چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چشمها» ثبت شده است

بیا...

کمی نزدیک تر لطفا

می خواهم آرام در گوشت چیزی بگویم!

امشب

روی میز کارم

کنار عطر شب بو ها

برایت جا پهن می کنم

بیا دراز بکش و

موهایت را پهن کن روی شعرهایم تا ستاره باران شوند!

دستهایت را ببر زیر چانه ات و

با چشمهای خمار از خواب برایم بگو هنوز دوستم داری

تا این شعر که از روی چشمهایت نوشته ام...

بشود آیه ای برای ایمان آوردن به عشق!

 

"حامد نیازی"

 

پ.ن1:

روزی نو

آغازی نو

جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

تا در سپیده های تو پهلو گیرم

عطر گل شب بو کجایی؟

دلم می خواهد

چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من

موجی کف بر لبم

که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم

و لب پر زنان به بستر خود می روم

بی آنکه تو را ببینم

روزی تو

آغازی نو

جغرافیای خانه ی من، کجایی؟

 

"شمس لنگرودی"

 

پ.ن2:

شعرم

همهمه ی پنهان توست

گل شب بوی من!

میخواهم تو را

در عبور عطر شبانه ام بشناسند.

 

" شمس  لنگرودی"

مرا نکاوید ،
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته ام !
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش هایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کند ،
چشمانم را گل میخ کنید وبر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی است !
بیاویزید ..
در سینه ام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم بازی کنند ،
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشته ام ،
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته ام ،
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایه درختان معیوب باشم !
جای من در کنار پنجره هاست ....

"احمدرضا احمدی"

 

پ.ن:

دارد بهار می‌شود
گلفروش های دوره گرد
بنفشه جار می زنند،
بذر تو را کدام پرستو
هدیه خواهد آورد؟

 

"رضا کاظمی"

 

 

 

باید به چشم هایم نگاه کنی

این شعرها

هرچقدر هم خوب باشند

نمی توانند دلتنگی ام را

بیان کنند..

چترهای کاغذی

زیر باران

دوام نمی آورند...!

 

"محسن حسینخانی"

 

پ.ن1:

قلمرو تو چشم است

در هوایی بارانی

دارم تمام می شوم،

بیا.

 

"عباس معروفی"

 

پ.ن2:

کاش می شد حرف نزنم

و فقط دست‌هات را

روی تنم لمس کنم.

 

 

"عباس معروفی"

 

پ.ن3:

باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!
باران یعنی قرارهای خیس
باران یعنی تو برمی‌گردی
شعر بر می‌گردد


"‫‏نزارقبانی‬"

 

 

چشم های من ...

این جزیره ها که در تصرفِ غم است

این جزیره ها که از چهارسو محاصره است

در هوای گریه های نم نم است ،

گرچه گریه های گاه گاه من

آب می دهد درخت درد را

برق آه بی گناه من ،

ذوب می کند

سدِ صخره های سختِ درد را

فکر می کنم

عاقبت هجوم ناگهان عشق ،

فتح می کند

پایتخت درد را ...

.

"قیصر امین پور"

 

پ.ن1:

سلام 

         بر رنگِ اندوه ، در چشم‌ هایت ...

 

"محمود درویش"

 

پ.ن2:
تا حالا به چشم ها اعتماد کردین؟ 
صادقترین لو دهنده هایِ تاریخن
میتونی ترس ، اطمینان ، عشق ،تنفر...
رو ازشون ًبفهمی..
من همیشه دوس داشتم فقط چشام حرف بزنن
و من تو سکوتِ کامل باشم
اینجوری دیگه هیچ چیز واسه توضیح نمیمونه.
 
