چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۲۰۹ مطلب با موضوع «نویسندگان ایرانی» ثبت شده است

 

بیا با هم برویم زندگی را برقصانیم

به ساز خنده هایمان

من خوشی را دور گردنت میبندم

تو عشق را به گونه ام بچسبان 

بیا دست روزگار را بگیریم

و بزنیم به دل جاده با هم بدویم و قرارمان باشد که تا انتهای مسیر بلند بگوییم "دوستت دارم" 

صدای عشق و خنده هایمان در دل پیچ و خم جاده پر شود و روزگار بیاید دم گوشمان و بگوید: حواسم پرت خنده هایتان بود و دلم غنج رفت برای بوسیدن گونه هایتان.

چه دلبرانه دل داده است به خنده هایمان.

بیا دلدادگی را پهن کنیم همین گوشه‌ی زندگی

آتش روشن کنیم که مبادا عشق میان نگاهمان قندیل ببندد.

برایت حال خوب دم می کنم 

و تو برایم "ماندن" را بنواز 

زندگی بی تاب عشقی است که بند نگاه ماست

بیا برویم...

"پریسا خان بیگی"

 

 
 
زن ها

 

وقتی میخندند
انگار دنیا میخندد
میگویید نه؟
فکر کنید به خنده های مادرتان
مادرتان که میخندد، پدرتان مگر میتواند نخندد؟
جنس زن خوب است که خنده رو باشد
دنیا به لبخندشان نیازمند است
زن بخندد، تمام مردان وابسته به آن میخندند
آنها بلدند کاری کنند
تا پدر بخندد
برادر بخندد
عشق بخندد
تمام در و دیوار خانه بخندد
دنیا بخندد!
.
"سیما امیرخانی"

 

 
هر آدمی شبیه یه چیزه
مثلا شاید اصغر فرهادی برای خیلیها شبیه " درباره الی " باشه
یا شاملو شبیه "آیدا در آیینه "
یا خسرو شکیبایی شبیه "حال همه ی ما خوب است ، اما تو باور نکن "
از همه ی اینا که بگذریم میشه نوبت " تو "
تو شبیه آرامشی
شبیه آخرین بازمونده از دوست داشتنی های دنیا..
.
"میم پناهی"

رفتم جلو گفتم 

«ببخشید خانوم آتیش داری ..؟» هول شد گفت :«واسه چی میخوای ..؟» گفتم :«میخوام تکلیفمو با چشات روشن کنم ..» خندید ، خندیدم ..
گفتم: «شالت آبیه ، مثه دریاس ، موج داره دریات ..»
گفت: «یَنی چی ..؟» گفتم: « پیچ پیچی ..» خندید ، خندیدم ..
دیدم اهلِ دله ،
نشستم کنارش ، لَش رو نیمکت ..
گفتم :«همیشه دنبال دلیلی ..؟»
گفت :«چطور ..؟» گفتم :«ببین ، همین الانم دنبال دلیلی ..» خندید ، خندیدم ..
گفتم :«میخندی تو دلم رَخت می‌شورن ..» گفت :«دیوونه ای ..؟» گفتم: «سرت که پایین بود ،
باد میومد ، یه طُرّه از موهات بیرون بود ، 
تاب میخورد ،دَووم نیوردم،دیوونه شُدم ..»
گفت :«با این حرفا روزی مُخِ چَنتا دخترو میزنی..؟»
خوشَم نیومد از حَرفش ..
پا شِدم خودمو جَمع و جور کردم صاف نشستم .. گفتم: «تو ازونایی که وقتی میرن شمعدونیا دِق میکنن..
صدات مثه بوی بنزین می‌مونه ،
آدم دوس داره همه‌شو بکشه توی خودش..
ازونایی که هَمه راها به تو خًتم میشن..
خنده‌هات مثه آب می‌مونه .. بی‌صداس ولی آرامش میده ..»
گفت: «کلّی آدم مثلِ تو هست،
تازه از تو بهترم خیلی هَست ..!»
گفتم: «من مهربونم،دیوونه و خُل و چلم،جَسورم،
اینارو هیچ جا با هم نمی‌تونی پیدا کُنی ..»
سر برگردوندم دیدم کوله ش رو دوشِشه داره میره..
سَعی کردم بین انگشتام بگیرمش..
کوچیکتر میشد..
اِنقدر رفت که نقطه شد ..
انگشتام رسیدن به هم .. دیگه نبود ..
تکیه دادم به پُشتیِ نیمکت ،
زُل زدم به آسمون ..
ابرا شبیه شَمعدونیای دِق کرده بودن.. راستی ،
گفت اسمش شَهرزاده. "شهرزاد ،
روسَری رقصنده با باد ،
می‌روی در یاد ،
می‌شوی غَمباد ." 

