من عاشق نرگسام
زنى نوشته «من عاشق نرگسام». ما از این جمله مىفهمیم که زنى عاشق نرگس است. یک منطقدان با خواندن این جمله پى مىبرد که دستکم یک زن وجود دارد که عاشق نرگس است. یک گلفروش امیدوار مىشود که زنى براى خودش یا کسى براى زن از او نرگس بخرد. یک معلم ادبیات با خود مىاندیشد که من در این جمله نهاد و عاشق مسند
و نرگس مضافالیه است.
اما مردى که عاشق آن زن است - زنى که نوشته «من عاشق نرگسام» - با خواندن این جمله قلبش لحظهاى مىایستد و دوباره جان مىگیرد. اگر آینهاى پیش روى مرد باشد، مرد مىبیند که صورتش ناگهان سرخ مىشود و لبخندى بىاختیار به چهرهاش مىدود. مردى که عاشقِ زنى است که عاشقِ نرگس است، خودش به ناگاه عاشق نرگس مىشود. به ناگاه به تمام گلفروشىهایى که مىشناسد یا نمىشناسد فکر مىکند. به تمام چهارراههایى که روزى پشت چراغ قرمز آنها گلفروشهاى دورهگرد را دیده است، یا ندیده است. مردى که به ناگاه عاشقِ نرگس شده است، به دستهى نرگسهایى مىاندیشد که در دست دارد، و به دستان معشوقش وقتى که نرگسها را با اشتیاق از او مىگیرد. و به خندهى آن زن مىاندیشد در آن لحظه، و به بوى منتشر در هوا، و به آهنگى که دارد پخش مىشود، و به نورى که بر چیزها تابیده در آن دم. مرد حرکت بدنِ آن زن را مىبیند در خیال، که چگونه مىچرخد و مىخرامد و گلدانى را مىجوید و مىیابد و زیر شیر آب مىگیرد و نرگسها را در آن مىگذارد و یک بار دیگر جمعشان مىکند - با دستانش - و بو مىکشدشان، عمیق و طولانى، و به سوى مرد بازمىگردد. و به حالت چشمهاى زن فکر مىکند - آخ از حالت چشمهایش - وقتى که دارد به خاطر نرگسها - که او عاشقشان است - از او سپاسگزارى مىکند، در سکوت، بى کلام.
پس - خانمها، آقایان - بار دیگر که دیدید جملهى «من عاشق نرگسام» جایى، گوشه و کنارى، از دهان زنى روى زمین افتاده است، لطفى کنید و خم شوید، برش دارید، ببوسیدش و بگذاریدش روى هرّه یا طاقچه یا بلندى؛ جایى که مردى که عاشق زنى است که او را گم کرده - یا هرگز نیافته - آن را ببیند، قلبش لحظهاى بایستد و دوباره جان بگیرد. به حق همین برکت. همین یک لقمه نان. همین یک تکه عشق.
"ناشناس"
- ۹۵/۱۰/۱۹
- ۱۹۴ نمایش