چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلبر» ثبت شده است

 

 

دلبرِ زمستانیِ من!
این فصل را برای ماندن ترجیح بده،
می خواهم دی را کنجِ دنج ترین کافه برایت عاشقانه های شاملو را زمزمه کنم!
می خواهم شب های سردِ دی را برایت آغوشانه گرم تر رقم بزنم
می خواهم بهمن را کنجِ پنجره ی اتاقمان،برایت چای با عطرِ هل و دارچین دم کنم و بابوسه ای یک فنجان عشقِ گرم مهمانت کنم!
می خواهم روز های برفیِ بهمن،خیابان ها جز ردِ پای منو تو اثرِ دیگری خلق نکنند!
اما می خواهم اسفند را در آرام و خلوت ترین کلبه ی چوبیِ جنگل،کنارِ آتش،موسیقیِ ملایمی پخش کنم و سرمست شوم از هرچه عشق!
می خواهم در هوایِ سرد و آفتابیِ اسفند،سرت را روی شانه هایم دعوت کنم و زیرِ گوشت عاشقانه هایی به سبکِ خودم را زمزمه کنم!
می دانی؟
دلبرت که زمستانی باشد،
عاشقانه هایت چون برف سفید،
و چون آتش تا ابد گرم خواهد ماند!

"شقایق عباسی"

 

آی دلبر...

دلبر...💕

۰۳
آبان

 

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

 

 "مولانا"

 

پ.ن1:

در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمی آمدم
- هرچند از الماس گران بودند - 
و از شعاری که میگفت:
ما زمان را میسازیم.
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اَند
که وقت را میسازند
و طرحِ زمان را میریزند.

پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.

مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو 
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.

نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت 
و نورسیدگیت را
که تو زنی
از سلسله ی گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.

ساعتهای گرانی 
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.

 

"نزار قبانی"

 

دلبر💕         

                .Maybe love was meant to save us from ourselves

 

 

کوی دلبر...

۱۴
خرداد

 

 

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

"حافظ"

دلبر جان

۱۵
آذر

 

 

 

دلبر جان 
آمدنت را در پاییز انتظار میکشیدم
تا عاشقی هایمان بوی باران بگیرد
و برگ ها به باهم بودنمان رنگ ببخشند
اما نیامدی 
اصلا ، فدای آن تار موهایی که روی پیشانی ات میریزی
زمستان را که از ما نگرفته اند
فقط ، خوب خودت را بپوشان 
نکند در راه ، اسیر سرما شوی ! 

 

 

"  فرهاد محمودی"

میگم دلبر
ببین پاییز که کلش مثل شعراىِ فروغ و شاملو هم کیف میده هم دل رو میگیره...
مهرم که گوشت تلخ ترین ماهِ سال همه اس حتى اگر اولین دخترِ زیباىِ چند رنگِ پاییز باشه...
محرمم که ده روز اولش دلُ خون میکنه، چشمُ دریآ ...
حالا همه اینا باهم یکى شدن... یعنى شدن جامِ شوکرانِ که همه مون تا چند روز دیگه مثلِ سقراط با چشمِ باز و ناچارى باید سر بکشیمش و جون بدیم ذره ذره...
این میون میگم دلبر شما یکآر دلبرونه کن دل آروم بگیره... میگم این روزآ دلبرىِ دلِ پاییز گریز رو کن...خـــب....

 

"محیا زند"

 

 

 

 

قدم میزدم...
قدم میزدمُ توی تاریکی دنبالت میگشتم
بیسیمُ برداشتمُ
صدات کردم:
جانان جانان دلبر!

امّا صدایی نیومد
دوباره صدات کردم
جانان جانان دلبر... دلم میخواست مثل همیشه جواب بدی:
جانم جانان؛به گوشم!

امّا بازم سکوت و سکوت... تا اینکه صدای افسرنگهبان از پشت بیسیم‌ اومد:

پسر تو زده به سرت؛حالت خوب نیست سریع بیا پایین پُستتُ تحویل بده،تا فردا یه فکری به حالت بکنم؛تمام.

 

 

 

" مسعود رضا زاده " 

دلبر..

۰۶
خرداد

 

صداش میکنم

میگم دلبر؟

میگه من دلبری بلد نیستم

میگم پس این دل من خودش راه افتاد اومد دنبالت؟ یا من ولخرج بودم دلمو ساده از کف دادم؟

 

دِ نیگا

د همین الان نیگا

نیگااا‌ آخه...

 

بعد میگی من دلبر نیستم

د خو همین نگات

همین نگاه الانت

مگه میشه جون نداد براش؟

حالا من خسیسم دل دادم ببری

وگرنه که به ولله اون نیگات بیشتر ازینا هم‌میطلبه.

 

"علی اصغر وطن تبار"

دلبر اردیبهشت

۰۸
ارديبهشت

 

 
دختری را دیدم از جنس بهار
با موهای بلند و موج دار 
یک غنچه گل صورتی هم 
لابه لای موهایش گذاشته بود،
چشمان رنگی و مینیاتوری داشت
و با آن لب های قلوه ای کوچکش
آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد.
آن دختر یک دختر معمولی نبود
او همان "دلبر اردیبهشت" بود
 
"رمیصا رستگار"

ای دلبر من !

۱۱
فروردين

 

ای دلبر من ! ای قد و بالات سه نقطه!

ای چهره ی تو در همه حالات سه نقطه...

 

لب بووووق دهن بووووق تمام سر و تن بووووق!

اصلا چه بگویم که سراپات سه نقطه...

 

برخیز و میان همگان جلوه گری کن!

حال همه در حال تماشات سه نقطه...

 

با دشمن خود یاری و با یار چو دشمن!

ای آنکه تولا و تبرات سه نقطه...

 

آخر به زری یا ضرری یا که به زوری

میگیرم از آن گوشه ی لبهات سه نقطه...

 

چشم من و گیسوی تو... نه!! چادر تو: خوب!

دست من و بازوی تو... نه!! پات: سه نقطه...

 

"تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"

این بخش خطرناک شده ، کات ! سه نقطه...

 

آخر چه بگویم که توان چاپ نمودن!

ای بر پدر کل ادارات ...

 

"هادی جمالی"

 

‏مولانا یه جوری عاشقی کرده که مابقی عشقا مسخره بنظر میرسه

ﺧﻨﮏ ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯿﻢ ﺩﺭﺍﯾﻮﺍﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ

ﺑﻪ «ﺩﻭ» ﻧﻘﺶ ﻭ ﺑﻪ «ﺩﻭ»ﺻﻮﺭﺕ،

ﺑﻪ «یکی» ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ

 

پ.ن:

هرکسی یک دلبر جانانه دارد 

من «تو» را 

 

"اخوان ثالث"