چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

  • با حرفاش آزارم میده. وقتی کنارشم اذیت میشم. ولی نمیتونم ازش جدا شم. تنهایی سختمه.
    - تو فقط بهش وابسته ای.
    + نه! دوسش دارم!
    - اون دو هفته ای که با دوستات رفته بودی سفر چطور بود؟ حالت خوب بود؟
    - عالی بود! دلتنگش میشدما، ولی فقط آخر شبا وقتی از بچه ها جدا میشدم یادش می افتادم!
    + ازش جدا شو!
    - :|
    + تو دوسش نداری، بهش وابسته ای.
    دلبستگی و وابستگی هم با هم فرق دارن.
    وابستگی یعنی وقتی دورت شلوغه، از یاد می بریش. وابستگی با دوری و رفتن تو جمع آروم آروم از بین میره.
    ولی دلبستگی با دوری و شلوغی تقویت میشه. دلبستگی یعنی وقتی دورت شلوغ باشه، بیشتر متوجه جای خالیش بشی، بیشتر یادش کنی، بیشتر دلتنگش شی.

  • "آنا جمشیدی "


کاش؛

خوب نگاهش می کردم

چشم هایش را به یاد ندارم

و رنگ صدایش را

کاش خوب گوش می کردم.


من از تمام او

دست کوچکش را به خاطر می آورم

آن پرنده ی سفید را

که بی تاب رفتن بود

دستم را که باز کردم

برای همیشه پرید...


"رسول یونان"

آفتاب

۰۶
بهمن

 

محکومم به تو

 

 

چنانکه ماهی به آب

 

 

سپیده به آفتاب

 

 

 

 

 

"وحید عمرانی"

 

پ.ن: 

عزیزم 

آفتا ب را روشن کنیم 

این سپیده 

دیگر با پای خود نمی آید !

 

"رضون ابو ترابی " 


حرکتی هست در تکواندو - اگر اشتباه نکنم به نام «داچیم‌سه» - 

که طرفی از مبارزه که پیاپی در حال ضربه خوردن است و 

دیگر نمی‌تواند کاری بکند، 

خودش را به حریف می‌چسباند.

 این‌جور بگویم: خودش را در آغوش حریف می‌اندازد.

 آن‌قدر به او نزدیک می‌شود و

 او را در بغل می‌گیرد که حریف دیگر نمی‌تواند - و طبق قوانین، نباید - به او ضربه‌ای بزند.

 داور جداشان می‌کند و مبارزه از سر گرفته می‌شود.

گاهی، آن که خودش را به تو چسبانده، یاری که خودش را به تو نزدیک کرده و در بغل گرفته، 

نه از سر محبت، که از بی‌پناهی به آغوش تو افتاده است. 

شاید آن‌قدر به او ضربه زده‌ای و آن‌قدر آزارش داده‌ای 

که جز این راهی برایش نمانده است:

 خیلی دور، خیلی نزدیک.


 "حسین وحدانی"

قلبش از برف

۰۶
بهمن

 

نامش برف بود

تنش برفی

قلبش از برف

و من او را 

مثل شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد

دوست می داشتم

 

"بیژن الهی"


مردها که خسته می شوند،

مثلِ زن ها،

نه لاکِ ناخنشان رنگ پریده می شود،

نه رژِشان کمرنگ و بی روح،

نه لباس پوشیدنشان ساده وشلخته،

نه حالِ پریشانشان را با ظرف شستن می شویند،

نه با آشپزی و پختنِ غذاهای جورواجور  حَلّش می کنند،

نه با نقّاشی،رَسمش می کنند،

نه با حرف زدن با صمیمی ترین دوستشان سبک می شود،

نه با تابیدنِ موهایشان دلتنگیشان را دَرهم گره میزنند و سَرش را کور می کنند،

نه شب ها هندزفری میگذارند و با آهنگِ آشنایی ساعت ها گریه می کنند،

میدانی؛

مردها خیلی مظلومند،

خسته که می شوند،

از همه جا که میبُرند،

گریه نمیکنند،

داد نمی زنند،

بغضی خُفته راهِ گلویشان را میبندد،

سکوت می شود تمامِ کلامشان،

تمام ِدردشان را تویِ دلشان چال میکنند،

دیگر نه ته ریش نمی گذارند و نه حوصله اصلاحِ صورتشان را دارند،

لبِ آستینشان را تا نمی زنند،

عطرِ تلخ و گرمِ همیشگیِشان سرد می شود،

وسیله یِ حمل و نقلشان می شود پاهایشان،

نه تاکسی،نه اتوبوس،نه مترو هیچکدام تسکین نمی دهند کلافگیِشان را،

دستِشان را در جیب میبَرند و 

قدم پشتِ قدم،

تنها و بی مقصد،

هِی راه میروند و سیگار دود می کنند،

پُک پشتِ پُک، 

همدمِشان می شود همین سیگاری که گاه و بی گاه لب هایِشان را بوسه میزند،

ولی وای به حالشان اگر سیگاری هم نباشند...