 " پویا رفیعی"
 

 

چشمانمان مثل دوربین عکاسی می ماند

لحظه ها را در ذهنمان ثبت میکنند
مثل اولین قرار،
وقتی کسی که دوستش داریم را میبینیم و در لحظه لحظه اش زبانمان بند می‌آید ..
مثل اولین بوسه، که لب هایمان بر روی هم می‌لغزد
یا اولین آغوش !
چشمانمان این ها را میبیند
بی قرارمان میکند
ما با چشمانمان میبوسیم، لمس میکنیم،
کسی را دوست خواهیم داشت
و خیلی چیز ها را در دلمان پنهان میکنیم
کاش میتوانستیم حواسمان را بیشتر پرت نگاه ها کنیم
چشم میتواند آخرین فرصت؛
برای لحظه های عاشقانه‌مان باشد ...
.
"مانی دانته"

 

 

سر صبی زنگ زد که بریم دانشگاه، درس و تحصیل و پیشرفت و اینا... 

هرچی گفتم قربون چشمات، سرده، منم که سرمایی،

 این سرماخوردگی کوفتی هم که سرِ نبودن دیروزت افتاده به جونم، 

بیا و دلبری کن، امروز رو بی‌خیال شو... بذار از پنجره کیف کنیم با برف.

 گفت: "نه، برف فقط وقتی که رو لباست میشینه قشنگه" 

دلبره دیگه، نفس که میکشه دلبری کردنش هم مشهود میشه.
سرد بود، قبلِ رفتن "کنار راننده تاکسیا یه تنی به آتیش زدیم..

 ولی بازم هیچی دستاش نمی‌شد" 
 

" چهرازی"

عطر خوب....

۰۵
بهمن

 

 

بعضی ها خوبی در تارو پودشان تنیده شده
حال خوب را با خودشان به هر کجا که می روند، می برند. 
خوبی را از این آدمها نمی شود گرفت. 
خودشان هم نمی توانند خوبیشان را پنهان کنند
هرچقدر هم که بجنگند
هرچقدر هم که نخواهند
بازهم خوب و دوست داشتنی اند.
خوبی در این آدم ها حل شده مثل گرما که با آتش، مستی که با شراب
آرامش که با خواب...
اصلا چرا راه دور برویم
عطرِ خوب...
با همین بهارنارنجی که روی میز گذاشته ای.
.
" میثم اسفندیار"

دلم میخواست پیانو بلد باشم 

دلم میخواست انگشتام بلغزه رویِ کلیدای ِسفید و مشکیِ پیانو و برات عشق بنوازم. میدونی، یه وقتایی واژه ها جواب نمیدن. هرچقدر بگم دوستت دارم هرچقدر بگم دلم تنگه بی فایدس. چون یه مشت حروف لعنتی ان که دستشون به هیچ جایی بند نیست. هرچقدرم سفت تو بغلم فشارت بدم طوری که صدایِ استخوناتو بشنوی بازم جواب نمیده. این حجم از احساس فقط کلیدایِ پیانو رو میخواد. فقط نواختن میخواد. فقط خوندن میخواد ..

" عشقت غمِ دیرینه ام .. "
این حجمِ از دلتنگی صدایِ تو رو میخواد وقتی آروم باهام زمزمه میکنی ..
میدونی.. کاش من پیانو بلد بودم ...

