چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برف» ثبت شده است

 

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

 

"حافظ"

 

در آخرین نامه ‌ات از من پرسیده بودی
که چه سان تو را دوست دارم؟
عزیزکم،

همچون بهار
که آسمان کبود را دوست دارد.
همچون پروانه ‌ای در دل کویر
یا زنبوری کوچک در عمق جنگل
که به گل سرخی دل داده است
و به آن شهد شیرین ‌اش.
آری، من این‌گونه تو را دوست دارم.
همچون برفی بر بلندای کوه
یا چشمه‌ای روان در دل جنگل
که تراوش ماهتاب را دوست دارد
عزیزکم،
آنگونه که خودت را دوست داری،
آنگونه که خودم را دوست دارم

همانگونه دوستت دارم.

 

"شیرکو بی کس"

 

بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخره‌ها
کنار رودخانه‌های کم‌عمق

بیا با من زندگی کن
تا میوه‌ی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود

برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرت‌مان کند
دوباره به میان برف‌ها
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از
ناگواری‌ها

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از برف

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.

"جان یائو "

 

پ.ن:

به خود پناهم ده
که در پناه تو 
آواز رازها جاری‌ست
و در کنار تو بوی بهار می‌آید

 

"حمید مصدق"

فراموشت کرده ام
ای نور دسته دسته
که بر هم می گذارم
و تو را می سازم.
ماه سیاه !
که پیشانی داغت را برف شسته است
اقیانوس عاشق !
که در پی قویی کوچک روانه رود می شوی !
از یادت برده ام
هم چون چاقویی در قلب
هم چون رعدی تمام شده
در خاکستر شاخه هایم .

 

"محمد شمس لنگرودی"

 

پ.ن:

خورشیدی سیاه
که میان شاخه ها می درخشد .
نگاه تو را آزرده نمی کند
از شیشه ها دانه ای نور بچین
به این شاخه ها بیاویز .

 

"بیژن الهی"

 

 

دلبرِ زمستانیِ من!
این فصل را برای ماندن ترجیح بده،
می خواهم دی را کنجِ دنج ترین کافه برایت عاشقانه های شاملو را زمزمه کنم!
می خواهم شب های سردِ دی را برایت آغوشانه گرم تر رقم بزنم
می خواهم بهمن را کنجِ پنجره ی اتاقمان،برایت چای با عطرِ هل و دارچین دم کنم و بابوسه ای یک فنجان عشقِ گرم مهمانت کنم!
می خواهم روز های برفیِ بهمن،خیابان ها جز ردِ پای منو تو اثرِ دیگری خلق نکنند!
اما می خواهم اسفند را در آرام و خلوت ترین کلبه ی چوبیِ جنگل،کنارِ آتش،موسیقیِ ملایمی پخش کنم و سرمست شوم از هرچه عشق!
می خواهم در هوایِ سرد و آفتابیِ اسفند،سرت را روی شانه هایم دعوت کنم و زیرِ گوشت عاشقانه هایی به سبکِ خودم را زمزمه کنم!
می دانی؟
دلبرت که زمستانی باشد،
عاشقانه هایت چون برف سفید،
و چون آتش تا ابد گرم خواهد ماند!

"شقایق عباسی"

 

آی دلبر...

برف سپید

۲۴
آذر

 

برف سپید

 

آنچنان بی ریا
آنچنان بی چشمداشت
می شوید
از هر چه هست
غبار شهر را
 
"راحله وفا"


وقتی‌ می‌‌آمدی
بهار بغض می‌‌کرد
.
زمستان در آغوش برف بود و 
آسمان دست بر گردن ابر
.
نمی دانم طلوع شده است
یا طلوع کرده ای
بودنم را

 

 

" پرهام قاضی سعیدی " 

 

پ.ن:

آیا کسى نشسته است پشت ابر

که نى مى‌زند یا سه تار

نمى‌دانم!

آوازى، اما یک آواز

از گوشه‌ى آسمان جمعه مى ریزد ...

 

 

"بیژن نجدی"

 

 

 

چشم در راه بهارم  

چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بر دوش 

آفتابش در دست

خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق ، امید

آفتابش نوروز

باسلامش ، شادی

در کلامش ، لبخند

از نفس هایش گُل می بارد

با قدم هایش گُل می کارد

مهربان ، زیبا ، دوست

روح هستی با اوست !

قصه ساده ست ، معما مشمار 

چشم در راه بهارم آری 

 

چشم در راهِ بهار …. !

 

"فریدون مشیری "

 

هوا که اینگونه میشود

من میمانم و سرگردانی در خیابان های سرد

میخواهم همانند مردم شهر محو سفیدی برف شوم

اما سیاهی چشمانت رهایم نمیکند

دیوانگی دیدنت بالا میگیرد

عازم تو میشوم

و زمین سفیدی که رد پایم را لو میدهد

آخر نمی دانی....

خنده هایت چقدر به این هوای برفی می آید...

 

"علی سلطانی"

 

دلتنگی برف است

یک روز صبح بیدار می شوی

می بینی

همه جا را پوشانده...

 

"سارا شاهدی"

قلبش از برف

۰۶
بهمن

 

نامش برف بود

تنش برفی

قلبش از برف

و من او را 

مثل شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد

دوست می داشتم

 

"بیژن الهی"

 

شکوفه های انار را ببین

در برف زمستان!

دور از تو

فقط بید مجنون نیست.

 

 

"شمس لنگرودی"

 

برف وُ باران
سوز ِسرما
کنج ِشب
وای از این یلدای بی‌چشمان ِتو


"سعادت عبد ولی"

 

 

تو آن پیامبری

که معجزه نمی خواهد

کافیست اولین دکمه ی پیرهن ات باز شود

تنت

داغ ترین برف دنیاست!

 

"حمزه کریم تباح فر"

برف

نوگویی زمین است

وقتی به متن پایبند نباشد

و بخواهد

به شیوه‌ای دیگر

و سبکی بهتر بسراید

و از عشق خود

به زبانی دیگر بگوید.

برف

نگرانم نمی‌کند.

حصار ِ یخ

رنجم نمی‌دهد

زیرا پایداری می‌کنم

گاهی با شعر و

گاهی با عشق

که برای گرم شدن

وسیله‌ی دیگری نیست

جز آنکه

دوستت بدارم

یا برایت

عاشقانه بسرایم.

من

همیشه می توانم

از برف ِ دستانت

اخگر بگیرم
و از عقیق ِ لبانت، آتش.
از بلندای لطیف ِ تو

و از ژرفای سرشارت، شعر.

ای که چون زمستانی

و من دوست دارمت

دستت را از من مگیر

برای بالا پوش پشمین‌ات

از بازی‌های کودکانه‌ام مترس.

همیشه آرزو داشته‌ام

روی برف، شعر بنویسم

روی برف، عاشق شوم

و دریابم که عاشق

چگونه با آتش ِ برف می‌سوزد!

بانوی من! 
که چون سنجابی ترسان 
بر درختان سینه ام می آویزی 
عاشقان جهان

در نیمه تابستان عاشق شده اند 
منظومه های عشق 
در نیمه تابستان سروده شده اند 
انقلاب های آزادی 
در نیمه تابستان برپا شده اند 
اما

رخصت فرما 
از این عادت تابستانی 
خود را باز دارم 
و با تو 
بر بالشی از نخ نقره 
و پنبه‌ی برف سربگذارم.

 

" نزار قبانی "