هر وقت نیستی
- ۰ نظر
- ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۳
- ۲۲۸ نمایش
یک دفعه وسط غر زدن هاش ساکت شد سیگارشو توی جا سیگاری روی میز خاموش کرد گفت : بچه بودم یه بار از پنجره با سرعت یه یاکریم پرید تو خونه رفت بالای کمد ، کم کم که ترسش ریخت اومد پایین منم گرفتمش اصن اون روز شده بود بهترین روز زندگیم حالیم نمیشد دوس داره یا نداره یه بند تو بغلم بود ، دیگه نزدیک های غروب بود که مامانم گفت باید بذاریم بره ، زدم زیر گریه با خودم بردمش توی کمد تقلا میکرد از دستم در بره حتی یادمه یکم از بالش هم زخمی شد ولی من نمی ذاشتم ، مامانم اروم اومد پشت در کمد گفت : اگه الان بذاری بره قول میده بعد از این که به بچه هاش سر زد و یکم پرواز کرد باز برگرده ، تا گفت برگرده این ' بر می گرده ' همه فکرمو به هم ریخت ، اومدم بیرون با غصه یه نگاه به مامانم کردم گفتم : یعنی قول میده برگرده ؟ مامانم گفت : آره معلومه که بر می گرده ، سرشو ماچ کردم رفتم دم پنجره پرش دادم ، هنوزم اون صحنه که پرید رو پشت بوم خونه رو به رو یمون و یه نگاه بهم کرد و رفتو یادمه ، هرروز دمه غروب جلو پنجره بودم هر یاکریمی که پرواز می کرد پنجره رو باز می ذاشتم که بیاد تو و برگرده ، دیگه اخرا گریه می کردم تا این که یادم رفت ، یه سیگار دیگه از پاکت در آورد گذاشت روی لبش گفت : حالا دیگه حالیمه وقتی می بینم خیلی دوست داشتنم داره یکی رو زخمی می کنه از کمد خودمو خودشو میارم بیرون دیگه ام لازم نیست مامانم بیاد بگه ولش کنم ، اصلا تیکه ام نمی اندازم چه طور وقت ترسیدنت پریدی تو دل ما و حالا داری زور می زنی بری ، اصلا نمی دونمم چرا همه دم غروب می خوان که برن فقط خودم در پنجره رو باز می کنم یه ماچش می کنم پرش میدم که بره فقط قبلش دره گوشش میگم : خفه شو ، خفه شو قول نده که بر میگردی ، تو چه می فهمی هرروز دم پنجره بودن چه حالی داره.
نمی دونم چرا یاکریما رو ، آدما رو یه جور آزار دهنده ای دوست دارم.
"مرآ جان"
دلم به دست های تو خوش بود
به اینکه این بهار
پاییز را از لباس هایم می تکانی !
به اینکه خط به خط دستم
پر از دست خط تو باشد.
به اینکه قول دست هایت را
ـ ده بار تمام ـ
به انگشت هایم داده ام.
دلم به چیزهای ساده ای خوش بود
به بوییدن گل های سرت
بافتن موهات
به اینکه برای حتی یک بار
گره روسری ات
با سر حرف من باز شود !
چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است !
مثل یک مار بی دست و پا
که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش
نامه ای بنویسد
یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد !
می پیچم به دور خودم
به دور خودم می پیچم !
و دلم برای دلم می سوزد ....
"داود سوران"
پ.ن:
دست هایت را که گم کردم
به دیوار ها آگهی زدم :
شمع ها بی صدا
روی نخستین گریه ها
چک چک می سوزند ...
فوت شان کن ،
جانِ جهان در تو شعله ور است !
کافى نیست ...؟
"الینانریمان"
نور
مهمتر از چراغ است
شعر
مهمتر از دفتر است
و بوسه
مهمتر از لب است
شعرهای من برای تو اما
با ارزشترند از هر دویِ ما
این شعرها
تنها مدارکی هستند
که به مردم اثبات می کنند
تو چقدر زیبا بوده ای
من چقدر مجنون...
" نزار قبانی "
پ.ن:
بوسه های مخفیانه غالبا شیرین ترند,
پشت پرده دست اگردرکارباشدبهتر است,
در کنارم در امانی از گزند روزگار,
گل میان بازوان خار باشد بهتراست.
" اصغر عظیمی مهر "
شاید تو آدم سرسخت و گنده ای باشی ،
ولی من دیوونم ...
میدونی فرق این دوتا چیه؟
دیوونه ها هیچ موقع تسلیم نمیشن ...
اینو یادت باشه.
Goliath
این عطر را
که به تنت می زنی
موسیقی آرامی است
با امضای خاص تو
که جعل اش محال است ...!
"نزار قبانی"
پ.ن:
بوسه نه... خندهی گرم ازدهنت کافی بود
این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
میشد این باغ خزاندیده بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه همزدنت کافی بود
قافیه ریخت به هم، خلوت من خوشبو شد
گل چرا ماه؟... درِ ادکلنت کافی بود
" حامد عسکری "
از این مسیر دو فرسنگ مانده تا مویت
هـــزار و چند قــدم بیشتر بــــه ابرویت
دلِ من است که پوشیده چکمه باد و
وزیده است به سوی شلالِ گیسویت
دل من است دلِ بـــیپنـــاه و غمگینـــی
که سر به زیر و پشیمان نشسته پهلویت
اگرچه هیچ یک از تپههای این اطراف
نمانده بی که گذر کرده باشد آهویت
لبت تمامـــی خــاورمیانـــــــه را امــــروز
گشوده است به تحسین ِ خال هندویت
بدونِ این کـــه تلاشی کنی ، توجــــهِ ماه
به چشم هم زدنی جلب می شود سویت
همین که از پس ِ یک جفت قله یک خورشید
همین کــه بـــر تن یک کـــــوه پایه سوسویت
همین که دستِ کسی ـ بیدلیل ـ چادری از
ستـــاره را وســـطِ دشت مـیکشد رویت
کجاست ماهِ هلالی که سرنوشت مرا
نظاره میکند از چشــمهای ترسویت؟
"صالح دروند"