عطر چشمان او
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۴۴ ب.ظ
داستان من و چشمان تو،
داستان پسرکیست که هر روز غروب پشت شیشه دوچرخه فروشی می نشیند
و از پشت شیشه دوچرخه ای را می بیند که سال ها برای خودش بود!
با آن دوچرخه تمام کوچه های شهر را می گشت،
از کنار رودخانه آواز کنان عبور می کرد.
سر بالایی ها را با همه ی قدرت رکاب میزد و
در سرپایینی ها، دستانش را باز می کرد، از میان سرو ها و کاج ها می گذشت
وبلند بلند می خندید.
داستان من و چشمان تو،
داستان آن پسرک و دوچرخه است...
پسرکی که حالا پشت شیشه دوچرخه فروشی در خیالش رکاب می زند!
می خندد، رکاب می زند
می گرید، رکاب می زند...
رکاب می زند...
عطر چشمان او/ "روزبه معین"
- ۹۵/۱۱/۲۳
- ۲۵۶ نمایش