- ۰ نظر
- ۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۳:۰۹
- ۲۵۷ نمایش
آسمان بوته ی یاسی ست
که در پنجره ی خانه ی ما رُسته ست ..
روی تو ماه بلند ،
چشم های تو دو سیاره ی ژرفِ سبز ،
نام تو خوشه ی شادابی در ظلمتِ برگ
به شقایق ها آراسته ست ...
دست های تو کلید صبح است
که سوی مشرق می چرخد !
و سپیدی را
از پس نرده ی سایه روشن
به سوی پنجره ها می خواند ..
چشم های تو به دیوار بلندِ باغِ عشق
روزن سبزی ست ،
که من از آنجا
_ در لحظه ی مشتاقی
به درون می خزم آهسته
و با دامنی از سیب سرخ راز !
باز می گردم ...
چشم های تو
پنجره های بلند ابدیت هستند ...
"منوچهر آتشی"
مردی که امروز عاشقش می شی زن های زیادی ازش متنفرن!
زنی که امروز دوس داشتنش رو کشف می کنی و زندگیت رو زیبا می کنه پارسال زندگی مرد دیگه ای رو نابود کرده!
سربازی که توی سنگر تو نارنجک می ندازه و منتظره صدای تکه تکه شدن بدنت رو بشنوه توی خونه بچه ی سه ساله ای داره که بهش می گه بابا.
اتاق نیمه تاریک خونه ای قدیمی که حالت ازش بهم می خوره محل زیباترین خاطرات آدمی دیگه است...
شاید خیلی احمقانه به نظر بیاد عزیزم ؛
ولی زندگی بیش از این که خودش معنی داشته باشه ، از جایی که تو بهش نگاه می کنی معنی پیدا می کنه...
"علیرضا ایرانمهر"
مثلا سی سال پیش به دنیا می آمدیم؛
من چادر سفید به سرِ زنبیل به دست از کنار تواِ سر به زیر میگذشتم و نگاه پر از شوقت را حتی از آن سر پایین انداخته ات حس میکردم...
مثلا مهرت در دلم مینشست و تو شبها من را کنار خودت میدیدی...
مثلا مادرت از نجابت من به مادرم میگفت و میگفت برای امر خیر خدمت میرسیم...
شیرینی میخوردیم، با آن ابروهای پیوندی انگشتر فرو میرفت توی دست چپم
و تو توی دلت قربان صدقه ام میرفتی...
توی حیاط خانه اتان ریسه میکشیدند و سیب و خیار را با سبد از حوض جمع میکردند...
من از خوشحالی کیلو کیلو قند در دلم آب میشد...
توی اتاق پشتی خانه اتان رسما میشدی، سایه سرم و تور را میزدی بالا و کل عشقت را میریختی توی نگاهم و تا ابد مال هم میشدیم و مال هم میماندیم...
میبینی،
ما برای هم ساخته شده بودیم،ما جفت هم بودیم،نیمه ی هم...
اگر با چادر سفید و زنبیل از جلوی چشمان به زمین دوخته شده ی تو میگذشتم...
ما برای هم ساخته شده بودیم اگر فقط سی سال زودتر چشم هایمان را باز میکردیم...
.
" فاطمه جوادی"
بگذار
گلهای دامنت مستم کند
آبشار نگاهت، غرقم
و من
در نامت شنا کنم
از سایه اندامت روان شوم
همه تو باشم
که مرا با تو
بی اندازه مهربانی هاست .....
"الیسا واحدی"
پ.ن:
باد با رقصیدن از پیراهنت رد می شود
آب سرمست است وقتی از تنت رد می شود
من که دورم از تو اما خوش به حال هر نسیم
وقتی از گل های سرخ دامنت رد می شود
" اصغر عظیمی مهر "
خودم می دانم
اگر پیش چشم مردم ببوسمت
کلی حرف پشت سرمان می زنند
اما شعرهایم،
دنج ترین جاست برای بوسیدنت!
شعر که برای تو باشد
با یک بوسه
می شود به هزار زبان زنده ی دنیا دوستت داشت...