" ناشناس"

 

 

 

 

خودم می دانم
اگر پیش چشم مردم ببوسمت 
کلی حرف پشت سرمان می زنند
اما شعرهایم،
دنج ترین جاست برای بوسیدنت!
شعر که برای تو باشد
با یک بوسه
می شود به هزار زبان زنده ی دنیا دوستت داشت...
من هر روز در شعرهایم
بیشتر عاشقت می شوم
این خط،امن ترین جای شعر هست
پس همین جا می بوسمت
خط بعدی عاشقانه ترین جای شعر است
پس همینجا می بوسمت،
خط بعدی بی هیچ بهانه ای می بوسمت
دست من باشد
توی هر خط می بوسمت!
اصلا انگار بوسه با لبهایت هم قافیه هست،
انگار فقط بوسه ی من به لبهایت می آید...
می دانم پشت سر این شعر،یک عالمه حرف خواهد بود
با تمام این حرفها باز توی شعرهایم می بوسمت...

 

 

" صفا سلدوزی"

 

 

 

 

به چشم هایم که چشم می دوخت...
نفسم می بُرید...
بعدها فهمیدم...
عشق...
خودش می بُرد و می دوزد...
گوشش هم به هیچ چیز و هیچ کس
بدهکار نیست...

 

 

" سوسن درفش"

 

پ.ن:

مثل یک معجزه ای

علت ایمان منی

همه هان و بله هستند و

شما جان منی

 

"صبا زمانی"

هنگامی که
گیسویت را
به پهلوی صورت شانه میکنی
در چشمانم
که تو را رصد میکنند
ماه گرفتگی رخ میدهد!

 

"علی سلطانی"

 

لطفا یکی بیاید ،
این نخ ها را بشکافد 
چشم هایی که دوختیم برای آمدن او ،
َتَنگ از آب در آمد !!


"شیما مستوری " 

 

چشم هارا جدی بگیریم !
چشم ها داستان های زیادی برای گفتن دارند...
بیشتر از دهن ها..!
دهن ها خجالتی اند...
ملاحظه کارند...
ساکت میشن...لوس میشن...ناراحت میشن...اون حرفی که نباید رو میزنن و اونی که باید رو نه!
اما چشم ها نه...
سیاست ندارند...
پنهون کاری بلد نیستن...
اما تا دلت بخواد صادق ان...
باید ها و نباید هارو باهم لو میدن!
به چشم ها بیشتر از دهن ها میشه اعتماد کرد...
جدیشون بگیریم!

 

" محیا زند " 

 

 

بیا باهم یک بازی قشنگ کنیم

که جایزه ش بوسه باشد
مثلا
چشمهایم را از پشت سرم بگیر و بگو من کی‌ام؟
هر جواب اشتباه یک بوسه
نامردم اگر اسم همه هفت میلیارد انسان دنیا را صدا نزنم

 

" حامد نیازی"

باران اول بهار

۲۳
فروردين

 

عشق نو رسیده منی

که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم

چیزی شبیه خوشبختی

تا وقتی صدایت می کنم

باران اول بهار را هم به یادم بیاوری

خطای منی

که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند

با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد

با شرمی که خیس در حضور تو می میرد.

 

"فرنگیس شنتیا"

 

 

پ.ن:

پیراهنت را

به بند رخت می سپارم

از آن طرف دنیا

ابرها

دست و پای خود را گم می کنند

برای گل هایش

 

ابری

جا خوش می کند در گلویم

ابری

می نشیند در بشقابم

 

پیراهنت را

از بند رخت می کشم

ابرها

باران را از یاد می برند

و آرام

گوشه ای کز می کنند.

 

 

"محسن حسینخانی"

 

تو چشمک می‌زنی

من لبخند

می‌نشینیم

خیلی خسته‌ایم

بند ماسکت را باز می‌کنی

کمی گره‌اش سفت است

ولی باز می‌شود

من هم برش می‌دارم

می‌گذارم روی میز

کنار مال تو

این جا خیلی دور است

یک قهوه‌خانه

آن سوی صداها

من شیر مرغ سفارش می‌دهم

تو

جان آدمیزاد

 

"سارا محمدی اردهالی"

 

 

 

گره بزن از لطف به چشمم گل نگاهت را؛

و باز نکن، تا غم و نحسی

 ز دل بدر بکنیم

 

"اسماعیل ساسانی"

ای دلبر من !

۱۱
فروردين

 

ای دلبر من ! ای قد و بالات سه نقطه!

ای چهره ی تو در همه حالات سه نقطه...

