چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۰۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم


"حافظ"


پ.ن:

- مجردی یا متاهلی ؟

+ متعهدِ چشاشم


"ناشناس"


زنى نوشته «من عاشق نرگس‌ام». ما از این جمله مى‌فهمیم که زنى عاشق نرگس است. یک منطق‌دان با خواندن این جمله پى مى‌برد که دست‌کم یک زن وجود دارد که عاشق نرگس است. یک گلفروش امیدوار مى‌شود که زنى براى خودش یا کسى براى زن از او نرگس بخرد. یک معلم ادبیات با خود مى‌اندیشد که من در این جمله نهاد و عاشق  مسند 

و نرگس مضاف‌الیه است.

اما مردى که عاشق آن زن است - زنى که نوشته «من عاشق نرگس‌ام» - با خواندن این جمله قلبش لحظه‌اى مى‌ایستد و دوباره جان مى‌گیرد. اگر آینه‌اى پیش روى مرد باشد، مرد مى‌بیند که صورتش ناگهان سرخ مى‌شود و لبخندى بى‌اختیار به چهره‌اش مى‌دود. مردى که عاشقِ زنى است که عاشقِ نرگس است، خودش به ناگاه عاشق نرگس مى‌شود. به ناگاه به تمام گلفروشى‌هایى که مى‌شناسد یا نمى‌شناسد فکر مى‌کند. به تمام چهارراه‌هایى که روزى پشت چراغ قرمز آن‌ها گلفروش‌هاى دوره‌گرد را دیده است، یا ندیده است. مردى که به ناگاه عاشقِ نرگس شده است، به دسته‌ى نرگس‌هایى مى‌اندیشد که در دست دارد، و به دستان معشوقش وقتى که نرگس‌ها را با اشتیاق از او مى‌گیرد. و به خنده‌ى آن زن مى‌اندیشد در آن لحظه، و به بوى منتشر در هوا، و به آهنگى که دارد پخش مى‌شود، و به نورى که بر چیزها تابیده در آن دم. مرد حرکت بدنِ آن زن را مى‌بیند در خیال، که چگونه مى‌چرخد و مى‌خرامد و گلدانى را مى‌جوید و مى‌یابد و زیر شیر آب مى‌گیرد و نرگس‌ها را در آن مى‌گذارد و یک بار دیگر جمع‌شان مى‌کند - با دستانش - و بو مى‌کشدشان، عمیق و طولانى، و به سوى مرد بازمى‌گردد. و به حالت چشم‌هاى زن فکر مى‌کند - آخ از حالت چشم‌هایش - وقتى که دارد به خاطر نرگس‌ها - که او عاشق‌شان است - از او سپاس‌گزارى مى‌کند، در سکوت، بى کلام.

پس - خانم‌ها، آقایان - بار دیگر که دیدید جمله‌ى «من عاشق نرگس‌ام» جایى، گوشه و کنارى، از دهان زنى روى زمین افتاده است، لطفى کنید و خم شوید، برش دارید، ببوسیدش و بگذاریدش روى هرّه یا طاقچه یا بلندى؛ جایى که مردى که عاشق زنى است که او را گم کرده - یا هرگز نیافته - آن را ببیند، قلبش لحظه‌اى بایستد و دوباره جان بگیرد. به حق همین برکت. همین یک لقمه نان. همین یک تکه عشق.


"ناشناس"


زندگی

سیگاری ست 

که دیگران دود می کنند و

ما سرفه می کنیم.


"ایمان صفری"


در مَن بِدَمی

مَـن زنده شوم،

یک جان چه بُود

صد جانِ منی 


"مولانا"


گفتند:

نگذر از غرورت، کار خوبی نیست

باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست

 

گفتند:

هرگز لشگرت را دست او نسپار

این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست!

 

سیگار و تو، هردو برای من ضرر دارید

تو بدتری، هرچند این معیار خوبی نیست!

 

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست

تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست...

 

آزادی از تو، انحصار واقعی از من

بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست

 

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال

هر سه اسیر چشم تو...

آمار خوبی نیست!

 

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما

این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

 

دیوارِ من

دیوارِ تو

دیوارِ ما

افسوس...

دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست


آرام بالا رفتی و از چشمم

اف

تا

دی

من باختم؛ هرچند این اقرار خوبی نیست!


"امید صباغ نو"

 

صبح را 

با غزلِ چشم تو مینوشم و باز

مثل هر روز 

تو در مَطلعِ شعرم هستی ...

 

"ناشناس"

 

پ.ن:

سربازان

در جنگ خواهند مُرد

پیرمردان در بسترهایشان

جوانان در خیابانها...

