چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۳۶۱ مطلب با موضوع «سایر شاعران ایرانی» ثبت شده است


اطراف برج ایفل، پنجاه بار گشتم! 

یکجا خلاصه با زور، می‌شد که مستتر شد ؛

با صد هزار خواهش، بر روی پنجه اش رفت! 

تا آمدم لبش را..... پاریس منفجر شد!!!!!!!!! 


"علی عطری"

 

یک روز عشق‌شان می‌رود

و آنها همانجا می‌ایستند

و تکان نمی‌خورند

آنقدر می‌ایستند و می‌ایستند

تا پاهایشان ریشه می‌دواند

روی دست‌هایشان برگ می‌روید

کمرشان کم کم چوب می‌شود

و دست و دل‌شان دیگر به قلم نمی‌رود

درخت‌ها هم روزی شاعر بوده‌اند!

.

"سامان اجتهادی "

 

پ.ن:

جفتشان را که یافتند

 

 

از من میپرند

 

 

شک ندارم

 

 

روزگاری درخت بوده ام!

 

 

 

 

"حمزه کریم تباح فر"

 

 


رو به بهارت سبز ماندم رو به دنیا زرد

بگذار این غم قسمتی از شادی ام باشد


"شیرین خسروی"


به برعکس بودنِ جاده ها فکر میکنم

که همیشه آدم ها را برده اند

به جای اینکه آورده باشند.

و آخرین نخِ سیگارم را

از ته روشن میکنم...


"پیمان طاهری"



پ.ن:

جیره ی سیگارم را بدهید

و تنهایم بگذارید با پیاده رویِ عصرگاهی

در من

تیمارستانی

قصد شورش دارد...


" علی اسداللهی "


روزی با دوچرخۀ کوچکم

برنده بودم

حالا

زمین از من جلو زده.


"محمد سوری"

 

اردیبهشت... فقط حالاست که آدم بی بهانه دلش عاشقی میخواهد، 

که آسمان  و آفتاب هم شوخ میشوند و سر به  سرت میگذارند، 

هوا جوری خوب است که دلت میخواهد تا آن سر دنیا پیاده بروی،

 شبها عطر بهار نارنجش آدم  مریض را سالم میکند و 

 

عصرها یاسها توی باد عاشقی بی ملاحظه ای راه می اندازند...
اردیبهشت، بهاری‌ ترین ماه بهار است...عمیق تر نفس  بکشید و 

 

به آسمان بیشتر نگاه کنید و عاشقی کنید، عاشقی کنید، عاشقی کنید...
اردیبهشت، فصل عاشقی ست...
 

" محمد یغمائی" 

 

پ.ن :

تو میشناسى ام 

و این تمام تاریخ است

هزار و سیصد و اردیبهشت

 و یک آغوش

 

"الناز حقوقى"


  • روسری را پیش من وا کن ببین بانوی من
    رقص موهای تو در دستم چه آسان میشود

  • " وحید افسری " 

پ.ن :
  • روسری سر کن و نگذار میان من و باد
    سر آشفتگی موی تو دعوا بشود 


  • " امیر توانا "


به کدامین پیامبر ایمان آورم؟

که خدایش

تو را به من بدهد!


"مجید عبیات"


پ.ن:

روزِ زندگی

در هیچ تقویمی نیست

 

."علیرضا روشن"

 

این تاکسی لعنتی

 

 

امروز بارانی سبزش را پوشیده

 

 

و عطر لیمویی مسافری گمنام را

 

 

در خود نگه داشته

 

 

 

 

 

از لا به لای باران راه می افتم

 

 

راهنما می زنم

 

 

به سمتی که سال هاست

 

 

برای همه خاطره شده

 

 

 

 

 

بوق می زنم

 

 

نور بالا

 

 

دست اندازها کنار نمی روند

 

 

کجای جهان ایستاده ای کرایه به دست

 

 

 

 

 

این تاکسی لعنتی همینطور اشک می ریزد

 

 

و برف پاک کن ها روی شیشه

 

 

عربده می زنند

 

 

کجای جهانی که ببینی

 

 

عشق مدت هاست این ماشین را کرایه کرده

 

 

نه کمربند ایمنی اش را می بندد

 

 

نه آدرس دقیقی از شیدایی می دهد

 

 

 

 

 

اینجا را نگاه کن تاکسی لعنتی!