 
 "فاطمه خرازی"
 

 

هفتاد درصد بدن من را آب تشکیل می دهد، سی درصد اش را تو. 

کاش بیوفتی در تن من، حل شویم. آرام آرام رنگ مرا، طعم مرا عوض کنی. 

کاش تو آزادی باشی، آزاد کنی، زنی که دوست دارم باشی، رژ لبت بگیرد به من، 

به لیوان. قرص جوشان باشی، آرام جلز و ولز کنی در تنم‌. بگذاری به یاد بیاورم‌. 

من کوچکم، نسبت به چیزی که در ذهنم می‌گذرد.

 کمم، زورم به میله‌ها، به سرطان، به دعوای در خیابان و به خیلی چیزها نمی‌رسد.

 فقط می‌توانم خودم کسی را حبس نکنم. بعضی‌ها هفتاد درصد بدن‌شان را آب تشکیل می‌دهد، 

بقیه را حرف‌های قشنگ‌، حرف‌‌های الکی و حرف‌های خیس و حرف‌های نمور...

 

"محمدرضا زمانی"

 

 

 

 

 

به گمانم یلدا
ماجرای دختریست ؛
که در یکی از شب های زمستان
بخاطر دلتنگی اش یک
دقیقه بیشتر از خدا گرفت !
تا معشوقه اش را در دل شب پیدا کند ...
.
" ساحل اسد زاده "

 

 

 

 

 

از باغ های حافظ تو

تا سطرهای بی خواب من

چقدر بیراهه هست!

می خوابم

این بار

به عطر چشمانت

با سرمه ای که در چشمان هر نهنگی هست

بی مِی

بی ساغر

از هزاره ی طوفان های در راه

چگونه است گریستن بر فریادهای مانده در خیزاب

بانوی درخت های خیس و تب دار

برخیز

بیا به ساحل برویم

مرگ تاوان کمی است

برای چشمان تو...

 

"فاطمه سادات حسینی"

 

پ.ن:

یلدا هوای چشمهای توست

 

 

 

زمستان که بیاید
اوضاع بهتر مى‌شود
کسی به دو عاشق که از سرما
یکدیگر را بغل کرده‌اند
کاری ندارد...

 

 

" نیما معماریان"

خیلی شیطون بودم، هیچ جوره نمیشد منو کنترل کرد. همیشه باید یه چیزی میشکست، یکی شکایت میکرد ازم یا میخواستن از مدرسه مامانمو. مامانم اما خیلی صبور بود.. وقتایی که کلافه میشد تو چشمام نگاه میکردو دستشو نشونم میداد. بهم میگفت: "رگای دستمو نگاه کن؟ دارم پیر میشم تو منو خیلی اذیت کردی دیگه امسال میمیرم از دست تو!" مامانم بر خلاف تو، خیلی خوب میشناخت ترس هامو. به ساعت نمیکشید، که وقتی خواب بود، میرفتمو دستشو از زیر پتو میکشیدم بیرون. انقدر رگهاشو میبوسیدم تا بیدار میشد و من رو با لبخند میکشوند زیر پتو. خوب میدونست من رو فقط ترسِ از دست دادن میترسوند. امروز، من.. هنوز دارم اون ترس هامو. وقتی خداحافظی میکنی و در ماشین رو میبندی نگاه میکنم که فقط میری یا مث اوایل وسطش برمیگردی و چند بار نگاهم میکنی. اگه رفتی، که رفتی.. اگه نه.. اگه از دور برگشتی و نگاهم کردی اونوقت مث بچگی هام، مث رگای دستای مامان، میبوسم نگاهاتو از دور.

