چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چشم های تو» ثبت شده است

 

با انگشتری
بی نگینی ازعقیق و فیروزه
ایستادن انگشت من
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !

اینجا
شب بر یال اسب ها افتاده است  
همین جا 
درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !

شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود  
و ایستادنی تمام قد 
کنار جرعه و قطره 
و کلماتی با صورتی تکیده 
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !


پرسیده بودی چگونه است  اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟ 
بیا
شاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است 
استخوان بشکن واین انگشتر بگیر 
و از سرحد ابرو پرنده بگذر 
اتراق من با کلمات دیرین 
تاریک  می شود !

 

"مظاهر شهامت"

 

پ.ن:

‏خاورمیانه را به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب،
اندوهگین،
خَسته،
زیبا ...

 

"عباس حسین نژاد"

 

آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.

چشم های تو، زیباترین چشم هایی است که آدم می تواند ببیند

و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛

سپیده دم همه ستاره هاست...

 

" احمد شاملو " 

 

اسیر ِچشات

دلبر...💕

۰۳
آبان

 

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

 

 "مولانا"

 

پ.ن1:

در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمی آمدم
- هرچند از الماس گران بودند - 
و از شعاری که میگفت:
ما زمان را میسازیم.
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اَند
که وقت را میسازند
و طرحِ زمان را میریزند.

پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.

مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو 
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.

نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت 
و نورسیدگیت را
که تو زنی
از سلسله ی گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.

ساعتهای گرانی 
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.

 

"نزار قبانی"

 

دلبر💕         

                .Maybe love was meant to save us from ourselves

 

 

 

چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من..!

"محسن حسینخانی"

 

پ.ن:

‍ تصدقت بروم
اصلا حواست هست که
حواسم پرت
قهوه
چشمهایت شده
مدام با
گوشواره های
فیروزه ات بازی می کنم تا
غیرت شاعرانه ام
قلمبه شود
نگذارم از حادثه
بوسه قِصِر در بروی ! 

 

" معصومه قنبری"

 

 

تماشایت می‌کردم با چشمانی که
لهجه ی بوسه داشتند...

 

"یغما گلرویی"


‌قشنگ ترین چشمان دنیا را
مادر من دارد,
وقتی با خنده های از ته دلش به من نگاه میکند و از وقایع روزانه اش با آب و تاب میگوید,
بدون نظر خواستن از من بارها و بارها تعریف میکند...
قشنگترین صدای دنیا را مادر من دارد,
وقتی با نام کوچکم صدایم میکند,
برایم چای میریزد
کنارم مینشیند
با من میگوید
با من میخندد,,,
وقتی کنارش خوشبخت ترین دختر توی عالم هستم..
قشنگترین دستان دنیا را مادر من دارد,
وقتی دستهای نرمش را روی موهایم میکشد و تمام خستگی های روزگارانم را دانه دانه از موهایم برمیدارد....
و آخر تمام حرفهایش"خدای ماهم بزرگ است"
از دهانش نمی افتد....
زیباترین زن جهان مادر من و در چهار چوب خانه ی ماست,
که به وقت بودنش تمام لامپهای خانه مان روشن است,که بوی غذایش و نگاه مهربانش تمام تلخی ها و شکست های زندگی ام را در یک آن از وجودم پاک میکند.
مهربان ترین انسان عالم درون آشپزخانه ی کوچک و چهارگوش ماست وقتی تمام خستگی هایش را در قلاب بافی های رنگارنگش به نقش و نگار میکشد...
که بودنش, که خنده هایش برایم زیباترین لالایی بچگی ام است....

 

" فرگل مشتاقی"

 

چه تلاش بیهوده ای می کرد ساز 

و آن ترانه غمگین 

چه بیهوده در فضا جریان داشت ...

پایان داستان کسی نفهمید 

من را فقط چشم های تو بود 

که غمگین کرد ...

 

" سمیه طهماسب "

 

 

 

به من مى گفت:
"چشم هاى تو مرا به این روز انداخت.
این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمى دیدى که چشم بر زمین مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقیق تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزى در آن نیست..."

 

 

"بزرگ علوى "

 

پ.ن 1:

"از این عشق حَذر کن"
تا فراموش کنی،
چندی از این شهر سفر کن ..
با تو گفتم :
"حَذر از عشق ندانم"
سفر از پیشِ تو هرگز نتوانم، نتوانم ...! 

 

"فریدون مشیری"

 

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

 

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

 

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

 

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.