 

لب بووووق دهن بووووق تمام سر و تن بووووق!

اصلا چه بگویم که سراپات سه نقطه...

 

برخیز و میان همگان جلوه گری کن!

حال همه در حال تماشات سه نقطه...

 

با دشمن خود یاری و با یار چو دشمن!

ای آنکه تولا و تبرات سه نقطه...

 

آخر به زری یا ضرری یا که به زوری

میگیرم از آن گوشه ی لبهات سه نقطه...

 

چشم من و گیسوی تو... نه!! چادر تو: خوب!

دست من و بازوی تو... نه!! پات: سه نقطه...

 

"تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"

این بخش خطرناک شده ، کات ! سه نقطه...

 

آخر چه بگویم که توان چاپ نمودن!

ای بر پدر کل ادارات ...

 

"هادی جمالی"

 

اگر فقط چشم هایت آبی بود

آواز دریا
در رودخانه ی چشم هایم شنیدنی بود،
اگر و فقط اگر
اتاقم درخت اناری داشت
به فصل چیدن
جای دست هایت

بر دیوارها پنجره می رویید 
...
کلمه اگر بودم
لابد
در دست های تو شعر می شدم
حتی اگر چشم هایم آبی نبود.

 

 

"لیلا رنجبران"

 

چشم در راه بهارم  

چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بر دوش 

آفتابش در دست

خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق ، امید

آفتابش نوروز

باسلامش ، شادی

در کلامش ، لبخند

از نفس هایش گُل می بارد

با قدم هایش گُل می کارد

مهربان ، زیبا ، دوست

روح هستی با اوست !

قصه ساده ست ، معما مشمار 

چشم در راه بهارم آری 

 

چشم در راهِ بهار …. !

 

"فریدون مشیری "

 

در این روزهای آخر اسفند

وقتی که خانه ات کلاه سفیدش را

به احترام بنفشه ها

از سر بر می دارد,

تو نیز خاکسترهای تلخ این زمستان را

از آستین بتکان

و چشم های غبار گرفته اش را

با روزنامه های بد خبر دیروز 

برق بینداز

تا تعبیر خواب های اردیبهشتی ات

راه زیادی نمانده است...

 

"عباس صفاری"

چشم "تو"

۲۸
دی

 

من شاعرم! 

خوش می زنم، 

از عشق و از مستی رقم

اما به چشمانت قسم، 

چشم "تو" خوش ترمی زند...!

 

"حسین منزوی"

 

 

تو سرد شده ای 

وَ من 

بیهوده می دمَم 

در خاکسترِ خاطرات...!

 

نه نگاهت

شعله ور می شود 

نه دلت را

دوستت دارمی گرم می کند؛

 

بگذار حرف ها را

چشم هایت با من در میان بگذارند

زبانت را هرگز...هرگز

اعتمادی نیست ...!

 

"مینا آقازاده

 

پ.ن:

کەسی لێ نییە،

وەرە ژیان بدزین ،

ئەو کـــــــــــات

لە نێــــــــــوان دوو دیدار دا

دابەشـــــــــــی بکەین...

 

ترجمه:

کســـــــی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، 

آن وقت

میان دو دیــــــــــــدار

قسمــــــت کنیم...

 

به مرور زمان خواهی فهمید دوست داشتن چیزی فراتر از احساس است

به مرور زمان درک خواهی کرد من تو را به قدر خودم، به علاوه‌ی خوشی‌هایم، دوست دارم 

به مرور این‌که خاطره‌هایمان را مرور می‌کنیم کسی شبیه من برایت دست تکان می‌دهد

اما من نیستم

او خود توست در ابعادی که من دوستت داشتم

کنار همه‌ی کارهای روزانه‌ات،

کنار خستگی ها و لبخند ها،

 کنار اخم‌ها و خوشی‌ها،

همیشه سایه‌ام را خواهی دید که دارد تو را به دیوار خانه نزدیک می‌کند !

به مرور زمان می‌یابی که «دوستت دارم» حرفی فراتر از یک حس ساده است . . .

