چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۹۶ مطلب با موضوع «شاعران و نویسندگان غیر ایرانی» ثبت شده است


و بعد ، تو آمدی
چون بهار بعدِ زمستان ،
و تو آمدی 
چون نسیمی ملایم
در گرمایی سوزان ،
و تو آمدی
چون روئیدن گل های معطر
بر زمینی بی ثمر ...،
و تو آمدی
چون طوفانی
که درون مرده ی مرا برانگیخت ،
و تو آمدی
چون پرتو نوری بعد از شبی افسرده ،
و تو آمدی
چون لبخندی صمیمانه بعد از غم ،
و بعد
تو آمدی
و تو ،
بسیار شبیه عشقی .....

"دئری‌ تیشنا"

 

پ.ن:

اگر تو امتداد بهار نیستی

پس این شکوفه‌های قلبم را از چه دارم

 

"شیما سبحانی"

 

* لبخندsmiley

 

 

بهار
زمانی است که حتی
با کفش های پر از گِل و لای هم 
حس و حالِ سوت زدن دارید...

 

"دوگ لارسون"

 

پ.ن:

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم

چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم 
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم

 

"حسین منزوی"

 

بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخره‌ها
کنار رودخانه‌های کم‌عمق

بیا با من زندگی کن
تا میوه‌ی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود

برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرت‌مان کند
دوباره به میان برف‌ها
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از
ناگواری‌ها

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از برف

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.

"جان یائو "

 

پ.ن:

به خود پناهم ده
که در پناه تو 
آواز رازها جاری‌ست
و در کنار تو بوی بهار می‌آید

 

"حمید مصدق"

هر سال بهار...

۲۲
اسفند

 

نیمی از شعرهایم، زاده ی ناشنوایی اند 
نیم دیگر، نابینایی.
سپیده دمان که اولین خشابِ سرخ 
از مشرق خالی می شود
حافظه ی کوتاه مدتم
به بالای یک کاجِ باریک 
در حاشیه ی جاده پرتاب می شود.
یک ماهی قرمزِ سه دم
در تنگ مغزم
شناور است. 
چند دسته کرمِ ابریشم
الیافی شفاف، بر حصارِ کالبدم می تنند.
هر سال بهار،
پیش از پروانه شدن 
کسی بالهایم را با بوسه می چیند
و از من
تنها تمبری فسرده از رُستن 
در آلبومِ یادبود،
بر جای می ماند.

 

"پولشکان شرمانوف"

به من بگو
وقتی بهار می رسد
کدام شیشه ی عطر باز می شود؟
آیا مزارع نیشکر
زنی را دیده اند که اینطور شیرین اند؟
و دشت
زیباییِ وسیعش را مدیون کیست؟
به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
" شادی"  چطور ما را به دام می اندازد
و " انتظار "
چگونه با "فروتنی" کنار می آید ؟!
با من حرف بزن
و بیشتر بگو !
ابرها وقتی به هم می رسند
برای چه می گریند ؟
جنگلِ خیس
چگونه منظره ای را غمگین تر می کند؟

و شعرها در کتاب
چرا بوی درخت نمی دهند !؟

به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
چرا " غم "
مهربانتر می شود
و " تنهایی " از  فرسنگ ها دورتر
ما را بو می کِشد ..؟

 

"حمید جدیدی"

 

پ.ن:

هوای بهار که بوی همیشه و هرگز می‌دهد

 

"ای‌ای‌ کامینگز"

 

با انگشتری
بی نگینی ازعقیق و فیروزه
ایستادن انگشت من
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !

اینجا
شب بر یال اسب ها افتاده است  
همین جا 
درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !

شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود  
و ایستادنی تمام قد 
کنار جرعه و قطره 
و کلماتی با صورتی تکیده 
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !


پرسیده بودی چگونه است  اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟ 
بیا
شاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است 
استخوان بشکن واین انگشتر بگیر 
و از سرحد ابرو پرنده بگذر 
اتراق من با کلمات دیرین 
تاریک  می شود !

 

"مظاهر شهامت"

 

پ.ن:

‏خاورمیانه را به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب،
اندوهگین،
خَسته،
زیبا ...

 

"عباس حسین نژاد"

 

أیها الحزن...
ألم تؤلمک رکبتاک 
من الجثو فوق صدورنا...؟! 

ای اندوه...
آیا زانوانت 
از زانو زدن بر سینه‌هامان 
به‌درد نیامد...؟!