 

"امیرعلی ق  "

 

 

 

 

مَن سَنی چوخ سِویرَم آخ که چه زبان شیرینی است 
این زبان ترکی آدم را خَلسه میبرد 
و من هم آن دخترک ترک زبانی که در باغی دارم 
سیب را در دامنم میچینم و تو با آن لبخند محجوبی که دل را برده 
در تکه کاغذی مینویسی سن منیم قلبیم سن
همراه با آن انار سرخ رنگی که داری در 
دامنم میگذاری 
چه لذت شیرینی دارد خاطره ساختن در کنار تو 
و من در اغوش تو در زیر آن درخت سیبی که مظهری از عشق مان است 
با عشقی وصف نشدنی 
میگویی : سَن مَنیم عُمریم سَن تا عُمریم قوتولسا سَنن گالاجیام

 

 

 

" فاطمه سلیمی "

 

.
من باور دارم که خنده بهترین سوزاننده کالری است.
من به بوسیدن باور دارم، بوسیدن بسیار. 
من باور دارم آنگاه که همه چیز به غلط از آب درآمد، قوی باشم. 
باور دارم که دختران شاد، زیباترین دختران هستند. 
بر این باورم که فردا روز دیگریست
و به معجزه یقین دارم.


" ادری هیپبورن"
 
 
پ.ن:
می‌گفت : تو که خنده‌هات بوی شکوفه‌های بهارنارنجه ٬ چرا نمی‌خندی برامون یه‌کم پاییز یادمون بره ؟

 

 

- من هم خیانت کرده ام.

+ ادامه بده.

- به او نه. به خودم. در تمام این سال ها هیچ وقت طوری که دلم می خواست زندگی نکرده ام.

 

 "فریبا وفی "

حتی وقتی می خندیم

 

 

من هرگز در یک نگاه عاشق نشدم.

یعنی به عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم.

فقط یکبار فاصله ام با کسی کم شد. نفس ش به صورتم خورد. صدایش در گوشم لرزید. بعد نگاهم رفت سمت صورتش.

نگاهش آمده بود سمت صورتم. حواسمان را به صفحه ی کاغذ پرت کردیم و دقت کردیم دیگر آن اتفاق نیفتد.

ولی نفس ش همچنان داشت صورتم را گرم و گرم و گرم می کرد و صدایش به قلبم هیجان می داد.

من هرگز در یک نگاه عاشق نشدم.

من با لرزش دست هایش و دست هایم که آن کاغذ لعنتی را گرفته بودیم، گیر افتادم.

و بعد هم چند سالی طول کشید که مثل از بین رفتن یک زخم عمیق، خاطره ی آن روز هم از بین رفت.

 

"شیما سبحانی"

 
پ.ن:

 

 

اگر روزی بخواهم
از قصه عاشقی مان کتابی بنویسم
فهرست کتاب اینگونه میشود
نبود..........۱
آمد......... ۴۰
ماند.........۷۰
رفت........۱۹۰
صفحات قصه ماندنت از بقیه موضوع ها بیشتر است...
آخر کلی خاطرات باید بنویسم
کم چیزی نیست...

 

 

" امیر علی اسدی "

 

 
توی شهربازی، باید نیم ساعت سه ربعی بایستی توی صف، برای اینکه سه دقیقه توی هوا تاب بخوری، دور تا دور بچرخی و جیغ بکشی. تا بیایی کیفش را ببری، می بینی بازی تمام شده است. درها را باز می کنند که خوش گلدی. آن وقت از آن بالا نگاه می کنی به جمعیت مشتاق توی صف که با چشم های وق زده شان دارند دقیقه شماری می کنند که نوبتشان برسد و تازه می فهمی که پاهایت دارد از خستگی ذوق می زند.
.
به گمانم عشق، همین است . .
یک صف طولانی در شهربازی، سه دقیقه شادی و یک عمر درد. سهم آدم هایی می شود که توی صف اش ایستاده باشند یا حداقل یکی برایشان جا گرفته باشد. بعد که نوبت شان شد، بعد که چیزی توی قلب شان تپید، بعد که سه دقیقه زندگی شان به جیغ و شادی چرخید، می شود درد. دردی که به عطر ها حساس است. به تصاویر حساس است. به قصه ها حساس است. عشق درد است، دردی که درمان نمی شناسد....
.

