

"مریم قهرمانلو "

چشم "تو"

۲۸
دی

 

من شاعرم! 

خوش می زنم، 

از عشق و از مستی رقم

اما به چشمانت قسم، 

چشم "تو" خوش ترمی زند...!

 

"حسین منزوی"

 

 

صبح را 

با غزلِ چشم تو مینوشم و باز

مثل هر روز 

تو در مَطلعِ شعرم هستی ...

 

"ناشناس"

 

پ.ن:

سربازان

در جنگ خواهند مُرد

پیرمردان در بسترهایشان

جوانان در خیابانها...

و من

در چشمهایت...

 

"سبحان زمانی"

 

من به شهریور چشم تو ارادت دارم 

تو به دی ماه دلم گوشه چشمی داری ؟ 
 
" جواد کلیدری " 
 
پ.ن : 
روزگاری،
یک تبسم،
یک نگاه،
خوش تر 
از گرمای صد آغوش بود 
 
" فریدون مشیری " 

 

با استکان قهوه عوض کن دوات را

بنویس توی دفتر من چشمهات را

 

بر روزهای مرده‌ی تقویم خط بزن

واکن تمام پنجره های حیات را 

 

خواننده ی کتیبه‌ی چشم و لبت منم

پــر رنگ کن بـــه خاطر من این نکات را

 

ما را فقط به خاطر هـم آفریده اند 

آنگونه ای که خواجه و شاخه نبات را

 

نام تو با نسیم نشابور می رود

تا از غبــار غم بتکاند هرات را

 

"علیرضا بدیع"

 

از پوستم

صدای تو می تراود

بر پاهای تو راه می روم

با چشم تو شعر می نویسم

من که ام

به جز تو

که در رگ و پوستم نهانی و

نام مرا به خود داده ای.

 

"شمس لنگرودی"

 

پ.ن : 

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

 

" فاضل نظری " 

 

 

منطق چشم تو با فلسفه ام همخوان نیست 
قتل عمد و طلب عفو تناقض دارد ...


"ناشناس"


پ.ن : 

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت


"هوشنگ ابتهاج "

 

آدما مثل ساعت روی طاقچه که نیستن هر روز پنج دقیقه پنج دقیقه عقب بمونن تا بفهمی داره باطریشون تموم میشه آدما یهو خواب میمونن یهو تموم میشن وقتی هم خواب بمونن دیگه تمومه نمیتونیم بریم براشون باطری نو بخریم تا دوباره کار کنن ، نمیتونیم روغن کاریشون کنیم تا دوباره راه بیفتن نمیتونیم پیچ و مهره هاشونو عوض کنیم تا دوباره شروع کنن به تیک تاک کردن ..

آدمی که خواب بمونه خواب میمونه!

 

 

حالا توهی بیا بهش بگو بابا اونقدراهم که فکر میکنی خوب نیست ، بهتر از اونم هست، خوش صدا تر و خوش اخلاق ترش هم هست؛

 

 

حالا هی واسش صغری کبری بچین.. نه جانم آدما ساعت نیستن که بشه قلبشونو برداشت یه قلب آکبند جاش گذاشت .. قلب ِ گیر میکنه ، میگیره ، میشکنه ..

 

 

خدمات پس از فروش هم نداره

 

 

وقتی دلتو به چشماش فروختی دیگه فروختی باید عقب موندن و خواب رفتن و تجربه کنی.

 

 

 

"مریم فرهادی"

 

 

 

پ.ن:

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو، 

تا عمق وجودم جاری ست.

 

"فریدون مشیری"

 

دنیا همه شعر است به چشمم اما

شعری که تکان داد مرا چشم تو بود

 

"میلاد عرفان پور"