 

"امین ملعوف"

 

پ.ن1:

هم‌چون زنی عاشق ، که به بسترِ معشوقِ ازدست‌رفته‌ی خویش می‌خزد ،

تا بوی او را دریابد سال‌همه‌سال به مُقامِ نخستین بازمی‌آیم با اشک‌های خاطره ...

 

"احمد شاملو" 

 

:2 پ.ن
گفتی که شاهکارِ شما در زمانه چیست؟
بالله که زنده بودنِ ما ،

شاهکارِ ماست 

 

"فخرالدین عراقی"

 

پ.ن3:
"  اگر قلب توان تفکر می داشت
از تپیدن باز می ایستاد ! "

 

" فرناندو پسوا"

 

 

.

​​​​

ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم

.و صبح طلوع نکرد 

"محمود درویش"

 

پ.ن1:

زندگی خیلی چیزها یادمان می‌دهد

و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و

بارها و بارها در همان تله شیرین گرفتار می آییم ...

"کارلوس فوئنتس"

 

 

پ.ن2:

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم...

"سعدی"


شازده کوچولو پرسید : دوست داشتناتو میخوای ببری تو گور باهاشون چیکار کنی که ابرازشون نمی‌کنی ؟!
روباه گفت : من دیگه دوست داشتن ندارم !
شازده کوچولو گفت : مگه میشه ؟!
روباه گفت : آره یه روز همه دوست داشتنامو دادم به یکی، ولی اون گمشون کرد.

حالا هم هر جا دنبالشون می‌گردم پیداشون نمی‌کنم...

 

"آنتوان دو سنت اگزوپری"
‌‌

 

عطر پرتقال می گیرد نفسم
از تو که می گویم
نارنجی می شود دنیایم
تو را که می بینم
و تو بکرترین منظره ای
مثل درخت پرتقالی
که در پاییز به بار نشسته باشد!
پر از بوسه
پر از دوستت دارم...

"حامد نیازی"

 

پ.ن:

ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.

خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.

چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسمِ عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم که عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام .

عاشق بودن، ذاتِ من است..‌‌.


"پابلو نرودا"
‌‌

 

چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من..!

"محسن حسینخانی"

 

پ.ن:

‍ تصدقت بروم
اصلا حواست هست که
حواسم پرت
قهوه
چشمهایت شده
مدام با
گوشواره های
فیروزه ات بازی می کنم تا
غیرت شاعرانه ام
قلمبه شود
نگذارم از حادثه
بوسه قِصِر در بروی ! 

 

" معصومه قنبری"

 

بیا...

۱۰
مهر

 

التماست نمی کنم 
هرگز گمان نکن که این واژه را 
در وادی آوازهای من خواهی شنید 
تنها می نویسم بیا 
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر 
نگاه کن 
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است 
اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود 
ساعتی پیش 
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم 
حال هم 
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم 
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست 
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی 
اما 
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین 
بیا و امشب را 
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش 
مگر چه می شود 
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم؟ 
ها؟ 
چه می شود؟

"یغما گلرویی"

دیوونه

 

 

 

میان من و تو 
بیست سال فاصله...
اما زمانی که لب های تو...
بر لبانم آرام می گیرند ...
سال ها فرو می ریزند...
و شیشه ی یک عمر، می شکند...


" نزار قبانی"

 

اگر تمام خاک زمین باشی

 

تنها مشتی از تو کاقی است

برای آنکه تا ابد بپرستمت

 

 از میان صور فلکی

چشمهای تو

تنها نوری است که می شناسم

 

تنت به بزرگی ماه

و کلامت خورشیدی کامل

و قلبت آتشی است

 

 برهنه پای

از تو عبور می کنم

و تنگ می بوسمت

ای سرزمین من!

 

 

"پابلو نرودا"

موهای تو....

۱۴
خرداد

 

بگذار که زمانی دراز، زمانی دراز، عطر موهای تو را نفس بکشم. مثل تشنه ای در آب یک چشمه، تمام چهره ام را در آن فرو برم و مثل یک دستمالِ عطرآگین، تکانش دهم تا تمامِ خاطرات به هوا بریزند.

کاش می دانستی که من در موهایت چه می بینم، چه احساس می کنم و چه می شنوم! روح من با عطر موهای تو سفر می کند، مثل روح دیگرانی که با موسیقی.

موهایت پر از رویاست، پر از بادبان است و دکل و دریاهای پهناور که بادهای موسمی شان مرا به سرزمین های دلفریب می برند. جایی که آسمانش آبی تر و عمیق تر از هرجاست و هوای اطرافش پر از عطر میوه ها و برگ‌ها و پوست آدمی.

