هر کسی برای فرار از دوست داشتن کسی که دیگه نیست یه کار خاصی انجام میده...
یکی میره بیرون و حرصشو سر سنگ هایی که سر راهش قرار میگیرن خالی میکنه
یکی موزیک گوش میده
یکی گریه میکنه
اما من . . .
دوست داشتنت رو هی از رو قلبم بر می دارم میذارم رو قفسه کتاب و بعد همش دوست دارم برم به کتابام سر بزنم،خاکشونو بگیرم، ورقشون بزنم و گاهی قربون صدقه شون برم !
بعد کلافه میشم از اینکه گاهی دوست داشتنت میفته کنار اسمی غیر از من و با حرص دوست داشتنتو بر میدارم میزارمش رو کاکتوس های تو اتاقم و اونوقت هی دوست دارم برم با کاکتوس ها حرف بزنم . . .
بعد دوباره برش میدارم میذارمش رو میز توالت و خودمم میافتم رو تخت و بالش رو میذارم روی صورتم که دیگه نبینمش. ولی بعد از چند دقیقه آروم بالشو از صورتم میکشم کنار و یه چشمم رو باز می کنم و زیر زیرکی به دوست داشتنت نگاه میکنم
میبینم اونم بدجوری زل زده بهم !
یا وقتایی که میخوام برم بیرون میذارمش گوشه ی لبم و اون روز همه از رنگ رژم تعریف میکنن. . .
گاهی اوقات هم میزارمش لای موهام و نیستی که ببینی موهام چه پیچ و تابی میخوره و چقدر خوشگل تر از همیشه میریزه رو شونه هام
تو کی هستی؟؟
کی هستی که نمی تونم هیچ جوره از دوست داشتنت فرار کنم
تو کی هستی ؟!!
" حنانه اکرامی "