" مرتضی برزگر"

 

میدونی یکی از نشونه های عاشق شدن چیه؟
اینکه فاصله بین خداحافظی و دلتنگیت، به چند دقیقه نمیکشه!

 

" ابی زندی"

 

 

جوانی کُنیــد ؛
جلویِ آینه با خودتان حرف بزنید ،
بلند بخندید و بِچَـرخید !!
خودتـان را بغل کنید !

به دَرَک که چه فکری راجع به تو‌میکنند !
فکرِ آنها تو را خوشبخت نمیکند ؛
به درک که رفت ...
او فقط راه را برایِ خوشبختیِ شما باز‌کرده این را دیر یا زود میفهمید ...
یک لحظه تصور کنید پیر و تنها و بیمارید ،
( که حتمأ این لحظه را خواهید داشت )

آن لحظه تنها آرزویِتان یک روز از همین روزهایِ جوانیِ شماست که بیهوده برایَش غُصه میخورید و بی هدف شب را صبح و صبحتان را شب میکنید .

این لحظه ها هیچ‌ جوره بر نمیگردند ،
خودت ، به خودت خوشبختی را هدیه کن ، خودت هیچوقت خودت را تَـرک نمیکند .

" سارا ایزدی " 

 

مردی که امروز عاشقش می شی زن های زیادی ازش متنفرن!

 زنی که امروز  دوس داشتنش رو کشف می کنی و زندگیت رو زیبا می کنه پارسال زندگی مرد دیگه ای رو نابود کرده!

 سربازی که توی سنگر تو نارنجک می ندازه و منتظره صدای تکه تکه شدن بدنت رو بشنوه توی خونه  بچه ی سه ساله ای داره که بهش می گه بابا.

 اتاق نیمه تاریک خونه ای قدیمی که حالت ازش بهم می خوره محل زیباترین خاطرات آدمی دیگه است...

شاید خیلی احمقانه به نظر بیاد عزیزم ؛

ولی زندگی بیش از این که خودش معنی داشته باشه ، از جایی که تو بهش نگاه می کنی معنی پیدا می کنه... 

 

"علیرضا ایرانمهر"

 

 

 

 

نمیگذاشت به چشمانش خیره شوم!
من هم دوربینی خریدم
تا به بهانه عکس
ساعت ها به چشمانش خیره شوم و نفهمد!
وگرنه مرا چه به عکاسی!!!

 

 

" سینا صحرایی"

 

 

 

 

خودم می دانم
اگر پیش چشم مردم ببوسمت 
کلی حرف پشت سرمان می زنند
اما شعرهایم،
دنج ترین جاست برای بوسیدنت!
شعر که برای تو باشد
با یک بوسه
می شود به هزار زبان زنده ی دنیا دوستت داشت...
من هر روز در شعرهایم
بیشتر عاشقت می شوم
این خط،امن ترین جای شعر هست
پس همین جا می بوسمت
خط بعدی عاشقانه ترین جای شعر است
پس همینجا می بوسمت،
خط بعدی بی هیچ بهانه ای می بوسمت
دست من باشد
توی هر خط می بوسمت!
اصلا انگار بوسه با لبهایت هم قافیه هست،
انگار فقط بوسه ی من به لبهایت می آید...
می دانم پشت سر این شعر،یک عالمه حرف خواهد بود
با تمام این حرفها باز توی شعرهایم می بوسمت...

 

 

" صفا سلدوزی"

 