 

 

ماشین عروس از کنارمان رد شد

 

 

نکند مسافر ما را سوار کرده

 

 

بیا برگردیم خانه

 

 

این باران تا ابد ادامه دارد

 

 

 

 

" مجید سعدآبادی"

 

 

 

دلبر اردیبهشت

۰۸
ارديبهشت

 

 
دختری را دیدم از جنس بهار
با موهای بلند و موج دار 
یک غنچه گل صورتی هم 
لابه لای موهایش گذاشته بود،
چشمان رنگی و مینیاتوری داشت
و با آن لب های قلوه ای کوچکش
آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد.
آن دختر یک دختر معمولی نبود
او همان "دلبر اردیبهشت" بود
 
"رمیصا رستگار"


پیشانی‌ام را می‌بوسی
و قسم می‌خوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
می‌گویی این‌بار که برگشتم
برایت کلبه‌ای می‌سازم
بر لب رودخانه‌ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم
و از درز سنگ‌های سخت
گل‌های نایابی را می‌چینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می‌گویی بخند
تمام می‌شود این جنگ!
باور می‌کنم حرف‌هایت را
همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!


" شکریه عرفانی " 

 

دلِ تنگِ مــــــــرا 

با دکــــمه ی پیـــــراهنت واکن

رها کن از غم سنــــجاق، 

موهـــــای شلالی را

اناری از لبِ دیوار باغت

 ســــــرخ می خنــدد

بگیر از من بگیر 

این دستـــــهای لاابـــالی را

شبی دست از سرم بردار و 

سر بر شانه ام بگذار

بکش بر سینه

 این دیوانــه ی حــالی به حــالی را

 

"اصغر معاذی"

 

زن
همه چیزش شعر است ؛
چشمش 
مویش
بویش ...
" زن " که باشی همه کارت شعر از کار در می آید ؛
چای دم کردنت 
جانم گفتنت 
قاصدک فوت کردنت ...
اما 
مردها همیشه شاعرهای بهتری هستند !!
" مرد " که باشی 
برای شاعری همیشه 
سوژه ای به زیبایی یک زن داری ... 

 
"هستی دارایی"

 

اجازه ات را از آسمان گرفته ام 
عوضِ ستاره ی نداشته ام 
امشب دیوانه ی انحصاری ات باشم
ماه جان
ابر که سهل است
اصلاً پشت خدا قایم شو
جفتتان را خواهم بوسید!

 
" عرفان پاکزاد"

 

من
را بوسیدی
و از آن زمان دیگر
باقی این شعر یادم نمی آید ...

 

"امیر ریحانی"

مرگ

۲۵
فروردين

 

مردی سیاه پوش 
قد بلند
با انگشت های کشیده
گامهای بلند
و هاله ای از دود 
که از دور می آید
برای کشتن من! 
این تصور من از مرگ بود
هیچ گاه فکر نمیکردم
رفتن زنی
با دامن کوتاه
با گامهای کوچک
با انگشت های ظریف
با هاله ای از نور
همان مرگ باشد!

 
"حمزه کریم تبار فر"
  •  
  • دلم میخواهد
    دستت ببٓرم
    در مغزِ این نوازنده ی دوره گرد
    و یک صفحه ی دیگر بگذارم!
    یک آهنگ آرام و غمگین
    که چشم هایم را خیسِ خواب کند...
  •  
  • "سامان اجتهادی"
  •  
  • پ.ن: 
  • سازها هم مثل آدم ها
  •  

    خوشبخت و بدبخت دارند
    نی، سوراخ سوراخ می شود
    تنبک، مدام توسری میخورد
    کمانچه را سر و ته می‌کنند
    تیغه بر گلویش می‌کشند
    تار را اما..
    در آغوش میگیرند و می‌نوازند....
  •  
  • "ناشناس"

نسیم سیاه چشمانت

۲۴
فروردين

 

به او بگویید :

نسیم سیاه چشمانت

مرا از من گرفت

و به هیچ سپرد ...

 

"پینارش "

باران اول بهار

۲۳
فروردين

 

عشق نو رسیده منی

که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم

چیزی شبیه خوشبختی

تا وقتی صدایت می کنم

باران اول بهار را هم به یادم بیاوری

خطای منی

که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند

با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد

با شرمی که خیس در حضور تو می میرد.

 

"فرنگیس شنتیا"

 

 

پ.ن:

پیراهنت را

به بند رخت می سپارم

از آن طرف دنیا

ابرها

دست و پای خود را گم می کنند

برای گل هایش

 

ابری

جا خوش می کند در گلویم

ابری

می نشیند در بشقابم

 

پیراهنت را

از بند رخت می کشم

ابرها

باران را از یاد می برند

و آرام

گوشه ای کز می کنند.

 

 

"محسن حسینخانی"

چشمهایت!

۲۳
فروردين

 

سربازان در جنگ خواهند مُرد
پیرمردان در بسترهایشان,
و من در چشمهایت! 

 
"سبحان زمانی"
 
پ.ن:
ماندن یا نماندن
سوال این نیست 
آی که چشم های تو میگویند: بمان 
می مانم
حتی اگر جهان را 
بر شانه های خسته ی من آوار  کرده باشی 
 
" حسین منزوی" 


به اتفاق ها بگو
کمى آن طرف تر بیفتند...
ما اینجا، زیر همین درخت
که شاخه هایش از میوه هاى رسیده
سنگینى مى کند
آرام بر شانه هاى هم
به خواب رفته ایم...