و من

در چشمهایت...

 

"سبحان زمانی"


مثل عطر پرتقال سبز

بیا و ببرم با خود!

هوایی ام کن

وقتی در عصر سرد یک روز زمستانی

با بخار نفسم....

نه!

نه!

با گرمای تو در وجودم!

نامت را نقش میکنم؛

برس ، شالت را روی بال هایم پهن کن و بگو...

برای پرواز در آغوشم باید گرم باشند!

موهایم را به هم بریز و بگو پس کجاست یکی از انگشت هایم که همین حوالی گم کردم!

بخند ، موهایم را مرتب کن و ببوس گونه ام را!

آه...

بعد،دستهایت را دور گردنم حلقه کن که زیبا ترین اعدام تاریخ را تصویر کنیم!

من فدای تو...

مثل عطر پرتقال سبز

بیا رویا به تن لحظه های زمستانی ام بباف!


"حامد نیازی"


گاهی

چراغ قرمز یک چهارراه

می تواند

خیابانی را گرم کند

غروبی را

شهری را

گاهی

ماتیک نارنجی زنی که گذشت

زمستانی را از یاد عابران می برد

چندان که دستهایشان را از جیبهایشان در می آورند

چندان که یقه های بالا کشیده ی پالتوهایشان را پایین

ما

به رنگهای گرم مدیونیم

و من

مردی میشناسم که زندگی دوباره اش را

مدیون لاک صورتی زنیست


"رویا شاه حسین زاده"


‎برو گشت‌هایت را بزن ،

‎راه هایت را برو

‎دستهایت را بگیر

‎برگردی ، 

‎ چای هم دم کشیده...


"‎صابر ابر"

گلِ رُز

۱۹
دی


دیروز وقتی کسی در حضورِ من 

اسمِ تو را بلند گفت 

طوری شدم 

که انگار گلِ رُزی از پنجره ی باز !

به اتاق افتاده باشد ...


"ویسلاوا شیمبورسکا"


مثل پروانه ای در مشت 

چه آسون میشه 

ما رو کشت ...


"ایرج جنتی عطایی"


چه اشتباهی می کنند آنهایی که برای آغوش گرفتن، دنبال تاریخ و تقویم می روند. چه اشتباهی می کنند آنهایی که دوست داشتن را بلدند اما خسیسند! خودتان را راحت کنید شبیه دیوانه ها، در خانه اش را بکوبید، در را که باز کرد، بپرید بغلش، ماچش کنید... تا بخواهد به خودش بیاید شما عاشقش کرده اید ...

خیالتان راحت ؛

هیچ جای قانون دوست داشتن جرم نیست، تازه وقتی معشوق مدتها حدس لحظه حمله را زده ...


"صابر ابر"

 

چشم ، مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

 

سند عقل ، مشاعی ست ، همه می‌دانند

عشق امّا فقط از ماست اگر بگذارند

 

وقتی اظهار نظر کرد دلم ، فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست ، اگر بگذارند

 

روستازاده‌ام و سبزتر از برگ درخت

سینه‌ام وسعت صحراست اگر بگذارند

 

دل دُرنایی من ! این‌همه بیهوده مگرد

خانه دوست همین‌جاست اگر بگذارند

 

غضب‌آلوده نگاهم مکنید ای مردم !

دل من مال شماهاست اگر بگذارند ...

 

 

"محمود اکرامی"

 

پ.ن:

خبرت هست که در شهر دوچشمان تو من مسکونم

اندکی پلک نزن،اخم مکن،حال دلم ویران است.

 

"احمد کاشفی"


من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم 

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

"سعدی"


هر موقع

حس کردی

دوستت دارمی گوشه ی دلت

بی تاب شنیده شدن است

تعارف نکن

گوش های من

قابل تورا ندارند!!!


"وحید قرقانی"


اگه وقتایی که لبخند می‌زنی

دیدی کم‌توجهم یا بی‌حواس

نگو پس دلت کجاس

« دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور  ِ منی »

می‌شه لبخند بزنی؟!


" احسان رعیت "


+ این آهنگی که برات فرستادمو گوش کن.خیلی قشنگه.

- برای من فقط "تو" یی که "قشنگه"!

بقیه ی چیزا نهایتا می تونن خوب باشن.