در اقیانوس گیسویت، بندرگاهی ست پر از آوازهای غم انگیز. مردهای قوی اندام از تمامیِ اقوام و کشتی هایی با شکل های گوناگون که ساختمانِ پیچیده ی بی نقص شان را بر آسمانی بزرگ کنار هم چیده اند. آسمانی که گرمای جاودان در آن لمیده است.

در نوازش موهایت، کسالت ساعات طولانی ست، روی یک مبل راحتی در اتاقی در یک کشتی زیبا، میان گلدان ها و تُنگ های پر از آبِ خنک. کشتی مثل گهواره تاب می خورَد و از بندر پیدا نیست.

در اجاق سوزانِ گیسویت بوی تنباکوست، آمیخته با افیون و شکر. در شامگاه موهایت درخشش لاجورد حارّه و در ساحل پرزدارش، از بوی قیر آمیخته با مُشک و روغن نارگیل مست می شوم.

بگذار که گیسوی بافته ی سنگین و سیاهت را زمانِ درازی به دندان بگیرم. وقتی که گیسوی نرم و یاغی ات را دندان می زنم، انگار که تمام خاطرات را می بلعم.

 

"شارل بودلر"

 
 
پ.ن:
مجال ستایش موهایت ندارم.

 

باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما،
تنها آرزوی من آرایش موهای توست.

 

"پابلو نرودا"

وطن..

۲۶
ارديبهشت

 

وطن
لازم نیست حتما
سرزمین بزرگی باشد
گاهی مساحت کوچکی است
در حد فاصل دو شانه...

"غسان کنفانی "

من، تو و بوسه...

۲۶
ارديبهشت
 
 
با هم که ‌باشیم سه تاییم...
من، تو و بوسه...
بی هم چهارتاییم...
تو با تنهایی...
من با رنج...

 
" لطیف هملت"
 
پ.ن:

اصلا‍ً کجا نوشته‌اند
که بوسه شیرین است!؟
نه، بوسه شور است!
نمک دارد
آدم را نمک‌گیر می‌کند...
"علیرضا مواساتی "
 

به دیدارم بشتاب ..

این شکوفه ها

به همان سرعتی که باز می شوند

فرو می ریزند

هستی این جهان

بر پایداری شبنم می ماند بر گلبرگ ..

 

 "ایزومی شی کی بو"

دلیل من تویی

۰۲
فروردين

 

 

 

 

یادت نرود ما به هم احتیاج داریم!
باور کن...
برای رسیدن ها و فرار کردن ها
برای ساخته شدن ها و ثبت کردن ها!
ما به هم احتیاج داریم...
وگرنه من و تو کی را دوست داشته باشیم؟!
یا مثلا با کی حالمان خوب شود...!
من به تو فکر می کنم!
به تو احتیاج دارم
وگرنه دیگر فکر هم نمی کنم...
واقعیتش را بخواهی من به دلیل اعتقاد دارم.
دلیلِ من تویی...!
تو را نمیدانم...

 

 

"صابر ابر"

 

پ.ن:

تا وقتی که یک داستان قشنگ داشته باشی 
و یکی هم باشد که داستانت را برایش 
تعریف کنی ، کارت ساخته نشده است . 
 

 

" آلساندرو باریکو"

در کنار تو

در کوچه 

چهار فصل سال ناگهان گل دادند !

نرگسى در چشمان تو 

گل سرخى بر لبان تو 

شقایق بر گیسوان تو 

اقاقیایى در دستان تو 

و من در پیشگاه تو سکوت کردم ....

 

"احمدرضا احمدی"

 

پ.ن:

ما در هیچ سرزمینی 

زندگی نمی کنیم ...

منزل حقیقی ما قلب کسانی است 

که دوستشان داریم ...

 

"جین آستین"

 

اندوهِ موهایم را ،

                         به یاد بیاور ... 

 

"جویس منصور"

 

آدمی ،

متعلق به جایی ست 

که میخواهد آنجا ،

زمان را متوقف کند ...

 

"امراه سربس "

 

.
من باور دارم که خنده بهترین سوزاننده کالری است.
من به بوسیدن باور دارم، بوسیدن بسیار. 
من باور دارم آنگاه که همه چیز به غلط از آب درآمد، قوی باشم. 
باور دارم که دختران شاد، زیباترین دختران هستند. 
بر این باورم که فردا روز دیگریست
و به معجزه یقین دارم.