ای کاش به چشم‌هایت نگاه می‌کردی

چشم ها دروغ نمی گویند وقتی دوستت داشته باشند 

 

"رادیو هفت انقضا ندارد  "

 

خواستم منکر عشقت بشوم 

فهمیدم 

از ته قلب من اخبار موثق داری

می شود فاش 

همه آنچه میان من و توست 

که تو هم مثل همه 

 چشم دهن لق"  داری ...

 

"مهدی عابدی "

 

 

 

هزار بار هم با خودم هم با دوستانم قرار گذاشتیم که فراموشت کنم هزار بار قرار گذاشتیم اما نشد، نشد که وقتی خط یک مترو را بالا پایین می کنم با صدای همیشگی ایستگاه شهید بهشتی یاد تو نیفتم بغض نکنم غصه نخورم که این همه پله را مجبوری هرروز صبح و عصر بالا و پایین بروی هنوز یادم هست که عادت به پله های برقی نداری  من را هم عادت به این تفاوت از دیگران داده ای، هیچکس نمی داند وقتی خطی ها می گویند عباس آباد یک نفر چطور به یاد همان یک نفر می افتم  به اینکه حتما الان در یکی از خانه های کوچه ارمغان پشت میز چوبی آشپزخانه ای رو به رویِ مادرش  نشسته و یکی یکی اتفاق های امروز را برایش تعریف می کند 

سرافراز باز هم یادش رفت قهوه را تلخ می خورم، اصفهانی مثل همیشه دیر تر از بقیه آمد،

عمو حسن  گل هایش را آب می داد و به شما سلام رساند و آقای سرمدی امروز ترفیع گرفت و به دفتر خیابان٢٩ رفت، مرد نازنینی بود حیف شد، روزنامه ها هم تیتر اولشان مثل همیشه یک مشت دروغ بود، سپاهان صدرنشین جدول شد یک رستوران به نام فلان در تجریش بسته شد، فردا قرار است باران بیاد که نمی آید ، راستی منصور تماس گرفت و گفت که حالشان خوب است برای عید به ایران می آیند و هانا دلتنگی دایی  و مادرجان اش را میکند. 

می بینی خیلی خوب داری سعی میکنی  من را از یاد ببری ، خیابان٢٩، کافه باران، میز دو نفره مان ، قهوه هایی که تلخی شان اول دلت را میزد اما خودم عادتت دادم به این تلخی شیرین این هم یکجور تفاوت است، دختری قرار است بیاید که چشم های سبزش هم رنگ چشم های من است 

دیر رسیدن های همیشگی خودت سر قرارهایمان، رستورانی که قرار بود روز آخر آنجا باشیم ولی نبودیم و همان جای هیشگی را با همان همیشگی اما بدون حضور آدم های همیشگی اش ترجیح دادیم.

نگاه کن حتی دیگر من نیستم که پشت ترافیک برایت غلط غلوط روزنامه بخوانم و باهم به این دخترِ بی سواد بخندیم و تو دیگر به تیتر اولِ همه ی روزنامه ها اکتفا میکنی، نه تیم محبوب تو قهرمان میشود نه تیم من شرط را هردویمان باختیم درست مثل باختن خودمان به یکدیگر.

شباهت ها من را که از پا درآورده  اما تو هنوز رو به روی مادرت می نشینی و تمام حرف هایی را می زنی که نشانی از من در آن ها گم است چایت سرد می شود و دوباره برایت می ریزد معین هم  برای بارِ هزارم  از ضبط صوت کوچک گوشه ی میز میخواند... کنارم هستی و اما.. وباز هم لیوان چای میان حلقه ی دستانت مثل دست های من یخ میزند و سعی میکنی هیچ هم به یاد من که دیگر کنارت نیستم نیفتی. 

 

"پریسا چودار"

 

 

تا تو نگاهم میکنی، من باز شاعر میشوم

 

 

ای جان به قربان تو و آن چشمهای مثنوی

 

 

"سیده مریم مهاجر"

 

پ.ن:

کاش

 

 

فقط

 

 

سلیقه

 

 

من

 

 

 

بودی ... 

 

"رسول  ادهمی "