کلافگی امانِشان را میبُرد...

عصبی مُدام دست لایِ موهایشان میبرند و پایِشان مثلِ پاندولِ ساعتِ دیواری تکان میخورد و زیرِ لب پوفی می کنند... تمامِ دق و دلیِشان را سرِ بطریِ رویِ زمین خالی میکنند 

هِی شوتش میکنند و قدم برمیدارند،

با دیدنِ عاشق ُمعشوق هایِ تویِ خیابان که دست دَر دست هم قدم میزنند با شادی میخندد،تنها آهِ عمیقی میکشند.

گاهی حوصله یِ چک کردنِ گوشیشان را هم ندارندمیدانی مردها خسته که بشوند،

حتی با عطرِ قرمه سبزی هایِ مادر هم آرام نمیگیرند....


"منیره بشیری "


چگونه دوست بدارم سپیدار را

که دار می پرورد

در آغوش برگ و زمزمه...


"منوچهر آتشی"


چند پرنده باشم کاش

یکی

 نشسته  روی گونه هات 

یکی 

خوابیده توی موهات 

یکی هم 

 نُک به نُک

 روی لبهات

هزار پرنده باشم کاش 

چونان بپوشانمت 

که از تو 

تنها من ...


"هومن محمدکرمی"


پ.ن:

من،تو باشم

پای تا سر...تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو

بار دیگر تو...


"فروغ فرخزاد"












































بعضی روزها باید با خودت مهربان باشی. دست خودت را بگیری و ببری بیرون. جلوی پارک ملت، بستنی قیفی متری بخری، از هر طرفش که لیس بزنی، از آن طرف بستنی شره کند، بریزد روی لباس هایت. به خودت چپ چپ نگاه کنی، به زمین و زمان فحش بدهی. با هر فحشت، یک تکه از بستنی بچکد روی پیراهن سفیدت. قیافه ات را در آینه ماشین نگاه کنی و پقی بزنی زیر خنده. بعد خودت را ببری دربند، باقالی بخوری با گلپر. یک کفه دست لبو بگیری توی روزنامه و به خودت بگویی واقعا که اینطوری خوشمزه تر است. بعد بروی جمشیدیه. زیر باران راه بروی. روی برگ ها. چند قدم بالاتر، چای بخوری و وقتی باران شدید تر شد، آش رشته. آن وقت توی چشم های خودت نگاه کنی و از اینکه با خودت این همه مهربانی، حظ کنی. بعد خودت را ببری سینما. پاپ کورن بخری با پفک. هر فیلمی که خودت دوست دارد را، ببینی. وسط های فیلم دست بیندازی دور گردن خودت. در گوش خودت زمزمه کنی: دوستت دارم. و به چشم های خودت نگاه کنی. خودت، لبخند بزند.
فیلم که تمام شد برگردی خانه. یک قاشق شربت معده به خودت بدهی. حواست به خودت باشد که دل درد نگیرد. رو دل نکند. پتو را بکشی روی خودت. گونه خودت را ببوسی و چراغ ها را خاموش کنی.

بعضی وقت ها نباید تنها باشی. باید دست خودت را بگیری ببری بیرون!

"مرتضی برزگر"


ﺁﻩ ﻫﺎ

ﺑﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ


ﺍﺷﮏ ﻫﺎ

ﺁﺏ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﭘﯿﻮﻧﺪﻧﺪ


ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ

ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ؟


"ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﺁﺩﻭﻟﻔﻮ ﺑﮑﺮ"


اصلا به دیدنم نیا

دوستت دارم را توی گُل های سرخ نگذار

برایم نیاور 

اصلا به من

به ویلای خنده داری در جنوب فکر نکن !

سر درد نگیر

عصبی نشو

اصلا زنگِ دَر ، تلفن ، خواب ،

 خیال خلوتِ مرا نزن ...

این قدر نمک روی زخم من نپاش

اصلا نباش !


