آدم و حوا
جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۰ ب.ظ
ایستاده ایم منتظر تا چراغ قرمز چهارراه سبز شود. پسر و دختر جوان جلوی من ایستاده اند، جلوی همه جماعت. هر دو ماهند، خوشگل و رنگی و شیک پوش و عزیز. دختر خسته دستش را حلقه می کند در بازوی پسرک. پسر بر می گردد به دختر نگاه می کند، لبخند می زند، شلال موی دختر را که افتاده روی پیشانی با نوک انگشت کنار می زند.
دلم برایشان ضعف می رود. آن ور چهارراه از کنارشان که رد می شوم، می گویم ممنون که قشنگید و شهر را قشنگ می کنید. دوتایی می خندند. بعد طبق قانون ابدی جذب شدن سریع دیوانه ها به یکدیگر، سه تایی می خندیم. می ایستیم کنار خیابان، به دیوانه بازی و سروصدا. انگار که پسر و دختر من باشند، در دیداری ناگهان بعد از سالها. از همه چیز حرف می زنیم، از سریال آسپرین و فیلم فروشنده تا بازی تیم ملی و طلاق برد و آنجلینا. وقت رفتن پسر با دوربینش از ما سه تا عکس می گیرد و قول می دهد برایم بفرستد، اما یادمان میرود شماره رد و بدل کنیم، ظاهرا توهم زده ایم که یک عمر است رفیقیم.... جدا می شویم. لبخند گرمی گوشه لبان من است، از ملاقات با آدم و حوا سرخوشم......
"حمید سلیمی"
- ۹۶/۰۲/۱۵
- ۳۷۵ نمایش