چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۹۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است


بیا به هم اعتماد کنیم 

من به چشم های تو 

تو به پاهای من؛

و قول بدهیم 

هم دیگر را به جاهای خوبی ببریم ...


" رضا کاظمی " 

مرغ عشق منی!

۲۰
فروردين

 

 

با تو کشف کردم که بهار

برای گرامی داشت تنها یک پرستو می‌آید...
پیش از تو، می‌پنداشتم که پرستو
سازنده‌ی بهار نیست...


با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می‌شود
و آب برکه ها‌ی گل‌آلودِ باران در گذرگاه‌ها
دوباره، به ابر بدل می‌شوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده می‌شوند و به سرچشمه‌های خویش باز می‌گردند،
و قطره‌ی عطر، خانه‌ی مینایی‌اش را رها می‌کند،
تا به گل سرخش، بازگردد،
و گل‌های پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچه‌های کوچک در کشتزاران ِ خویش باز می‌گردند.
و جغدهای لطیف می‌آموزند، چونان مرغ عشق
ترانه‌های غمگین سر دهند...


با تو به ریگ‌های کبود در ساعت شنی‌ام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرو می‌افتاد،
و عقربه‌های ساعت به عقب می‌شتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچه‌ی شیشه‌ای گیاهان زندگی را،
رها می‌کند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...

آیا می پنداری بر تو عاشقم؟
 

"غاده السمان"

 

پ.ن:

مرغ عشق منی! آواز بخوان، ولوله کن

 

پر پرواز من! از لانه پریدن ممنوع!

 

"فاطمه دشتی"

 

تو همان هشت دقیقه ای

که قرص خورشید

آرام، آرام

در دریا حل می شود

می بینی؟

تو قرار نیست شاعر باشی

تو همین که نفس بکشی

راه بروی

حرف بزنی

حق شاعری ات را

 

بر گردن دنیا گذاشته ای.

 

 

 

"مهدیه لطیفی"


من مردی را میشناسم

که تمام دو راهیهای مرا

ترمز میزند

و آیینهاش را تنظیم میکند

درست روی لبخند من !

 

سبز که میشود

تمامِ قرمزها را

رد میکند

اما هنوز هم باور ندارد،

من

از آنچه در آیینه میبیند

به او نزدیکترم...


"سمانه سوادی"


نیا!

نزدیکِ هم عشق خراب می‌شود...


"افشین صالحی"


من از همان لیوانى که به گلدان ها آب مى دهم

مى نوشم

پس چرا سبز نمى شود این جان؟

من با همین دستى که به کبوترها دانه مى بخشد 

نان مى خورم 

پس چرا پر نمى گیرد این دل ؟


"زهرا نوروزی"


بیا...! میخواهم ببوسمت ؛ 
همه حواسشان به جمعه است...


"حمید رها"

پ.ن:
آغوش تو
آرام ترین نقطه دنیاست
هر چند که دیوانه ترین 
مرد جهانی...

"سیده فاطمه موسوی"


آدم های خوبِ زندگی من رنگشان آبی ست.

هر صبح میشود کنارشان با دلِ گرم چای دارچین نوشید؛ لبخند از صورتشان نمیرود و از جنس آرامش مطلقند.

آدم های خوبِ زندگی من مثل ساعتِ ده صبحِ روز آفتابی اند

همانقدر دلنواز و پرانرژی.

تُن صدایشان با صداقت آمیخته شده.

آدم های خوبِ زندگی من ساده و مهربانند مثل پیراهن گل دار مادربزرگم انگار هستند برای خوب کردن حال من در روزهای پر از سختی و استرس.

همان هایی که برعکس خیلی از مهمانی های اجباری و از چند وقت پیش هماهنگ شده ؛ هروقت دلت تنگ بود خودت را پشت در چوبی خانه شان ببینی...

راستی آدم های خوب زندگی شما چه شکلی اند؟ 


"سحر رستگار"


برایت

یک جفت گوشواره خریده ام

آویز

با یاقوت های [آبی] !

تا هر بار که خندیدی

از ترس زیبایی ات

شروع کنند به لرزیدن... 