 

 

"افشین یداللهی"

 

 

پ.ن:

 

آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.

 

چشم های تو،

 زیباترین چشم هایی است

 که آدم می تواند ببیند 

و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛ 

سپیده دم همه ستاره هاست.

 

"احمد شاملو"

 

خم ابروی کجت پنجه یک تیرانداز

گر رهایش بکنی "حرمله جان" من است

چشم تو وای نگو...دیده دل میخواهد...

گوشه چشم شما "منطق و برهان" من است

صورتت مثل گلی در وسط تابستان

بین گلهای معطر "گل ریحان" من است

شهد لبهای تو از قند و عسل شیرین تر

شک ندارم لب تو "حاکم قندان" من است

 

"مسعود محمدپور"

 

پ.ن:

چه کاری از من بر می آید ؟

وقتی خدا 

تمام خودش را 

میریزد توی چشم های تو و 

نگاه ام می کند ...

 

"مریم ملکدار "

 

 

 

چشمهایت را.... از کجا آورده ای؟
که در هیچ جایِ دنیا نمیتوانم نظیرشان را پیدا کنم,
چشمهایَت در تلالو آفتاب چه رنگی است؟
این جعبه ی مداد رنگی که در گودالِ چشمهایت جا داده ای دارد من را دیوانه میکند,
ترکِشان ...
از باورهایَم دور و محال است.

 

 

"فرگل مشتاقی"

 

 

 

 

چشمهایت که مال من باشد

 

 

دیگر چه فرق میکند

 

 

چرخِ دنیا به کدام جهت بچرخد

 

 

یا پاشنه ی روزگار بر کدام واقعه فرود بیاید.

 

 

من حقّ ام را از دنیایش

 

 

تمام و کمال

 

 

گرفته ام.

 

 

.

 

 

"فرگل مشتاقی"

 

 

 

 

نه جانم من مثل فروغ بلد نیستم بهت بگم "مرا بپیــچ در حریرِ بوسه ات"...
من زل میزنم تو چشمایِ رنگِ عسلتُ میگم"تـو چرا منو بوس نمیکنی امروز؟"
یا نمیگم "من به آغوشِ تو محتاج تر از نانِ شبم"
یهــو برمیگردم چلّه یِ تابستون میگم"اونقــدر ســردمه که...." وخب باید بفهمــی دیگـه انتظارِ زیادیه...؟
"دستهایت را بازکنــی سقوط میکنم "هم که خب قطعا نخواهم گفت...
تهِ تهش میپرم وسطِ خیابان و مثلِ عصایِ موسی میشکافمش و اصلا هم به بوقِ بلندِ ماشین ها توجه نمیکنم....
آخر خنگِ خدا تومرا نمیشناسی...؟ آدم که هی نباید همه چیـز رابگوید خب"از چشمِ من ببین که چه غوغاست در دلم"

 

" فاطمه صابری نیا"

 

 

 

و چشم های تو 
همان کافه ی دنجی است که 
قهوه هایش حرف ندارد!!!
.
"سوسن درفش"

 

 

پ.ن:
به گمانم
سخت‌ترین کار دنیای امروز
مرد بودن است!
نگاهت را
از اخبار ایران و جهان برگیری...
و خبر از دنیای چشمان زنی بگیری 
که از صبح می‌خواسته 
چیزی را به تو بگوید 
اما سکوت کرده است..!
.
"فاطمه نعمتی"

بعضی عکسها را هرچقدر به چشمانت نزدیک کنی زیباتر میشوند
انگار بوی تن کسی را می دهد...
بعضی عکسها را نیز باید قاب کرد زد روی دیوار و از گوشه ی اتاق هر از گاهی دید زد
عکس تو جزء هیچ کدام نیست
آن تکه پاره شدنی لذت بخش است!

 

"مونا محمدپور اصل"

 

چشمانمان مثل دوربین عکاسی می ماند

لحظه ها را در ذهنمان ثبت میکنند
مثل اولین قرار،
وقتی کسی که دوستش داریم را میبینیم و در لحظه لحظه اش زبانمان بند می‌آید ..
مثل اولین بوسه، که لب هایمان بر روی هم می‌لغزد
یا اولین آغوش !
چشمانمان این ها را میبیند
بی قرارمان میکند
ما با چشمانمان میبوسیم، لمس میکنیم،
کسی را دوست خواهیم داشت
و خیلی چیز ها را در دلمان پنهان میکنیم
کاش میتوانستیم حواسمان را بیشتر پرت نگاه ها کنیم
چشم میتواند آخرین فرصت؛
برای لحظه های عاشقانه‌مان باشد ...
.
"مانی دانته"

 

 

عکس چشم‌هایت را
به سقف اتاقم‌ چسبانده ام
حالا دیگر
آسمانِ شبِ من
یک جفت ستاره دارد...
.
"اعظم قربانی'

 

گواهی می‌دهم 

به گنجشک‌هایی که از چشم‌های تو

تا قلب من پرواز می‌کنند

گواهی می‌دهم 

که من

یک‌بار عاشقت شدم

و هنوز هم ...