"مهسا چراغعلی"
  •  

     

    به بهار خندیدی 
    دونه دونه از تبسم لبخندت
    روی شاخه هایِ درخت شکوفه زد 
    تو این شهر را سرسبز و آباد کردی
    اینبار چیدنِ گل ها از واجبات است
    چه کسی میخواهد مانع ام شوَد ؟
    حالا که اینطور است چهار دیواری اختیاری
    خنده های تو را فقط من حق دارم بچینم 
    تا آخرین شاخه و برگ سهم من است
    هرکدام را که دستم هم نرسد ،
    نوکِ کفش هایَت را پله میکنم
    با تکیه به سینه یِ تو بالا میروم
    میچینم و در سبد دل َم می گذارم
    باور کن بهار تویی که بهاران آمده است 
    وگرنه این فصل هم مثلِ تمام فصل ها
    می آمد و می رفت 
    پس فروردین را بیشتر بخند
    تا اردیبهشت و خرداد 
    بهار را باور کنند 
    بخند که شکوهِ خنده هایِ تو
    کیمیا گری میکند 
    اصلا نامِ خنده هایت را باید گذاشت ؛
    کیمیا . . .
 
" محمد رمضان نیا "

مرغ عشق منی!

۲۰
فروردين

 

 

با تو کشف کردم که بهار

برای گرامی داشت تنها یک پرستو می‌آید...
پیش از تو، می‌پنداشتم که پرستو
سازنده‌ی بهار نیست...


با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می‌شود
و آب برکه ها‌ی گل‌آلودِ باران در گذرگاه‌ها
دوباره، به ابر بدل می‌شوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده می‌شوند و به سرچشمه‌های خویش باز می‌گردند،
و قطره‌ی عطر، خانه‌ی مینایی‌اش را رها می‌کند،
تا به گل سرخش، بازگردد،
و گل‌های پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچه‌های کوچک در کشتزاران ِ خویش باز می‌گردند.
و جغدهای لطیف می‌آموزند، چونان مرغ عشق
ترانه‌های غمگین سر دهند...


با تو به ریگ‌های کبود در ساعت شنی‌ام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرو می‌افتاد،
و عقربه‌های ساعت به عقب می‌شتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچه‌ی شیشه‌ای گیاهان زندگی را،
رها می‌کند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...

آیا می پنداری بر تو عاشقم؟
 

"غاده السمان"

 

پ.ن:

مرغ عشق منی! آواز بخوان، ولوله کن

 

پر پرواز من! از لانه پریدن ممنوع!

 

"فاطمه دشتی"


من مردی را میشناسم

که تمام دو راهیهای مرا

ترمز میزند

و آیینهاش را تنظیم میکند

درست روی لبخند من !

 

سبز که میشود

تمامِ قرمزها را

رد میکند

اما هنوز هم باور ندارد،

من

از آنچه در آیینه میبیند

به او نزدیکترم...


"سمانه سوادی"


من از همان لیوانى که به گلدان ها آب مى دهم

مى نوشم

پس چرا سبز نمى شود این جان؟

من با همین دستى که به کبوترها دانه مى بخشد 

نان مى خورم 

پس چرا پر نمى گیرد این دل ؟


"زهرا نوروزی"


بیا...! میخواهم ببوسمت ؛ 
همه حواسشان به جمعه است...


"حمید رها"

پ.ن:
آغوش تو
آرام ترین نقطه دنیاست
هر چند که دیوانه ترین 
مرد جهانی...

"سیده فاطمه موسوی"

  • میون هلهله ی فرشته ها


  •                                    یه نفر پیرهن تورِ تو رو بافت


  • من سرم گرم خدا بود و یکی


  •                                   تا سحر موهای بورِ تو رو بافت


" حسین غیاثی "

چند بوسه ی زیبا

۱۷
فروردين


طبق قرار بین خودمان 
مهریه ی تو چند بوسه ی زیبا بود
بیچاره عمویت بی خبر
هی می‌گفت
ای بابا
که داده که گرفته...


"رسول ادهمی"

پ.ن:

کفش پاشنه بلند میخواهم چه کار! 

  • بگذار پاهایم با لب هایم برای بوسیدن تو همکاری کنند...


  • "آیدا رنجبر"
  •  

  • به من می گفت:
    "کم حرف می زنی..." باور کنید
    هر کس چشمانش را می دید
    الفبا یادش می رفت...!


  • "آیدین دلاویز"

 

گره بزن از لطف به چشمم گل نگاهت را؛

و باز نکن، تا غم و نحسی

 ز دل بدر بکنیم

 

"اسماعیل ساسانی"