چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «روزبه سوهانی» ثبت شده است

 

آن‌وقت است ،

که استکانی چای بر میز صبحانه

می‌تواند

           شروع مذهب تازه‌ای باشد ...

 

"روزبه سوهانی "

از پیشانی‌ام پرنده می‌گذرد ،

وقتی زندگی

حکایتی‌ست شانه به شانه‌ات ...

 

و لب که باز می‌کنم

آوازهای قدیمی

فاصله‌ی میان‌مان را می‌شکافند

تا خودشان را جایی لابه‌لای موهای تو پنهان کنند ..

 

حالا

سرنوشتِ نامم در دهان تو روشن شده است

و مدتی‌ست که آفتاب

از من ،

دو سایه بر زمین می‌اندازد ..

 

از پیشانی‌ات پرنده می‌گذرد

آن روز

که فاصله‌ی میان‌مان

تنها یک آواز قدیمی و چند بوسه باشد ...

 

"روزبه سوهانی"

می‌خواهم ،

هر صبح که پنجره را باز می‌کنی ،

آن‌ درخت روبه‌رو من باشم 

فصل تازه من باشم 

آفتاب من باشم ،

استکان چای من باشم

و هر پرنده‌ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد ..

 

"روزبه سوهانی "

 

بعد از این همه مدت

 

 

_هیچ فکر نمیکردم بتونم این همه مدت نبینمت..!

 

 

+آخرین حرفت یادم نمیره...

 

 

 جروبحثمون که تموم شد گفتی تو میری اما من میمونم تو حس و حال این رابطه.... .

 

 

موندی؟

 

 

_هنوزم همونجوری میخندی

 

 

+هنوزم همونجوری سیگار میکشی

 

 

_ما چطور این همه مدت بدونِ هم زندگی کردیم؟

 

 

+آدم به همه چی عادت میکنه

 

 

_من به بودنِ تو عادت کرده بودم

 

 

+پس موندی

 

 

_میشنوی صدای آسمونو؟

 

 

+آسمون که میگرفت...صدای رعد و برق که میومد جلو درمون منتظرم بودی... .

 

 

لباس گرم نمیپوشیدم که وقتی بارون زد بغلم کنی خیس نشم...

 

 

_اَبرایِ پاییز بغض دارن...

 

 

+دستتو میگرفتم و با اولین قطره ی بارون چشمامو میبستم...

 

 

هی حرف میزدی...هی حرف میزدی...انقدر راه میرفتیم که بارون بند بیاد... .

 

 

وقتی خیسیِ صورتمو با آستینت خشک میکردی دلم میرفت واست... .

 

 

_یه بار تو همون خیابون دیدمت...روی همون نیمکت...

 

 

بارون نمیومد اما صورتت خیس شده بود

 

 

+ابرای پاییز بغض دارن...

 

 

_مثل امشب مثل دیشب...مثل تموم این مدت که نبودی

 

 

و تقویم رو پاییزِ اون سال قفل کرد

 

 

+میخواد بارون بگیره...من دارم میرم همون خیابون...

 

 

میخوام قدم بزنم...با چشمای بسته...نمیای؟

 

 

_تو خیلی وقته رفتی... .

 

 

منم خیلی وقته موندم!

 

 

+میخوام برگردم

 

 

_آدمی که رفته میتونه برگرده

 

 

 اما آدمی که مونده راهی واسه برگشتن نداره... .

 

 

برو همون خیابون

 

 

زیر بارون قدم بزن

 

 

با چشمای بسته

 

 

فقط این دفعه لباس گرم بپوش

 

 

چترم با خودت ببر که صورتت خیس نشه...

 

 

 

 

"علی سلطانی"
 

 

پ.ن:

بعضی حرف ها رو 

بهتر است 

میان باران گفت

میان باران شنید

جمله های خیس از یاد نمی روند 

 

"روزبه سوهانی"