" ادری هیپبورن"
 
 
پ.ن:
می‌گفت : تو که خنده‌هات بوی شکوفه‌های بهارنارنجه ٬ چرا نمی‌خندی برامون یه‌کم پاییز یادمون بره ؟

 

 

 

 

 

روزی آدمِ بدِ وجودمان
خسته و درمانده
چمدان را می بندد و می رود ...
آبی هم از چشمانمان بدرقه ی راهش نمی کنیم
نباید که برگردد ...
ناگهان به خود میآییم و
می بینیم
تمامِ باورها و احساساتمان را داخلِ چمدان کرده و
با خود برده ...
دیگر نه خوبیم و نه بد
یک آدمِ خنثی و بی تفاوت ...
کاش زودتر خودمان راهی اش می کردیم ...

 

 

" مونا محمدی"

 

پ.ن1:

احساس می‌کنم یه‌ جای زندگیم راه رو غلط رفتم 

ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. 

خواهش می‌کنم این یادت بمونه مارتین، اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی 

هیچ وقت برای برگشت دیر نیست. 

حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی. 

نگو راه برگشت طولانی و تاریکه. 

نترس از این که هیچی به دست نیاری.

 

"استیو تولتز"

 

پ.ن2:

من زندگیم را

برای کس دیگری

زندگی کردم

که نمیدانم کیست...

 

"بیژن نجدی"

 

عادت داشت نوک خودکار را بین لب‌هایش بگیرد ...

یک روز جامدادی‌اش را دزدیدم ،

و تمام خودکارهایش را بوسیدم ...!

می‌دانم صورت خوشی ندارد ،

ولی عصر خودمانی‌ای بود ، فقط من و خودکارها 

وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب‌هایم آبی شده !؟

می‌خواستم بگویم برای اینکه او آبی می‌نویسد

همیشه آبی ...💙

 

"استیو تولتز"

 

عشق واسه من یعنی کسی که باهم:

بانک بزنیم!

قایم شیم!

فرار کنیم!

شهر رو بهم بریزیم!

نصف شب با ماشین جوری ویراژ بدیم که خواب از خونه ها فراری شه!

وگرنه عشق و عاشقی تو بارون رو که همه بلدن...

.

 

پ.ن:

چقدر عاقل اند 

آنها که در عشق احمق اند.

 

"ویکتور هوگو"

.قهر نکن عزیزم!

همیشه که عشق

پشت پنجره هامان سوت نمی زند

گاهی هم باد

شکوفه های آلوچه را می لرزاند

دنیا همیشه قشنگ نیست

پاشو عزیزم!

برایت یک دسته گل ِ نرگس آورده ام

با قصه ی آدم ها روی پل

آدم ها روی پل راه می روند

آدم ها روی پل می ترسند

آدمها

روی پل

می میرند.

.

"ویسلاوا"

 

در نهضت عظیم دو بازویش

من گریه ام گرفته 

که آخر چرا

آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم ؟

 

" رضا براهنی"

 

پ.ن:

دیوانه‌وار پشت سرش دویدم

از پله‌ها پایین رفتم

فریاد زدم:  شوخی بود، باور کن

از پیش من نرو 

لبخندی ترسناک چهره‌اش را پوشاند

به سردی گفت:

در باد نایست، سرما می‌خوری...!

 

"آنا آخماتوآ"

 

چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند

جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست

و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها

همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.

 سنگ های عریان و بی پیکر،

 

ای تندیس من

آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.

آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست

و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من

گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *


"پل الوار"

 

 

پ.ن1:

پر کن از باده ی چشمت،
قدح صبحِ مرا...
خود بگو
من ز ِ تو سرمست شوم،
یا خورشید...؟

 
" مولانا"
 
پ.ن2"

شاید اگر من هم غزل سرای قرن هفت یا هشت بودم در زیبایی هایت غرق می شدم. 

اما راستش را که بخواهی زیبایی در انتخاب من کمترین نقش را داشت! 

من عاشق چشم های غمگینت شدم. 

همان فرشته کوچکی که در انتهای چشمت با بغض پنهان شده. 

همان فرشته ای که وقتی در سالن انتظار مطب با دست هایت بازی می کردی، به زمین خیره شده بود. 

یا وقتی دلت خواست مادر تمام جوجه رنگی های دنیا باشی. 

یا آن روز که گل های دامنت را به من معرفی کردی. 

یا وقتی از پنجره به هیچ خیره شده بودی و گفت آه ... همین آه دامنم را گرفت ... عاشقت شدم !

 

"پدرام مسافری "

 
 

 

زنانی هستند از جنس باران و بوی لیمو

زنانی که هرگز فراموش نمی کنند ، 

زنانی که علی رغم همه چیز 

می توانند باران بمانند ...

 

"لاله مولدور"