 
وارد مغازه میشوم و یک سرى استکان نعلبکى و قورى سبز رنگ اسباب بازى انتخاب مى کنم. فروشنده میگوید:خانم صورتیشو ببرید دخترونه تره. میگم: برا پسرم مى خوام. 
با تعجب به من نگاه میکنه و میگه: اگه پسره ماشین بگیرید یا جعبه ابزار، هواپیما یا چراغ قوه. پسر که آشپزى نمیکنه. 
با خودم مرور میکنم در دنیایى که زنهایش پا به پاى مردها کار مى کنند مردهایش باید یاد بگیرند خستگى را با چاى از تن همسرشان درآورند. در دنیایى که زنهایش با مفهوم چک و قسط و وام عجین شده اند، شرم دارد مردهایش با دستور قورمه سبزى و ته دیگ ماکارونى بیگانه باشند. من براى فرزندم همسرى قدرتمند آرزو میکنم زنى که تنها دغدغه اش نهار ظهر و شام شب نباشد. زنى که تمام لذتش در خرید خلاصه نشود. زنى که سیاست را بفهمد، شعر ببافد، کتاب بخواند و از دنیاى اطرافش بى خبر نباشد.براى انکه پسرم شایسته چنان زنى باشد باید یاد بگیرد چاى دارچینى درست کند. یاد بگیرد آشپزى کند. لالایى بخواند. نوازش کند و جملات عاشقانه بگوید. 
دانیال سه ساله ام استکان اسباب بازى سبز رنگ را به طرفم مى گیرد. من نگاهش مى کنم و او مى گوید: بخور چاى دارچینى برات پختم
 
"المیرا لایق"

 

بعضی ها هم هستند که ادعا می کنند دوستمان دارند 

اما ...

خیلی با احتیاط از عشق می گویند خیلی با احتیاط ابراز احساسات می کنند ...

پای حرفشان که می نشینی می گویند دلدادگی خوب است اما دلبستگی نه ، 

می گویند باید منطق داشت، 

باید برای همه چیز اندازه تعیین کرد باید فکر فردا بود 

 که اگر یک روز نبودیم و ترکشان کردیم خیلی دلتنگمان نشوند و روزهای نبودنمان حال روزهایشان  را خراب نکند .

اما...

باید به این مدل دوست داشتن ها مشکوک بود 

عشق و احتیاط با هم جور در نمی آید 

من فکر می کنم

از کنار اینطور آدم ها باید خیلی با احتیاط 

فقط رد شد ...!

 

"فرشته رضایی"

طعم "گس"

۰۵
آبان

 

 

 

هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه برای اولین بار با پدیده ای سرخ رنگ به نام "خرمالو" آشنا شدم . میزبان با لبخندی ملیح خرمالو تعارف کرد و من هم بدون درنگ نامبرده را شکافته و چشیدم . شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند! 
از آن روز به بعد در نظر من هر کس که خرمالو می خورد فردی " مازوخیسمی " و هر کس که خرمالو تعارف می کرد شخصی " سادیسمی " قلمداد می شد ! النهایه تجربه تلخ اولین کام از خرمالو باعث شد که من بیست و دو سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم ! 
با اصرار فراوان همسرم ، دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم ! خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در "صدر مصطبه" بنشانم!
یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی ، باعث شد که بیست و دو سال از همه خرمالو ها متنفر باشم . اولین تجربه های کودکی ، شالوده ی ما را می سازند . چه بسیارند باور ها ، هنجار ها و اعتقاداتی که به خاطر تجربه طعم "گس" آن ها در کودکی ، هنوز منفور ما هستند .

 

 

 

 

 

 

ما یاد گرفته ایم عشق را در بوسه و برخورد تن ها خلاصه کنیم.
وگرنه به پهنای تنهایی هایم قسم 
هیچکس نمیداند 
کوه کَندن فرهاد و مرگ در آغوش سنگ ها یعنی چه ؟

 

 

 
" علی بی تو " 
 
پ.ن:
مثل ما که همیشه یکجور نمیمونیم. 
یه وقتایى "خیلى عاشقتم" گفتیم 
و یه وقتهایى حاضر نشدیم "مَنم دوسِت دارم" بگیم
عشق همیشه یکجور نیست،
میشه گاهى از "کاش بیشتر بمونى" عشقو فهمید.. 
از اون ماشینى که صداى دادو بیدادش کل خیابون رو برداشته بود اما ازش پیاده نشد کسى
عشق هربار صورت جدیدى داره اما کشف نمیشه هربار، 
مث اونى که بعد از چند سال دیدیش و دیر شناختیش. اگر می تونستى بفهمیش، 
وسط دعواها بغلش میکردى.. اگه میدونستى که حتى بدترین حرفاش از عشق بود،
 اگه ذره اى به صورت هاى عشق باور داشتی، میونتون امروز انقدر فاصله نبود، 
منو تو امروز انقدر از هم فاصله نداشتیم