 

"غادة السمان"

 

می را چه اثر

به پیش چشمت

 

"هوشنگ ابتهاج"

 

پ.ن:
چشمهایت را می‌بوسم 
مى‌‌دانم هیچ کس
هیچ‌گاه در هیچ لحظه‌اى از آفرینش،
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم 
نخواهد دید ...

 

"فریدون مشیری"
 

 

 

 

 

صُبـح باشد
تو بیایى لبِ ایوانِ خیال
و نسیم خنک صبح 
به موهاى تو درگیر شود
بى شک این حادثه
هر روز قشنگ است ، اگر
که نگاهم
پیشِ چشمانِ تو با زُلفِ تو 
درگیر شود ...

 

 

" مهدی رمضانی " 

 

 

از باغ های حافظ تو

تا سطرهای بی خواب من

چقدر بیراهه هست!

می خوابم

این بار

به عطر چشمانت

با سرمه ای که در چشمان هر نهنگی هست

بی مِی

بی ساغر

از هزاره ی طوفان های در راه

چگونه است گریستن بر فریادهای مانده در خیزاب

بانوی درخت های خیس و تب دار

برخیز

بیا به ساحل برویم

مرگ تاوان کمی است

برای چشمان تو...

 

"فاطمه سادات حسینی"

 

پ.ن:

یلدا هوای چشمهای توست

 

آسمان بوته ی یاسی ست 

که در پنجره ی خانه ی ما رُسته ست ..

روی تو ماه بلند ،

چشم های تو دو سیاره ی ژرفِ سبز ،

نام تو خوشه ی شادابی در ظلمتِ برگ

به شقایق ها آراسته ست ...

 

دست های تو کلید صبح است

که سوی مشرق می چرخد !

و سپیدی را

از پس نرده ی سایه روشن

به سوی پنجره ها می خواند ..

 

چشم های تو به دیوار بلندِ باغِ عشق

روزن سبزی ست ،

که من از آنجا

_ در لحظه ی مشتاقی 

به درون می خزم آهسته

و با دامنی از سیب سرخ راز !

باز می گردم ...

 

چشم های تو

پنجره های بلند ابدیت هستند ...

 

 

"منوچهر آتشی"

 

چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند

جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست

و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها

همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.

 سنگ های عریان و بی پیکر،

 

ای تندیس من

آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.

آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست

و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من

گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *


"پل الوار"

 

 

پ.ن1:

پر کن از باده ی چشمت،
قدح صبحِ مرا...
خود بگو
من ز ِ تو سرمست شوم،
یا خورشید...؟

 
" مولانا"
 
پ.ن2"

شاید اگر من هم غزل سرای قرن هفت یا هشت بودم در زیبایی هایت غرق می شدم. 

اما راستش را که بخواهی زیبایی در انتخاب من کمترین نقش را داشت! 

من عاشق چشم های غمگینت شدم. 

همان فرشته کوچکی که در انتهای چشمت با بغض پنهان شده. 

همان فرشته ای که وقتی در سالن انتظار مطب با دست هایت بازی می کردی، به زمین خیره شده بود. 

یا وقتی دلت خواست مادر تمام جوجه رنگی های دنیا باشی. 

یا آن روز که گل های دامنت را به من معرفی کردی. 

یا وقتی از پنجره به هیچ خیره شده بودی و گفت آه ... همین آه دامنم را گرفت ... عاشقت شدم !

 

"پدرام مسافری "

 
 

چشمهایت ...

۲۴
شهریور

 

 

و آن دم که چشمانش ، 
در آن خاموش ، بر چشمان من لغزید ،
در قعر تردید ، این چنین با خویشتن گفتم : 
آیا نگاه او همان موسیقی گرمی 
که من احساس آن را در هزاران خواهشِ پردرد دارم ، 
نیست ...؟ 
 
"احمد شاملو"
 

پ.ن:

حیاء هم چیز خوبی ست ؛

اما ... چه کنم
که چشمهایت ...
باز میکنند
اشتهای نگاهم را ... !