"حمید جدیدی"

 

به مرور زمان خواهی فهمید دوست داشتن چیزی فراتر از احساس است

به مرور زمان درک خواهی کرد من تو را به قدر خودم، به علاوه‌ی خوشی‌هایم، دوست دارم 

به مرور این‌که خاطره‌هایمان را مرور می‌کنیم کسی شبیه من برایت دست تکان می‌دهد

اما من نیستم

او خود توست در ابعادی که من دوستت داشتم

کنار همه‌ی کارهای روزانه‌ات،

کنار خستگی ها و لبخند ها،

 کنار اخم‌ها و خوشی‌ها،

همیشه سایه‌ام را خواهی دید که دارد تو را به دیوار خانه نزدیک می‌کند !

به مرور زمان می‌یابی که «دوستت دارم» حرفی فراتر از یک حس ساده است . . .

ای کاش به چشم‌هایت نگاه می‌کردی

چشم ها دروغ نمی گویند وقتی دوستت داشته باشند 

 

"رادیو هفت انقضا ندارد  "


داشتم رقص زیبای تو را 

تصورمی کردم

که خدا آهسته به شانه ام زد و گفت

یک خرده جابه جا شو من هم

ببینم ...

 

"رسول ادهمی"


خنده هایت

نمک زندگی اند

و من این روزها را

شور دوست دارم


"مرتضی شالی "


نه رفته‌ای

نه پیام آمدنی داده‌ای

خانه در تصرف بوی توست !

تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست ..

حس می‌کنم

تنهاییِ ستاره را

این همه ستاره‌ی تنها ؟

یکی به یکی نمی‌گوید بیا

هر یک

از آسمانه‌ی خویش

چونان چشم پرنده ، درخشان

از آشیانه‌ی تاریک ...

حس می‌کنم

نیش ستاره را

در چشمم

طعم ستاره را

در دهانم

و طعم یک کهکشان تنهایی را

در جانم

کجای جهان بگذارمت

تا زیباتر شود آن جا ؟

بنویس : « می آیم »

تا آشیانه به گام و به دست و سلام !

آراسته شود ...


"منوچهر آتشی"


در ریاضیات من

یک منهای دو

یعنی

یک منهای تو

که مساویِ با هیچ است!


"یدالله گودرزی"


باید به دهان تو رجوع کرد،

لبخندت را بوسید

پنجره ی روحت را

آنجا که خواب از سر خیالم پراند

آنجا که بوسه غرق بود !

در ابدیت ...

بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟

چندبار می توان غنچه ای را چید،

باز در حسرت چیدنش جان داد ؟

لبخندت را می بوسم

آنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتد !

حالا آغشته ام کن به روحت

یا با من، 

دهانم را شریک شو ...


"مهسا رهنما"

 

خواستم منکر عشقت بشوم 

فهمیدم 

از ته قلب من اخبار موثق داری

می شود فاش 

همه آنچه میان من و توست 

که تو هم مثل همه 

 چشم دهن لق"  داری ...

 

"مهدی عابدی "

 

 


کجاست

جای

رسیدن

و

پهن کردن یک فرش و

بی خیال نشستن ...


"سهراب سپهری"


حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما گیج است...
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم..
من مثل دانش آموزی که درس هندسه اش را،
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم، و فکر می کنم، و فکر می کنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود.

"فروغ فرخزاد"


به انرژی می مانی !

در من 

تمام نمی شود دوست داشتنت ،

فقط 

هر لحظه 

به شکل دیگری دوستت دارم...


"بهنام محبی فر"


مرا به اسم صدا کن

تا بیایم

ای جانِ من

مرا به اسم صدا کن

نپرس

آیا اسمم

اسم پرنده ای ست در حال پرواز ؟

یا بوته ای

که ریشه اش در خاک فرو رفته است ؟

و آسمان را با رنگ خون

آغشته می کند

و نپرس

که اسمم چیست

خودم نمیدانم

می جویم

اسمم را می جویم

و می دانم که اگر بشنومش

از هر جای جهان که باشد

حتی از تهِ جهنم !

می آیم ...

جلویت زانو می زنم

و سَرِ خسته ی خود را

به دست های تو می سپارم ...


"هالینا پوشویاتوسکا"


بر زبان بود مرا ؛

آنچه تو را در دل بود...


" حافظ "


  • آخرش به یک جائی میرسی میفهمی که تنها آدم مورد اعتماد زندگی خودت هستی، 

  • خودت تنها کسی هستی که زیر پایت را خالی نخواهد کرد، 
  • خودت تنها کسی هستی که خودت را دوست دارد،
  •  تنها کسی که حرفت پیش او میماند خودت هستی، 
  • گاه سخت این را میفهمی، گاه در هاله ای از رنج و سوءتفاهمات. 
  • اعتماد سخت بدست می آید و راحت از دست میرود.

"ای لیا "