 
" امیر علی ق" 

 

زن ها دو دسته اند؛
دسته اول آنهایی هستند که توی پوسته زنانگیشان مانده اند، عشوه و ناز و ادا بلدند، دغدغه ذهنی آنها این است که مهمانی شهناز کدام لباس را بپوشند، دورهمی مریم موهایشان را هایلایت کنند یا نه، تولد پریسا حواسشان باشد که رنگ کفش و پیراهن و لاک ست باشد ...
آخر وقت هم یک مردی هست که برای این همه خستگی روزانه شان در آغوشش بگیرند، او را ببوسد، باز هم به او این اطمینان را دهد که من هستم، به من تکیه کن ... دسته دوم زن هایی هستند که خیلی وقت است یادشان رفته زن هستند 
یادشان رفته توی راه رفتنشان، حرف زدنشان، تمام حرکات و رفتارشان، یکم ناز و کرشمه زنانه قاطی کنند 
صبح ها ساعت کوکی بیدارشان میکند، کسی آنها را جایی نمیرساند، یا ایستاده اند منتظر تاکسی یا ماشین را روشن میکنند و راه می افتند، حواسشان هست که مردها فقط یا همکارند یا یک دوست مثل تمام زن های دیگر ؛
یاد گرفتند که به کسی تکیه نکنند، آخر شب هم خود را در آغوش خودشان میگیرند 
به خودش عادت داده اند که منتظر شب بخیر گفتن کسی نباشند، یاد گرفته اند که تنها و یک تنه با همه مشکلاتشان بجنگند ...
این ها از روز اول اینگونه قوی نبودند، این ها یک روزی در قبل ترها حتما مردی حمایتشان نکرد، مردی عاشقشان نکرد، دلشان را پیش مردی که شاید بی معرفت بود، مردی که شاید نتوانست بماند، مردی که نصفه و نیمه او را رها کرد، جا گذاشته اند
گذر زمان و جبر روزگار این همه قدرت را به آنها داد ... 

 
" فریبا وفی"


هرگز نخواهم فهمید

لبی که می بوسد !

از لبی که بوسیده می شود 

چرا غمگین تر است ....


."حسن آذری"


پ.ن:

تو را دوست دارم

چون لحظه ی شوق ، شبهه ، انتظار 

و نگرانی ،

در گشودن بسته ی بزرگی

که نمیدانی در آن چیست ؟!

.

"ناظم حکمت"


همیشه دوستت داشتم!

از همان روز اول...
انگار برایم آشنایی بودی همیشگی
عجیب غرق رویایت بودم...
"هنوز هم هستم"
راستش میدانی عزیز دل!
بعضی آدم ها ماندگارترینند
ریشه دارند در جای جای قلبت
تو برای من همانی...
همانی که هست و باید باشد
همان که بی دلیل بودنش،جان است!
بمان برایم!
تا همیشه بمان
داشتن تو شیرین ترین دارایی من است

" حدیث اسدی " 

پ.ن 1:
تنم میکنم آغوشت را ! 
آخ اگر بدانی چقدر اندازه ام است ..
چقدر در آن راحتم ! 
انگار حجمی از تو را برای تنم دوخته باشند تا سفت خودش را به من بچسباند
تا نشکنم...
تنها نمانم ! 
عجیب به من می آید این آغوش تو 
اگر ممکن است هیچ وقت جز من به کسی نفروشَش!
من عشق به اندازه ی کافی برای خریدنش دارم ..

" زهرا مصلح " 


پ.ن2:

میدانی؟

خوش بحال خدا 

وقتی 

از آن بالا 

من را در آغوشت می بیند


 "ریحانه تحویلی "