با این همه 

روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب

حتی پیدایم کردی !

چیزی نگو

تعجب نکن !

حتما به دنبال تو آمده بودم ...



"روجا چمنکار"

معمولی بودن

۰۶
بهمن


من یه دخـتر معمولی ام....
با چهره یِ معمولی و لبخندی معمولی تـر....
شیطنت با گل و خاکم عجینه و بغضامُ سرِ بالشِ زیر سرم تو سیاهیِ شب هام خالی میکنم...
ناراحتی هام چند دقیقه ایه و قهرام زیادِ زیاد طول بکشه یک ساعت....
سیگـار کشیدن هرگز مهرِ بزرگ شدنم نشده یا قد کشیدنم....
من هزار سالمم بشه
روحم یه دخترِ تخسِ پنج ساله ست که موهاش همیشه کوتاهه و از ریشه فـر خـورده....
حوصله ندارم چند ساعت تو یه کافه یِ تاریک بشینم و قهوه بخورم و با فردِ اون طرفِ میـز بحث هایِ فلسفی بکنم و ادعایِ روشنفکـری....
ترجیح میدم بشینم تو کله پاچه فروشی و همینجور که زبون و بناگوش لقمه میگیرم از خاطره هایِ بچگیم تعریف کنم و قاه قاه بخنـدم....
دخترونگی کردنم خلاصه میشه تو لاک های رنگاوارنگ خریدن و جون دادن واسه دامن هایِ گل گلیِ تا زیر زانو....
تو آسمون ها نه، روهمین زمینِ گردِ خـدا زندگی میکنم و سعی میکنم زخـم نزنم که زخم نزنه روزگار به دلم....
واقع بینـم و دنیا رو همینجـوری که هست دوست دارم....
رویا دارم ولی رویایی نیستم....
خـدایی که میپرستم
خیلی مهربون تر و بخشـنده تر از خدایِ آدم بزرگ هاست....
یه دختـر معمولیم که معمولی به دنیـا میاد و معمولی تر زندگی میکنه و معمولی میمیره...
یه دختـری که از رابطه، از عشق خواسته هایِ عجیب و غریب نداره
همین که دلش به بودنِ کسی گرم باشه و روزهاشُ با فکر کردن به اون شروع کنه براش کافیـه....
معمولی بودن چیـزِ بدی نیست اگه بپذیریش و باهاش کنار بیای....
هیچکس به خاطرش تحقیرت نمیکنه، به خاطر معمولی بودنت بهت بی توجهی نمیکنه....
معمولی بودن عار نیست، ننگ نیست
این که فکر کنی خاصی و خاص نباشی، توقع هایِ بزرگ از آدم ها برایِ خاص بودن کذایی ات داشته باشی
این که برتر و بالاتر بدونی خـودتُ از دیگران وقتـی واقعا برتری نداری
این ننگـه
این عــاره....
معمولی فکـر کن، معمولی رفتارکن....
معمولی بودن خاص تـر و زیباتره میونِ آدم هایِ هزار رنگِ این روزا....

"فاطمه صابری نیا "

 

آهوی من ! دوباره به چنگِ من آمدی

با پای خود به سوی پلنگِ من آمدی

 

مشتی به یاوه چشم به راه تو اَند و تو ،

از آن میانه گوش به زنگِ من آمدی

 

از چشم هات چاره ندارم که این زمان

با سرمه دانِ خویش به جنگِ من آمدی

 

تا یک شبه به باد دهی هستی مرا

با دامنِ فراخ به تنگِ من آمدی

 

دل ، فرش قرمزی ست به راهت که عاقبت

ماده غزال چشم قشنگ من ! آمدی ...

 

"علیرضا بدیع"

 

دوباره رویش را سمت من کرد گفت : " دوستت دا....

احساس کرد که نباید حرفش را میزد ...

حرفش را خورد !!!

 

این‌ عادت تمام دختر هاست و من خوب می دانستم. هیجان شان را نمی توانند کنترل کنند ، موقع بحث از کوره زود در می روند و موقع عشق بازی هنوز بدونِ اطمینان ، عشقشان را فریاد می زنند.

 

گفتم: "می دونستی هیچی بد تر از حرف نصفه نیست؟ "

منتظر جوابش نشدم 

 

باران می بارید ...

 

"شاهین شیخ الاسلامی "

 

شکوفه های انار را ببین

در برف زمستان!

دور از تو

فقط بید مجنون نیست.