" حمیدرضا عبداللهی " 

چشمای تو

۰۶
تیر

 

 

 

 

گفتم ... "مائده"
تا حالا "دچار" شدی
گفت : دچار چی ...!؟
سختی
فقر
بیماری
یا غصه 
دچار کدومش ... گفتم .. "مائده "
دچار چشماتم
ببندیشون
اونایی که گفتی میاد
سراغم

 

 

" حمید جدیدی " 

 

پ.ن:

چشمهایش

 اندوهی داشت

که مرا

به سالهای قبل از خلقت 

می‌برد،

آنجا که خداوند تنها بود...

 

"علی مقدم"

 

 

چشمای تو یادم انداخت

 

من هنوزم دچار چشماتم

چیزی جز تو توو مغز پوکم نیست !

گرچه اسمت دیگه توو گوشیم و ؛

توو "فـِـرندای فیس بوکم" نیست  !

 

عکست ُ احمقانه می بوسم

تو که احساسم ُ نمی فهمی !

حسم ُ وقت ِ دیدن ِ پسری ؛

که نمیشناسم ُ نمی فهمی  !

 

وقتی "لایکش" میفته رو عکست

بی هوا پشت ِ میـــــز می لرزم  !

وقتی لحنش صمیمی و گرم  ِ ؛

وقتی میگه عزیــــز ... می لرزم  !

 

تک تک ِ دوستات مشکوکن

پسرای ِ مجرد ِ خوشتیپ  !

حتی اون آدمایی که رفتن

با یه دختر تووی " ریلیشن شیپ " !

 

گاهی دستم میره رو " دیوارت " ؛

بنــِـویسم که دوستت دارم  !

بنــِـویسم چقــــــــــــــــدر بدبختم  !

اما دستم میره به سیگارم !

 

از سر ِ حوصله م که سُر خوردم  !

از هوای ِ ترانه افتادم  !

" پروفایلت " تموم ِ دنیامه

من به چک کردن تو معتادم  !

 

گیر کردم میون ِ دنیا و

زندگی ِ مجازی ِ مطلق  !

من هنوزم دچار چشماتم 

من بی کله ی خر ِ احمق!

 

"احسان رعیت"

 

ایستاده ام به تماشایِ سکوتِ شهر
ایستاده ام به تماشای آسمان پس از باران
میخواهم چشمانم را ببندم و عمیق نفس بکشم که لیوانِ چای را مقابل سینه ام میگیرد
اشاره میکند قند بردار
میگویم حواست کجاست؟
باز یادت رفت؟
چایِ آخر شب را
باید با قند چشمانت نوشید...
میگوید حواسم سرِ جایش بود
سر جایش بود تا وقتی که آمدی لب پنجره
میگوید اینگونه که دستت را فرو میکنی در جیب و زل میزنی به ماه....
میروم وسط حرف هایش و میگویم
من کِی زل زدم به تو جانم؟
حرفش را ادامه نمی دهد
یقه ی پیراهنم را مرتب میکند
دستش را دور کمرم حلقه میزند و سرش را میگذارد روی سینه ام...
چشمانم را میبندم و عمیق نفس میکشم
بوی باران...بوی موهایش...بوی ماه

 

"علی سلطانی"

 

چیزی در من هست که می داند

چشمانِ تو ،

 

ریشه دارتر !

                   از هر گل سرخ است ...

 

"احمـــد رضا احمدی"

دلبر اردیبهشت

۰۸
ارديبهشت

 

 
دختری را دیدم از جنس بهار
با موهای بلند و موج دار 
یک غنچه گل صورتی هم 
لابه لای موهایش گذاشته بود،
چشمان رنگی و مینیاتوری داشت
و با آن لب های قلوه ای کوچکش
آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد.
آن دختر یک دختر معمولی نبود
او همان "دلبر اردیبهشت" بود
 
"رمیصا رستگار"

چشمهایت!

۲۳
فروردين

 

سربازان در جنگ خواهند مُرد
پیرمردان در بسترهایشان,
و من در چشمهایت! 

 
"سبحان زمانی"
 
پ.ن:
ماندن یا نماندن
سوال این نیست 
آی که چشم های تو میگویند: بمان 
می مانم
حتی اگر جهان را 
بر شانه های خسته ی من آوار  کرده باشی 
 
" حسین منزوی"