- ۰ نظر
- ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۷
- ۲۱۵ نمایش
و چه قدر خسته ام از چرا؟
از چه گونه!
خسته ام از سؤال های سخت
پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا...
دلم تنگ می شود گاهی،
برای یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی» بلند
و پنج «انگشت» دوست داشتنی!
"مصطفی مستور"
تنها
هنگامی که خاطره ات را می بوسم
درمی یابم دیری است که مرده ام
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم
از پیشانی خاطره ی تو
ای یار
ای شاخه ی جدامانده ی من...
"احمد شاملو"
بگو سیب
بگو
بگو کار دارم
بگو سیب
سیب
ممنون
می خواستم ببینم روی خوش بلدی نشان بدهی
یا نه!
"رسول ادهمی"
پ.ن:
من فکر میکنم
جاذبهی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دستهات بوده
از خندههات
موهات
و نگاه برهنهات
که بر تنم میریخت.
"عباس معروفی"
دلم میخواهد
بنشینی رو به رویم
درست رو به رویم
به فاصله ی کمتر از نیم متر!
جوری که نفس هایت
به صورتم اصابت کند
هی تند تند با عصبانیت حرف بزنی
هی با اخم غر بزنی
من هم با یک لبخند ابلهانه
پلک بزنم و سرم را تکان بدهم
موهایت را پشت گوشت بریزم
روی ابروهای درهمت دست بکشم
آرام که شدی بگویم
ادامه بده
اخم که میکنی
قلبم برایت تند تر میزند!
راستش این دیوانه
دعوای تو را
به آشتی با بقیه ترجیح میدهد!
"علی سلطانی "
یک روزهایی می آیند
که از گفتنِ «خسته شدم » هم خسته می شویم!
یاد میگیریم که هیچکس در این دنیا
نمی تواند برای خستگی ما کاری کند .
هیچ کس نمی تواند برای معشوقه ی از دست رفته ی مان،
شناسنامه ی المثنی گم شده یمان توی سفر
حقوق دو ماه عقب افتاده مان
استاد بداخلاقی که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد
دندان های خراب عصب کشی نشده
و برای اینکه نوبت های دکترمان را همیشه آدم هایی با اسکناس های بیشتر مال خودشان کرده اند کاری کند
یک روزهایی می آیند که از گفتنِ خسته شدم هم خسته می شویم!
سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم
از اینکه امروز ، گل های شمعدانی گل داده اند
از بوی خوب مایع لباسشویی روی آستین پیراهنمان
از نخ کردن سوزن مادر بزرگ و شنیدن قربان صدقه ها با لهجه ی شیرینش
از دیدن اینکه بابا، وسط آن افسردگی لعنتی
با گل زدن تیم مورد علاقه اش سر کیف می آید ...
دیگر از نق زدن خسته می شویم و
از صدای خنده ی بچه ها موقع سرسره بازی، هوا کردنِ بادکنکشان یا خریدن پشمک های هم قد خودشان توی شهر بازی چشم هایمان می خندند
یک روز
از گفتنِ آن همه خسته شدم خسته می شویم!
و سعی می کنیم حالمان را به حادثه ها، بهانه ها و لحظه های خوب گره بزنیم
یک روز ، از آن همه خسته بودن ها خسته می شویم
و این خستگی!
چه قدر خوب است...
و این خستگی،چه قدر می چسبد ...
"الهه سادات موسوی"
تو سیبِ گلابی در دستهای بایر من بودی
و من میخواستم دو حبه ترانه شوم
در چای زندهگیات...
"یغما گلرویی"
پ.ن:
بگذار برایت چای بریزم
امروز به شکل غریبی خوبی
صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها…
و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد
بگذار برایت چای بیاورم،
راستی گفتم که دوستت دارم؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر
و حضور قایقها و خاطرات دور...
"نزار قبانی "
ببین دلبر صبح همین که از خواب بیدار شدی به من فکر کن.شمارم و بگیر بوق دوم نخورده جواب بدم بگم مانتو تو تنت کن بیا پایین.صبحونه بخوریا یه وقت دهنت بو بَد نده.دلبر شال آبیَ رو سرت کن،خیلی بهت میاد،شبیه فرشته ها میشی.اصلا کلا آبی خوبه،مثل دریا،مثل آسمون،مثل شالِ تو.پرایدِ بابام و کِش رفتم،ده لیتر بنزین زدم بریم دور دور.بریم اون بالاها،سعادت آباد،ولنجک،الهیه...هوا سرد شده دلبر سرما نخوریم؟از بقالی دو تا لیوان یه بار مصرف گرفتم،آبِ جوش بگیریم،یه دونه لیپتونم دارم،یه دونه بسّه دیگه؟دو تا چایی دِبش برات درست کنم.آخ!قند نداریم دلبر.
