آنجا بود که فهمیدم چرا دور بودن هاى نزدیک را بیشتر دوست دارم ...
سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ق.ظ
از دور دوستش داشتم
و با آن همه شلوغى .. دوست داشتنم به چشمش نمى آمد
صبح چشمانم را به یادش باز میکردم
و
شب روى هم میگذاشتم ..
گاهى میشد ساعتها مینشستم پشتِ میز کافه
و از دور
تمامِ حرکاتش را زیرِ نظر میگرفتم ..
میخندید .. میخندیدم ..
اخم میکرد .. درهم میرفتم ..
بالاخره یک روز
دوست داشتنم را جمع کردم
تمام قد روبه رویش ایستادم
و یکجا به پایش ریختم !
جوابِ من « مرســـى » نبود .. اما شنیدم !
جوابِ من « پوزخنـــد » نبود .. اما دیدم !
آنجا بود که فهمیدم چرا دور بودن هاى نزدیک را بیشتر دوست دارم ...
"علی قاضی نظام"
- ۹۵/۱۱/۱۹
- ۱۷۷ نمایش