"حمید جدیدی"


پ.ن1:

نرخ نازش همیشه بالا بود

شب به شب خنده شُ گرون می کرد

لبِ سرخِ بدونِ ماتیکش

دل بی دست و پامُ خون می کرد


" هانی ملک زاده"


پ.ن2:

نویسنده از عبارت یاقوت های سرخ استفاده کرده

کلمه آبی جایگزین شده 

برای همخوانی تصویر و شعر 


تــــــــــــو

آمدی
و بی آنکه بدانی
خدا
با تــــــــو
برای من
یک بغل شعر نگفته فرستاد
حالا
بنشین و تماشا کن
چگونه
آیه
آیه
کتاب رسالت تو را
خواهم سرود
پیامبر از همه جا بی خبر من!


" افشین یداللهی "


پ.ن:

تو همان شعرى

که دهان به دهان

به دهان من رسیده است !

 

تو را براى هیچ کس نخواهم خواند...

 

" سید محمد مرکبیان"

 

تو چشمک می‌زنی

من لبخند

می‌نشینیم

خیلی خسته‌ایم

بند ماسکت را باز می‌کنی

کمی گره‌اش سفت است

ولی باز می‌شود

من هم برش می‌دارم

می‌گذارم روی میز

کنار مال تو

این جا خیلی دور است

یک قهوه‌خانه

آن سوی صداها

من شیر مرغ سفارش می‌دهم

تو

جان آدمیزاد

 

"سارا محمدی اردهالی"

 

 


  • میون هلهله ی فرشته ها


  •                                    یه نفر پیرهن تورِ تو رو بافت


  • من سرم گرم خدا بود و یکی


  •                                   تا سحر موهای بورِ تو رو بافت


" حسین غیاثی "

چند بوسه ی زیبا

۱۷
فروردين


طبق قرار بین خودمان 
مهریه ی تو چند بوسه ی زیبا بود
بیچاره عمویت بی خبر
هی می‌گفت
ای بابا
که داده که گرفته...


"رسول ادهمی"

پ.ن:

کفش پاشنه بلند میخواهم چه کار! 

  • بگذار پاهایم با لب هایم برای بوسیدن تو همکاری کنند...


  • "آیدا رنجبر"


نوک بزنید

این همه کاه را از سر من بیرون بکشید

مترسکی هستم

از خودم ترسیده‌ام

 

"سارا محمدی اردهالی"


پ.ن:
هیچ
مترسکی را، 
شبیه گرگ نساختند
شبیه پلنگ یا ..
خرس هم نساختند .
به گمانم
ترسناک تر از آدمیزاد نیافته اند
مترسک سازها !


"ناشناس"


دوستت دارم

دوستت دارم

مثل تلخی قهوه

مثل صدای ادل

مثل نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی

مثل چشم های آلن دلون

و صبحانه در تیفانی

دوستت دارم

شبیه رنگ بنفش

شبیه خیابان های لندن

غزلیات سعدی

پرواز تهران-پاریس

و جنگنده ها، بی آنکه بجنگند...


"اهورا فروزان"


من و تو

در دو سوی هم چای نوشیدیم !

تقصیر ما نبود اگر

میز را

به پهنای زمان چیده اند...

 


"یاور مهدی پور"

  •  

  • به من می گفت:
    "کم حرف می زنی..." باور کنید
    هر کس چشمانش را می دید
    الفبا یادش می رفت...!


  • "آیدین دلاویز"


اینجا

همین جا

نزدیک همین تنفس بى خواب

تــو را

طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم

که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.


"سیدعلی صالحی"


پ.ن:

سنگ‌ها می‌دانند

چیست معنای نباریدن ابر


"ناشناس"


با دقت برایم شعر میخواندی

با ظرافت موهایم را چنگ میزدی
پلک هایم را بسته بودم
و داشتی با وسوسه نگاهم میکردی...
مدام فکر
مدام وهم
مدام خیال
باید سرم را گرمِ کاری کنم
اما نه
نمیشود
چند سطر قبل از این شعر
سرم روی پاهایت جا مانده است!


