چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۳۶۱ مطلب با موضوع «سایر شاعران ایرانی» ثبت شده است

 

چقدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم

و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !

کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !

وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :

 منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !

و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !

و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !

و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !

سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !

سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد

وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

 

"سیامک بهرام‌پرور"


قل یا بانوی زیبایی
لا تعبدونَ الا دو چشم سیاه:

جراحت مکروه روی گونه‌های معصوم
غیاب ابلیس با واژه‌های کم سن وسال
بگو از تکریم گیسو با دهان این ماه
بگو از شرم
از دو دوهای بی‌اختیار
بگو عین الجمیله‌ی که می‌شوی؟
بگو تخریب
بگو شقه‌های نامانوس
بگو از کناره‌های این شهر به کابین که می‌روی؟
*
با دو دست چوبی
بر تخت های فنری
تاب خوردن
تاب خوردن
تاب خوردن در تقویم قمری

زیبایم زیبا
تا انتهای این همه واژگان نگو
از بلور سینه‌ تا شهری دور افتاده
زیبایم از بهار این موها تا شماره‌ای در حجره
بگو به من نریزید
واژه‌های آسمانی و غیور
زیبایم
تا کناره‌های این شهر
تا دو دوهای مردمی پاکیزه
زیبایم
مثل بیهودگی
مثل...

"شوکا حسینی"
 

 

از ما سه تن یکی به بهار نرسید
از ماسه تن یکی نامش را در قبال قرصی نان انگار گرو می‌گذاشت
سایه ها تا زانو بالا کشیده بود
مسیر سنگفرش هفته ها پر از بوی دلپذیر خواب
و احتمال یاس
در مهره های پشت کوچه ها
پلی بود به وسوسه
سه نفر
سیبی در دست
پشت به آینده
به نرده ها تکیه داده‌اند
اولی قدم زنان به باد ملحق شد
دومی، افسوس سومی
از ما سه تن یکی نهراسید
از ما سه تن یکی به بهار رسید
از ما سه تن دو تن نمرده بود و یکی بیشتر نزیست
از ما سه تن سیبی
از ما سه تن هیچ یک به پله ها نرسید


"سعید صدیق"
 

 

بیا باهم قدم بزنیم
تا انتهای خیابان اسفند
سر کوچه بهار که رسیدیم،
چند دقیقه‌ای درنگ کنیم
تکیه بزنیم به شانه‌ی خاکی باغ
بگذاریم
سوز سرد چله کوچیکه قلقک‌مان بدهد
کمی سردمان شود
یکی‌مان بگوید راستی راستی هنوز هوا سرده
آن یکی‌مان بی‌درنگ
تاخت بزند زمستان را با آغوشش
تا بهار از حرارت لب‌هایمان بجوشد

"مریم بانو"

 

پ.ن1:
میگه بنویسم
میگم چیو؟
میگه عشق سالهای کرونا رو 💑 
گفتم بسم الله اگر حریف مایی 💑 

 

پ.ن2:
هر بار خواستم بگم "دوستت دارم" 
گفتم "دستاتو بشور"

من خیلی" دستا تو بشور"

 

پ.ن3:
آرزو میکنم  براتون تن سالم و دل عاشق 💏 💒

 

* دست تو بذار تو دستم

*جان جان

 

 

نباری در نگاه آینه باران" گیسو" را

نریزی بر ضریح شانه هایت شرشر مو را

توحسن یوسف خود را نبین ای گل در آیینه

بیا پنهان کن و ضامن کن ای زن- جان چاقو را !

" توسیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی"

رها کن گوشوار و گردن آویز و النگو را

تو در من رقص کردی، سرکشیدی، برکه دربرکه

گرفتی باله از ماهی، گرفتی گردن از قو را

ببیند ای عتیق سبز، بالای بلایت را

ندیده هرکسی که شوکت سرو ابرقو را

شبیه عارفی افتاده دنبال تو حتی باد

مکرر می کند در باغ گردو، ذکر هو هو را

سپیدا بخت- مردی، شاملویی خلق کن از من

بگیر از من سیاهی های شام و ترس لولو را...

 

"رضا علی‌اکبری"

 

پ.ن1:

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده‌اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده‌اند

 

"سعید بیابانکی"

 

پ.ن2:

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می‌روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

 

"حسین منزوی"

 

حضرتِ دریا

 

لبخند که می زنی
توی دلم انگار اناری ترک بر می دارد
با نگاه تو
ناتمام می مانند تمام شعر های دنیا
می دانی!
همه ی این قصه ها
از شهرزاد چشم های تو شروع شد
و الا عاشق ها
عقل شان به این چیزها قد نمی دهد
حالا دیگر
تقصیر یلدای موهای توست
اگر این شب ها خوابشان نمی برد
آخر بهار را
به زمستان گره زده ای
راستی
یک امشب پشت پنجره بایست
بگذار حواس فردا پرت بشود
شاید به اندازه یک دقیقه
بیش تر خواب ببینمت...

