چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب با موضوع «فروغ فرخزاد» ثبت شده است

 

 

 

 

امّا تو هیچ بودى
و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
به جز آرزوىِ تو...

 

 

"فروغ فرخزاد "

 

 

می سرایم "تو و چشمان تو را"
نه سپیدی ، نه غزل... تویی آن شعر دل انگیز و بلند...
که پر از مثنوی بارانی ؛
منم آن شاعر بیدل
که فقط...
برق چشمان تو را می بیند

 

"فروغ فرخزاد"

 

امروز اول دیماه است ..

من راز فصل ها را می دانم 

و حرف لحظه ها را می فهمم 

نجات دهنده در گور خفته است ..

و خاک ، خاک پذیرنده 

اشارتی است به آرامش ،

در کوچه باد می آید 

در کوچه باد می آید 

و من به جفت گیری گلها می اندیشم 

به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون 

و این زمان خسته ی مسلول !

ای یگانه ترین یار 

چه ابرهای سیاهی در انتظار 

روز مهمانی خورشیدند ،

من سردم است و می دانم 

که از تمامی اوهامِ سرخِ یک شقایق وحشی 

جزء چند قطره ی خون 

چیزی به جا نخواهد ماند ،

من عریانم ، عریانم ، عریانم 

مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم 

و زخم های من همه از عشق است ،

از عشق ، عشق ، عشق ..

من این جزیره ی سرگردان را 

از انقلاب اقیانوس 

و انفجار کوه ها گذر داده ام 

و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود ،

که از حقیرترین ذره هایش 

آفتاب به دنیا آمد ... 

 

"فروغ فرخزاد"

می آیم

۲۴
شهریور

 

می آیم ،

می آیم

 می آیم

و آستانه پر از عشق می شود !

و من در آستانه

به آنها که دوست می دارند ،

و دختری که هنوز آنجا

در آستانه پرعشق ایستاده !

سلامی دوباره خواهم داد ...

 

"فروغ فرخزاد"

 


و هیچ کس نمی دانست 

که نام آن کبوتر غمگین 

کز دلها گریخته بود !

ایمان است ....


"فروغ فرخزاد"


دختر، کنار پنجره

تنها نشست و گفت:

ای‌ دختر بهار

حسد می‌برم به تو...


"فروغ فرخزاد "

 

بر او ببخشایید

بر او که از درون !

متلاشی ست ...

 

"فروغ فرخزاد"


ما هر چه را که باید 
از دست داده باشیم ،
از دست داده ایم ...
ما بی چراغ به راه افتادیم .

" فروغ فرخزاد " 


پ.ن :
برای من 
              ای مهربان 
                             چراغ بیاور ...


"فروغ فرخزاد " 


به چمنزار بیا 

به چمنزار بزرگ 

و صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشم 

همچنان آهو که جفتش را...


"فروغ فرخزاد"


چند پرنده باشم کاش

یکی

 نشسته  روی گونه هات 

یکی 

خوابیده توی موهات 

یکی هم 

 نُک به نُک

 روی لبهات

هزار پرنده باشم کاش 

چونان بپوشانمت 

که از تو 

تنها من ...


"هومن محمدکرمی"


پ.ن:

من،تو باشم

پای تا سر...تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو

بار دیگر تو...


"فروغ فرخزاد"


حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما گیج است...
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم..
من مثل دانش آموزی که درس هندسه اش را،
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم، و فکر می کنم، و فکر می کنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود.

"فروغ فرخزاد"


دردی که انسان را به سکوت وا میدارد

بسیار سنگین تر از دردیست که

انسان را به فریاد وا میدارد...!

و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،

نه به سکوت هم!


"فروغ فرخزاد"


پ.ن : 

حرف و صوت و گفت را 

بر هم زنم !

تا که بی این هر سه با تو دم زنم ...


"مولانا "


من راز فصلها را میدانم

و حرف لحظه ها را میفهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ، خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟

و شمعدانی ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟

آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟

آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟


"فروغ فرخزاد "


پ.ن : 

ایمان بیاوریم به

 آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به

ویرانه های باغ های تخیل


" فروغ فرخزاد " 


دوست داشتم

معلمِ املایِ تو بودم !

و " دوستَت دارم " 

را املاء بگویم ...

و هی بپرسم تا کجا گفتم ؟

تو بگویی " دوستَت دارم " 


"فروغ فرخزاد"

پروانه

۲۵
آذر


ای شاعران

با شاعری

ای کاتبان

با کاتبی

امشب

هیاهویی کنید

 کینجا منی

پروانه شد

 

" مولانا"


پ.ن 1:

بارها برف را دیده ام

که بر پنجره می بارد 

تا رفتنت را زیباتر کند 

و ابر را 

که بر بام خانه نشسته است 

که تصویر انتظار مرا کامل تر 

و تنها

مگر برای نشستن بر لبه ی ماه

این پروانه از پیراهن تو برخیزد 


"گروس عبدالملکیان "


پ.ن2: 

و مغز من هنوز 

لبریز از صدای وحشت پروانه ایست 

که او را  در دفتری 

به سنجاقی 

مصلوب کرده بودند 


"فروغ فرخزاد "