من هر روز در شعرهایم
بیشتر عاشقت می شوم
این خط،امن ترین جای شعر هست
پس همین جا می بوسمت
خط بعدی عاشقانه ترین جای شعر است
پس همینجا می بوسمت،
خط بعدی بی هیچ بهانه ای می بوسمت
دست من باشد
توی هر خط می بوسمت!
اصلا انگار بوسه با لبهایت هم قافیه هست،
انگار فقط بوسه ی من به لبهایت می آید...
می دانم پشت سر این شعر،یک عالمه حرف خواهد بود
با تمام این حرفها باز توی شعرهایم می بوسمت...
" صفا سلدوزی"
اولین باری که بوسیدمش ،
فهمیدم حق با مادرم حَوا بوده !
گاهی بعضی ممنوعه ها
ارزشِ رانده شدن
از بهشت را هم دارند
.
"طاهره اباذری هریس"
پ.ن1:
داشت برایم شعر میخواند
که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم:
بوسه دارید؟
ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد!
تکرار کردم شما بوسه دارید!؟
از آن بوسه ها که انتها ندارند!
که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!
از آن بوسه ها که دهانم را طوری پر کند
از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛
گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!
از آن بوسه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!
خندید...
خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد!
خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!
بلند گفت:دوستت دارم مجنون جان!
و من از خوشی میان شعری که میخواند
قافیه در قافیه،ردیف شدم!
زندگی انگار این بود؛
دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت!
با طعم بوسه!
.
" حامد نیازی"
پ.ن2:
بهم گفت اولین بوسه س
بهم گفت اولین باره
ولی فهمیده بودم از
گذشته ش خاطره داره
مث شعله که می افته
به جون چوب، میبوسید
برای اولین بوسه
زیادی خوب میبوسید
بهم گفت تکیه گاهم باش
خودش ویرونه بود اما
بهم گفت بکره آغوشم
مسافر خونه بود اما...
"احسان رعیت"
جمعه را از بیخ و بن تعطیل باشید
فکر تعطیل، دلتنگی تعطیل،
مرور خاطره تعطیل ..
بروید لب آبی، دشتی، دمنی،
کوهی چیزی بنشینید،
و به اندازهی یک هفته با خود خلوت کنید؛
نه گریه کنید،
نه جای کسی را خالی کنید،
یک نفس عمیق بکشید،
و لبخند بزنید ..
آنوقت میفهمید؛
آدم تا میتواند خودش را کامل داشته باشد،
حیف است نیمش را پیش کسی جا بگذارد که معلوم نیست الان کجاست !
"رضا باقرى"
بعضی ها هم هستند که ادعا می کنند دوستمان دارند
اما ...
خیلی با احتیاط از عشق می گویند خیلی با احتیاط ابراز احساسات می کنند ...
پای حرفشان که می نشینی می گویند دلدادگی خوب است اما دلبستگی نه ،
می گویند باید منطق داشت،
باید برای همه چیز اندازه تعیین کرد باید فکر فردا بود
که اگر یک روز نبودیم و ترکشان کردیم خیلی دلتنگمان نشوند و روزهای نبودنمان حال روزهایشان را خراب نکند .
اما...
باید به این مدل دوست داشتن ها مشکوک بود
عشق و احتیاط با هم جور در نمی آید
من فکر می کنم
از کنار اینطور آدم ها باید خیلی با احتیاط
فقط رد شد ...!
"فرشته رضایی"
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﻨﻢ؟
ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ
ﻣﺎﻩ ﺭﺍ
ﮔﻞ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺍ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﻢ
ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﻓﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺣﺎﻓﻈﻪﯼ ﮐﻔﺶﻫﺎﯾﻢ ﺑﺘﮑﺎﻧﻢ
ﺑﺎ ﺧﺶ ﺧﺶ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭼﻪ؟
ﺑﮕﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﻨﻢ ﻭﻗﺘﯽ
ﺑﺎ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ
ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭼﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻧﺴﯿﻢ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ !
.
" بهرام محمودی"