"علی سلطانی"

خودم و خودت

۱۳
فروردين


بیخیالِ شلوغى هاى سیزده...

"خودم و خودت"

طورى به هم گره بخوریم

که هیچ دستى توانِ جدا کردنمان را نداشته باشد!


"علی قاضی نظام"


خواستم در بکنم سیزدهم را، ناگه...

روسری از سر تو وا شد و بیچاره شدم


دست در سبزه وچشمم پی چشمان توبود

گره زلف تورا دیدم و آواره شدم...


"مسعود محمدپور"

 

گره بزن از لطف به چشمم گل نگاهت را؛

و باز نکن، تا غم و نحسی

 ز دل بدر بکنیم

 

"اسماعیل ساسانی"


سرو سیمینا!

                    به صحرا میروی؟

نیک بد عهدی 

                    که بی ما می روی


"سعدی"


پ.ن:

ما را 

سر باغ و بوستان نیست...

آنجا که تویی

تفرج آنجاست


"سعدی"


  • به دریا هم حسودی می کنم.
    که روی ماهت را می بیند 

  • و مَد به راه می اندازد!

    "دلارام باقری"


کمی از دست هات

هنوز پیش من است...!

به هر چه اشاره می کنم

بهار

صدایم می زند...


"حمید جدیدی"


درین ساحل که من افتاده ام خاموش

غمم دریا ، دلم تنهاست

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست

خروش موج با من می کند نجوا

که : هر کس دل به دریا زد رهائی یافت

که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت

مرا آن دل که بر دریا زنم ، نیست

ز پا این بند خونین بر کنم نیست

امید آنکه جان خسته ام را

به آن نادیده ساحل افکنم نیست


"فریدون مشیری"


پ.ن:

دریـا، کمـبودِ آب می فهمد؟...نه...

ساحل، یک لحظه خواب می فهمد ؟...نه...

یـک عـمر به سـمت تو دویـدم امـا

لب تشنه مگر سراب می فهمد ؟...نه...


"علی عطری"

غروب جمعه

۱۱
فروردين


حاضرم قسم بخورم!

حاضرم قسم بخورم اگه تمام روز های هفته را قاطی کنید داخل یک ظرف بریزید و 

جابجا بچینید در هفته ، شاید شنبه و چهارشنبه را نشناسم 

ولی جمعه با این غروب لعنتیش را بدون شک می شناسم  !

غروب جمعه ذاتا دلگیر است ...


"شاهین شیخ الاسلامی"

 


من

نماز عشق تو بودم

فاصله افتاد

شکستم


" محیا شمس "

ای دلبر من !

۱۱
فروردين

 

ای دلبر من ! ای قد و بالات سه نقطه!

ای چهره ی تو در همه حالات سه نقطه...

 

لب بووووق دهن بووووق تمام سر و تن بووووق!

اصلا چه بگویم که سراپات سه نقطه...

 

برخیز و میان همگان جلوه گری کن!

حال همه در حال تماشات سه نقطه...

 

با دشمن خود یاری و با یار چو دشمن!

ای آنکه تولا و تبرات سه نقطه...

 

آخر به زری یا ضرری یا که به زوری

میگیرم از آن گوشه ی لبهات سه نقطه...

 

چشم من و گیسوی تو... نه!! چادر تو: خوب!

دست من و بازوی تو... نه!! پات: سه نقطه...

 

"تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"

این بخش خطرناک شده ، کات ! سه نقطه...

 

آخر چه بگویم که توان چاپ نمودن!

ای بر پدر کل ادارات ...

 

"هادی جمالی"

 

اگر فقط چشم هایت آبی بود

آواز دریا
در رودخانه ی چشم هایم شنیدنی بود،
اگر و فقط اگر
اتاقم درخت اناری داشت
به فصل چیدن
جای دست هایت

بر دیوارها پنجره می رویید 
...
کلمه اگر بودم
لابد
در دست های تو شعر می شدم
حتی اگر چشم هایم آبی نبود.

 

 

"لیلا رنجبران"