من حساب کردم اگه پنج سال دیگه بدون وقفه کار کنم و هر روز صبح برات،یه دسته گلِ بنفشه نگیرم،میتونم پولام و جمع کنم و اون ماشین شاسی بلند مشکی رو بخرم،ولی مگه میشه هر روز برات دسته گلِ بنفشه نگیرم دلبر؟
بشین رو چمن های پارک،بشینم کنارت،دستات و بگیرم.دستات چه قدر گرمه دلبر،همیشه همینطوریه؟دلبر اگه وامَم جور شه یه خونه نُقلی می گیرم،میام دستت و میگیرم میبرم تو خونه مون.نُقلی نه واس خاطر پولش ها،یه بیست متر جا باشه،نتونی ازم دور شی،هر طرف و نگاه کنم ببینمت.یه دست مبل قهوه ای هم میخرم.کلا قهوه ای خوبه،مثل چشمات.یه آشپزخونه بزرگ هم داشته باشه واسم کُتلِت درست کنی.دلبر کُتلِت بلدی؟
دو تا متکّا بیار،دراز بکشیم جلوی تلویزیون pes 2017 بازی کنیم.من رئال و برمیدارم،تو بارسا.دلبر شرطی بازی کنیم؟شرط اینکه اگه بردم بوسِت کنم،اگه باختم بوسَم کنی.
دلبر اینقدر خوبی انگار فتوشاپی.دلبر بخند.خنده هات و خیلی دوست دارم.لبخند هیچکس تو دنیا واسه من جای خندههاتو نمیگیره دلبر،بخند.
یه عکس سه در چهار از خودت بده بذارم تو کیفِ پولم.سانس امشب تئاتر و رزرو میکنی؟رمز دوم کارتم چی بود؟بعدش بریم هفت چنار،فلافل بخوریم دلبر؟تو نوشابه مشکی میخوای یا زرد؟باشه همون نارنجی.
یه گوشواره دیدم،برق میزنه،مثل چشمات،حقوق این ماهم و بدن واست می خرمش.بندازی تو گوشت بریم زیر بارون قدم بزنیم،خیس شیم،سینه پهلو کنیم،واست لیمو شیرین پوست بکنم دلبر.واسم شال گردن بباف دلبر،هوا خیلی سرده!شبا خیلی خوبه،همه چی آرومه،مثل صدات.تو واسم شعر بخون،بذار من نگات کنم.دلبر اگه یه روز نباشی من چیکار کنم؟چه خاکی تو سرم بریزم دلبر؟در گوشت و بیار یه چی بت بگم،خیلی دوست دارم.دلتنگی اگه واگیر داشت،هی بوست می کردم.دلبر شب و همینجا بخواب،کنار من،قول میدم خُروپف نکنم.صبح که پا شدم میرم بربری میگیرم، واست املت میپزم با پیاز،پیازِ قرمز.بعدش بوست میکنم دهنت سرویس شه.اگه نباشی من واسه کی بنویسم دلبر
"پویا رفیعی "
دوستت دارم
شبیهِ رنگِ نارنجیِ شهر
ای که عشقت در دلِ پائیز
غوغا می کند...
"مهرشاد فروزان"
پ.ن1:
تبسم های آرام تو را
با بوسه خواهم چید
"فریدون مشیری"
پ.ن2:
یه عالمه خوشحال هستم :)))
روزای شادم با این دو موزیک ِخیلی قشنگ میگذره:)
محبوبم!
از پیری نترس
که چون همیشه برایم زیبا خواهی بود !
این قلب مهربان توست
که مرا چون کودکی شاد
در پی پروانه ای زیبا ...
به سمت خود می کشاند !
از پیری نترس
و به مردی فکر کن که با هر چروک بر تنت
زخم هایش پنهان می شود
و با هر موی سپید ...
بختش آرام گیرد
گودی زیر چشمهایت ...
مرا به عمق بیشتری از دوست داشتن خواهد برد
و دست های لرزانت
می تواند بارها
تنهایی ام را بتکاند
از پیری نترس
و با تصویر شکوهمندی که از تو خواهم سرود ...
مرا دوست تر بدار :
"قله ای پوشیده از برف
که گل های دامنش
دختران چوبان ایل را زیبا تر کرده "
"حمید جدیدی"