"میلاد کاشانی"

 

پ.ن:

در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام!

 

" مینا معمارطلوعی"

 

"یلدا "

 

 

کاش می شد تکثیر می شدم
به دوست داشتنت
به چشمهایت
به لبهایت
به دکمه های پیراهنت
کاش می شد
برایت چند دل می شدم

"امید آذر"

 

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما.

"حافظ"

دل ...

 

چادرت را سر کنی
یک کوچه عاشق می شود
زن نگو ،
دختر نگو ،
دلبر گلابِ قمصر است....

"امین شاهسواری"

 

دلم بوسه های بی هوا می خواهد

از همان هایی که میان لبهای تو تلمبار شده

و سهم من است!

 

"امیر ارسلان کاویانی"

 

 

پ.ن1:

بانو

من شاعرم

مبادی آداب نیستم!

گاهی رندانه و مستانه

پا می کوبم

بوسه می دزدم!

 

"امیر ارسلان کاویانی"

 

پ.ن2:

صورتش پر است از بوسه...

او که خندید

دنیا خندید

عشق خندید

خدا هم خندید و من...

مثل باران یک ریز بوسیدمش!

 

"حامد نیازی"

 

هدیه‌ام از تولد، گریه بود

خندیدن را تو به من آموختی

سنگ بوده‌ام، تو کوهم کردی

برف می‌شدم، تو آبم کردی

آب می‌شدم، تو خانه دریا را نشانم دادی

می‌دانستم گریه چیست

خندیدن را

تو به من هدیه کردی.

 

"شمس لنگرودی"

 

پ.ن:

رویایت را

در بادکنک ها فوت کن

بگذار آسمانم

رنگ بگیرد.

 

"بهزادعبدی"

در کنار تو
در کوچه
چهار فصل سال ناگهان گل دادند!
نرگسى در چشمان تو
گل سرخى بر لبان تو
شقایق بر گیسوان تو
اقاقیایى در دستان تو
و من در پیشگاه تو سکوت کردم ....
 
"احمدرضا احمدی"

 

 

پ.ن:

چشمانت ...
مرا شاعر کرد ...
و گیسوانت..
مرا نقاش...
غم فراق تو...
مرا روزی خواهد کشت...
هرچه در این زندگی بود...
از تو بود...

 

"مهران عامری"

 



پاییز که میشه دلبر سر غروب میره دامن نارنجیه شو میپوشه خرامان خرامان میره تو حیاط رو اون صندلی آبیه وایمیسه دسشو دراز میکنه دوتا خرمالو میچینه همون داغ و داغ آفتاب خورده میکشه به دندون
اون درخته رو جمشید اسم گذاشته "دلبر پسند". مگه دیگه کسی جرات داره دلش خرمالو بخاد؟ سفره میکنه یارو رو

دلبرکه میره تو حیاط هیشکی پشت پنجره نیس از بس کله شق میشه جمشید تو این پاییزا
یکی اشتباهی نیگا بیرون کنه میره سربختش و دِ بزن
دلبریاشو دلبر میکنه کتکشو ماها میخوریم...
همینه که ما دلمون هر روز بارون میخاد، چون جمشید و دلبر میشینن ها میکنن پشت پنجره قشنگ بخار کنه روش دوتا قلب بکشن و واس هم نامه بنویسن
اونوقه که ما میتونیم دربیایم تو حیاط
بارون پاییز واسه ماها عاشقانه نیس ما فقط خیس میشیم و دلبرونه هاش واسه حمشید ایناس
جمشید و دلبر یه دختر دارن اسمش پاییزه... هیشکی ندیدش اصن نمیدونیم اسمشه یا همین پاییزیه که داره میرسه
فقط میدونیم این سه ماه مال جمشید ایناس
سر همینم بچه ها بش میگن فصل جمشید اینا
جمشید ایناتون مبارک

"چهرازی
"

 

پ.ن:

قسم به پاییزی که در راه است
و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها، در حال افتادن!
قسم به بوسه های آخر
و به باران های گاه و بی گاه
و به آغوش های خالی
قسم به عشق
که من
پاییز به پاییز
باران به باران
آغوش به آغوش دل تنگ توام !

