بوی گندم
با من از دست هایت بگو
با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد
از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو !
که به گرمای آغوش من می کشاندش ..
بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند
با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تبِ تندِ تنت را داشته باشد
تب خاکی را که !
سرزمین من است ...
"شکریه عرفانی"
- ۰ نظر
- ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۶
- ۲۵۴ نمایش