 

 

"شمس لنگرودی"


کاش می‌شد

به جای این‌که بگویم:

"بهمن" آمد...

با شوق می‌گفتم:

"بَه"... "تو" آمدی؟!


"یکتا رفیعی"


واجبِ شرعیِ عشقست سلامِ سرِ صبح

السلام ای همه ی عشق و مسلمانی من


"عالیه رجبی"


پ.ن : 

ندانم عشق را مذهب ولی 

هر کس که عاشق شد؛


مسلمان کافرش میخواند و 

کافر مسلمانش ...


" بیدل دهلوی " 


روح، از هر چه ساخته شده باشد، 

جنس روح او و من،

 از یک جنس است.


"امیلی برونته "     

بوی بهشت

۲۸
دی

 

هیچ‌کس این را نمی‌داند

بوی بهشت

درست از پشت گردنش می‌آید...

 

"آبا عابدین"


علاقه جانِ من

می‌دانی!

دوستت دارم.

به هزار هزار و هزاران هزار دلیل

دوستت دارم چون دوست داشتنَ‌ت حال می‌دهد

خوب است، کیف می‌دهد

چون موهایَ‌ت ناز بر شانه‌ات می‌افتد

می‌رقصد! در باد وِل می‌شود وُ می‌رقصم!

چون خنده‌هایِ تو جان است

تو می‌خندی،

من تازه می‌شوم، روز نو می‌شود وُ

جهان تازه آغاز می‌شود


"افشین صالحی"


 

چای هم پیش‌کش‌ات

قهوه‌ای سوخته‌ی

چشمِ تو را می‌نوشم...

 

"مریم قهرمانلو "


میگویی دوستم نداری !

اما

خیره میشوی ..

گل میخری !

با من که حرف میزنی صدایت را صاف میکنی.

شعر میخوانی !

ناز میکشی ..

باشد .. قبول جانِ دلم !

اصلا

تا باشد از این دوست نداشتن ها ... 


"مریم‌قهرمانلو"


صبح ها 

بیشتر از نور،

تـــو را می‌خواهم ...


"معصومه صابر"


پ.ن:

هر صبح، 

در آیینه ی جادویی خورشید 

چون می‌نگرم، 

او همه من، من همه اویم !


"فریدون مشیری"


ثروتم

مِثقال

مِثقال

زَعفِرانِ عِشقِ توست...


"حمیدرضا طاهری"


گاهی برایم اخم کن

چین و چروکت محشریست

هم موج دریا

هم کویر

اعجازِ پیشانی توست !


"ناصر پروانی"

چشم "تو"

۲۸
دی

 

من شاعرم! 

خوش می زنم، 

از عشق و از مستی رقم

اما به چشمانت قسم، 

چشم "تو" خوش ترمی زند...!

 

"حسین منزوی"

 


تمام مناسبت ها

برای توست

روز کارگر 

وقتی که زیبایی ات کارگر می افتد 

روز جهانی گردشگری 

وقتی که خون مرا 

در غروب های جمله، در سکوت

به گردش می بری 

حتا 

روز جهانی پست 

که مقصد تمام نامه های عاشقانه ای

که نام گیرنده اش هرچه هست، نام مستعار توست 

روز من ولی 

شبی که دیدمت 

که خواب بدی دیده بودی

پریدمت ...


"علیرضا آدینه"


قهرِ تو 

ستون آرزوهای مرا می لرزاند 

با من از آشتیِ 

پنجره و باران بگو 

از تعهد پَرده و آفتاب. 

این بنایِ خوشبختی ربط عجیبی 

به وسعت نگاه تو دارد... 


"مجید وادی"


هر که خواهد 

شُبهه‌ای از هستیِ ما 

وا کِشَد


نامهٔ 

بی‌مطلبِ 

نَنْوشته عنوانیم ما...


"بیدل دهلوی"


خنده های تو

دل ضربه های فراموش شده ی من است

مجبور نیستی بخندی

مجبور نیستی دلم را

هر بار از جا بکنی

ببین!

خنده های تو مرا پرت می کند توی گردباد دوست داشتن...

من از این گردباد می ترسم

بی زحمت نخند!

لبخند هم نزن!

اصلا چرا زل زده ای به دلهره های من!؟

خنده های تو بذر شعر است

تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی...

نمی خوانی...

نمی دانی...

لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟

هر چه آتش است

از گور همین شعرهاست!

من نمی خواهم از نو شاعر شوم!

بی زحمت نخند!

 

"مهدیه لطیفی"