"سوسن درفش"

 

گفت دوستت دارم!
خورشید گرفت.
ماه، دو نیم شد.
و نیل بی آنکه به موسی خیره شود،
شکافته شد...
ساده گفت!
و گاهی گفتن حرفای ساده معجزه می‌کند...

"مهران رمضانیان "

لبخند تو
شبیه حس امنیت تابش اولین پرتو خورشید
بعد از یک شب بارانی پر کابوس است...
شبزده ای طوفانیم
لطفا کمی بیشتر بخند...

لطفا کمی بیشتر بتاب!

"طاهره اباذری هریس"
.

 

چه تلاش بیهوده ای می کرد ساز 

و آن ترانه غمگین 

چه بیهوده در فضا جریان داشت ...

پایان داستان کسی نفهمید 

من را فقط چشم های تو بود 

که غمگین کرد ...

 

" سمیه طهماسب "

 

 

آدمش را که پیدا کردید
همه را کنار بزنید و برایش جا باز کنید
مغز و قلبتان را از همه چیز خالی کنید 
و هیچ ترازویی برای مقایسه باقی نگذارید!
آنوقت اجازه بدهید
اجازه بدهید به چشم هایتان خیره شود
اجازه بدهید دستانتان را ببوسد
اجازه بدهید هرچقدر که دلش میخواهد، شما را به آغوش بگیرد.
اجازه بدهید پشت بند حرف هایتان ذوق کند، بگوید الهی بمیرم، الهی دورت بگردم و...
باور کنید، بی آنکه بفهمید وابسته میشوید
و عشق دوباره جان میگیرد!
زندگی زیست است 
نه فیزیک و ریاضی 
که انقدر قاعده و عدد و ماشین حسابی اش کرده اید!

" حامد رجب پور"

 

 

 

 

 

 

من نمیتونم

 

 

وقتی میبینمت

 

 

مثه حافظ و مولانا

 

 

برات شعرِ عاشقانه بگم !

 

 

نمیتونم با کلماتِ قلمبه و سلمبه

 

 

قربون صدقت برم ؛

 

 

من فقط بلدم

 

 

عین دیوونه ها زل بزنم

 

 

بهت ،

 

 

دستاتو محکم بگیرم ؛

 

 

تویِ بغلم مچالت کنم ...

 

 

تو بگی دوستت دارم

 

 

و من ...

 

 

بمیرم ...!

 

" علی نیکنام راد " 

 

 

 

پ.ن 1:

 

 

 

 

 

می‌نشینم کنار میزتان

و آنقدر شیطنت می‌کنم

 

 

که صدای همه چیز در بیاید

 

 

صدای جاقلمی و قلم‌ها

 

 

صدای خودنویس توی دست‌تان

 

 

صدای کاغذها

 

 

صدای میز

 

 

صدای هوا

 

 

آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت

 

 

صدای خدا هم در آمده.

 

 

 

 

 

عطر دهانت را دوست دارم

 

 

عطرتلخ بوته های باران خورده توتون

 

 

آمیزه دردناکی از وسوسه و پرهیز

 

 

شکاف نازک بین لب هایت را دوست دارم

 

 

بی دشنام ، بی نفرین ، بی هیاهو

 

 

طرح نایابی از سکوت و دانایی

 

 

گودی زیر بازوانت را دوست دارم

 

 

لانه امنی برای گنجشک های بیقرار من

 

 

خلوت خوشبوی دل سپردن و انکار

 

 

تمام تنت را دوست می دارم

 

 

تمام تنت را

 

 

ای انسان بدون مکر

 

 

چقدر عجیب شبیه آن مردی هستی

 

 

که به خواب های کودکی ام پا می گذاشت

 

 

و جای چشم هایش

 

 

یک جفت ستاره طلایی براق روییده بود.

 

 

 

 

 

"فرنگیس شنتیا"

 

 

 

 

 

اگر از کمندِ عشقت بروم ، کجا گریزم ؟!
که خلاص ، بی تو ؛ بند است ،
و حیات ، بی تو ؛ زندان ...

 

"سعدی"

 

پ.ن 1:

"لای" موهایت
تنها نُتی ست که
اگر به دستم برسد
تمام موسیقی های عاشقانه‌ی
جهان را با آن می نوازم...


‌" علیرضا اسفندیاری"

 

پ.ن2:
بانو...!
می شود من همان آدم خیالیِ تنهایتان باشم که... جلوی تمامِ آینه های قدیِِ عمرت برایش دلبرانه رقصیدید...؟
می شود من... همانی باشم که وقت خرید در خیالت میگفت:
این بیشتر بهت میاد...
می شود همان نیامده ای باشم که همیشه برایش می پوشید و آرایش می کنید؟
امکان دارد من دلیل بلندیِ زلف شما باشم بانو؟
اصلا...
ای کاش نام کوچکم را...
سلیقه ی شما میگذاشتند...

 

" امیر مهدی زمانی "

 

بوی گیسو 

 

 

من میگویم با حست زندگی کن 
ما همه خسته ایم 
از سبک و سنگین کردن ترازوی عقل و منطقمان
زندگی کوتاه است 
وقتت را برای دو دو تا چهار تا کردن های زندگی هدر نده 
چشمانت را ببند
رها باش
دلت را به دریا بزن 
بقیه اش با من... 

 

"مهلا غفاری"

 

عشق..

۱۴
خرداد

 

عشق
گاهی وقتا ساده ست،
درست مثل ژاکت و بارونیِ من که جیب نداره...
گاهی وقتام پیچیده ست،
درست به اندازه ی جیبای بزرگ پالتوی تو!

 

"طاهره اباذری هریس "

 

پ.ن:

در گوشم میگفت 

چقد خوبه که پیدات کردم ! 
و این می ارزه به گم کردنِ همه..!

 
 پر نقش تر از
 فرش دلم بافته ای نیست
 بس گره زد به گره 
حوصله ها را .

زرد

۱۴
خرداد

 

 

تو همون حدس اول
رنگ مورد علاقه‌ مو درست گفت!!
ولی بین خودمون بمونه، تا وقتی که 
داد بزنه " زرد "
من اصلا رنگ مورد علاقه نداشتم
وقتی دیدم
اونقدر هیجان زده ست و مثلِ
بچه ها لبخند میزنه
بهش گفتم " درست حدس زدی "
از اون به بعد دیگه هیچوقت به زرد 
مثلِ قبل نگاه نکردم
حالا دیگه زرد تو همه چیز هست
یه جورایی میتونم تو این رنگ
زندگی کنم!! 

 

"تیاگو کریا"
 

یقین دارم

۱۴
خرداد

یقین دارم،
این جماعتی که شب ها میخوابند؛
قطعا
تـو را ندیده اند!

"امیرحسین اثناعشری"

 

قلمرو موسیقی

قلب است

جایی که تو راه می روی

همه آهنگ ها

از موهای تو

به آسمان می رسد،

بخند.

 

"عباس معروفی"

 

پ.ن:

از این همه پریشانی

دلگیر که نه!

خسته‌ام...

پریشانی تنها به موهای تو می‌آید

نه قلب من...

 

 

"فاطمه خرازی"

 

 

پایان ماجرای دل و عشق روشن است

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

 

"فاضل نظری"

 

پ.ن:

گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید...

راستش زور من خسته به طوفان نرسید...

 

"کیانوش سفری"

بعد از تو...

۲۹
ارديبهشت

 

بعد از تو کسی

اشک مرا هیچ ندید،

جز مهر نمازی که بر آن بوسه زدم.

 

"مهران قدیری"

 

پ.ن:

در مسجد ِ عشق رفته بودم به نیاز

گفتند اذان بگو ! 

من از او گفتم

 

"علیرضا بدیع"

 

دلشوره

 

سیب تر بخند... ‌

۲۶
ارديبهشت

 

 

عاشقی 
لحظه ی خندیدنِ توست ؛ 
سیب تر بخند... ‌


"لیلا مقربی"

 

پ.ن:
‏و از بین تمام روسری هایت
" باد " را 
بیشتر از همه دوست دارم
به موهایت می آید ! ‌

" حمید جدیدی"

من، تو و بوسه...

۲۶
ارديبهشت
 
 
با هم که ‌باشیم سه تاییم...
من، تو و بوسه...
بی هم چهارتاییم...
تو با تنهایی...
من با رنج...

 
" لطیف هملت"
 
پ.ن:

اصلا‍ً کجا نوشته‌اند
که بوسه شیرین است!؟
نه، بوسه شور است!
نمک دارد
آدم را نمک‌گیر می‌کند...
"علیرضا مواساتی "
 

بهشت همین جاست

۱۹
ارديبهشت

 

مگر می شود "تو" را داشت 

 

تو را دید ، با تو حرف زد و بهشت 
را رویِ زمین احساس نکرد ؟!
بخدا بهشت همین جاست 
همین نقطه ای که من هستم 
همین جا که "تو" می خندی ...
 
"نرگس صرافیان طوفان"