- ۰ نظر
- ۱۸ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۹
- ۲۳۱ نمایش
دوستت دارم
شبیهِ رنگِ نارنجیِ شهر
ای که عشقت در دلِ پائیز
غوغا می کند...
"مهرشاد فروزان"
پ.ن1:
تبسم های آرام تو را
با بوسه خواهم چید
"فریدون مشیری"
پ.ن2:
یه عالمه خوشحال هستم :)))
روزای شادم با این دو موزیک ِخیلی قشنگ میگذره:)
آذر جان
دختر خوشگل پائیز
دیر آمدى جانم به قربانت
ولى همین حالا هم که آمدى
قدمت سر چشم هایمان
همینجور موقر و زیبا دلبرى کن
آفرین به تو آذر ِ درگیر باران و گلوله هاى برفى
از الان بدان تو هم مثل یلدا عزیزى
مبادا دلتنگ باشى و دلت بگیرد
همه شهر شاهد دلبرى یواشکی توست
نفس هاى زردت
چشمان سرخت
دامن نارنجیت
موهاى پریشان نیمه سپیدت
همه یکجا باهم داد میزند
قلب تو سر آغاز عاشقانه هاست
نترس با تو هم همه عاشق میشوند
تو فقط بخند
تو فقط دل ببر...
"شیما شکری"
لطفی کن و
در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرار
دل دیوانه ی من باش.
"اخوان ثالث"
پ.ن :
در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر میخواند
قهوه میخورد
فقط نمیتواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
"مریم قهرمانلو"
نامه هایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم!
یاس هایی سفیدند!
به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم!
می پرسی در غیابت چه کرده ام؟
غیبتت!؟
تو در من بودی!
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفته ای!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت!
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من!
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم!
نامه هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من!
از بیروت پرسیده بودی!
میدان ها و قهوه خانه های بیروت،
بندرها وُ هتل ها وُ کشتی هایش
همه وُ همه در چشم های تو جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم می شود.
"نزار قبانی"
پ.ن:
امروز ،
تیتر اول خبر ها این بود:
مرد پستچی در برف جان داد!
یقین دارم که این بار ،
یکجا ،
جواب تمام نامه هایم را فرستاده بودی...
"مریم احمدی"
لبخندت
ادراک نشاطی است
که از گشودن گنجینهای دست میدهد
نازنین!
مرا خرافه مپندار
که کولیان
وارثان علم قدیماند
" سعید قربانیان "
پ.ن 1:
دریغ مکن این حس عجیب را از من
گونه هایم را
سرخ بدار
سرخ بدار
"دلآرا نعمتی"
پ.ن2:
همین که پلک تکان می دهی
جهان از سر آغاز می شود
آیینه گی چشمت را
شاید پیش از میلاد دریاها
به نقاشان باران بردند
تا سرنوشت خنده هاشان زلالیتر شود،
تا آبها رنگ لبخندت را از یاد کنند
"امان پویامک"
تا تو نگاهم میکنی، من باز شاعر میشوم
ای جان به قربان تو و آن چشمهای مثنوی
"سیده مریم مهاجر"
پ.ن:
کاش
فقط
سلیقه
من
بودی ...
"رسول ادهمی "
احساس مرا کم بکنی ، وای به حالت
مو یکسره در هم بکنی ، وای به حالت
آشفتگی ِ موی تو محراب نگاهم
یک لحظه منظم بکنی ، وای به حالت
در کوچه ی چشمان تو مشغول قیامم
با سجده مرا خم بکنی ، وای به حالت
یک قافله احساس خدایی به تو دارد
فتوای جهنم بکنی ، وای به حالت
چشمان سیاه حجر الاسودی ات را
هی عرضه به عالم بکنی ، وای به حالت
بی جنبه ترین آدم این قافله هستم
با وسوسه نازم بکنی ، وای به حالت
هر کس که از این کوچه ی دیوانه بیاید
با پنجره محرم بکنی ، وای به حالت
کی گفته که محتاج کمی قافیه هستم
این قافیه را « غم » بکنی ، وای به حالت
اطراف دلم حس جدیدی به تو دارم
احساس مرا کم بکنی ، وای به حالت
"سعیدحاجتمند"
دست به یکی کرده اید
هم تو
هم باران
باور کنید از وقتش که بگذرد،
دیگر آمدنتان
لبخند به لبِ کسى نمى آورد!
"علی قاضی نظام"
پ.ن:
دوستَت دارم هایتان را
به یکدیگر بگویید؛
شاید لابلای شلوغی دنیا؛
این گفتن به او نرسد؛
اما به هرحال گفتن بهتر از نگفتن است...
"فاطمهحمزه"
کنار چای تلخم شعر با طنبور می چسبد
هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور می چسبد
پلنگت خیره می گردد به سمتت ماه من هرشب
تماشایت از این منظر چقدر از دور می چسبد .
گل پیراهنت زنبور ها را عاشقت کرده است
و بی خود نیست بر لبهای تو زنبور می چسبد .
نه چشمم شور بازار و نه دل شوری دگر دارد
بگو آخر به من هم وصلۀ ناجور می چسبد؟ .
دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابور
نگو یک حملۀ دیگر به نیشابور می چسبد .
بریز از سم خود ای مار در این خوشۀ انگور
تعارف کن مرا، امشب فقط انگور می چسبد
"سید حکیم بینش"
پ.ن:
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است، نه چنگیز، نه تاتار
"رویا باقری"
دوستت دارم
اصلا تمام ان هایی که امدنشان را میگذارند برای پاییز دوست داشتنی اند
به پاییز معنا می دهند
اهل عشق اند
اهل ماندن
همین است که من تو را به اندازه ی تمام زرد و نارنجی ها دوست دارم
"یگانه جامی"
پ.ن:
به تو فکر می کنم
و برگ های زرد
یکی یکی
شکوفه می شوند
راستی
آنجا هم
پاییز
این همه زیباست؟
"نگار الهی"
چنان چشم و دمار از من در آورده است چشمانت
که از کرمانیان ، آقا محمد خان قاجاری
"رضا احسان پور "
یک روز میان تلنگر نگاهت
تو را از خودت قرض می گیرم
کنار خودم می نشانم
و یک عمر
با نگاهت درگیر می شوم
یک روز میان این عصرهای خسته
میهمان دلم می شوی
من برایت چای می ریزم
و تو لبخندهایت را توی دلم می ریزی...
راستی بگو
حال عصرهای دلت خوب است!؟
"مریم پورقلی"
چشم هایت
پر از عاشقانه های پاییز است
نگاهم که میکنی
خشکم میزند !
زرد می شوم
می ریزم ...
"علیرضا اسفندیار ی"
پاییز
یک دختر ناشی بیشتر نیست
که نمی داند چطور باید عاشق باشد!
سردی و گرمی اش را پنهان می کند که غافلگیر شوی
بی هوا می زند زیر گریه که نازش را بکشی
و کاری می کند که همیشه بگویی:
چه زود غروب شد.
پاییز سیندرلایی ست که باید کفش های نارنجی اش را تا قبل از رفتن خورشید در بیاورد. نمی بینی که شب هایش چقدر شبیه زمستان هاست؟
پاییز اگر آدم بود
زن تنهایی می شد که اگر سایه ی زیر گونه های استخوانی اش را نمی دیدی، دیگر هیچ وقت برایت روشن نمی پوشید ...
به خیالت این فصل چرا اینقدر زود می گذرد؟
"سارا کنعانی "
آدم ها را
به دو دسته تقسیم کنید
زن ها و مردها
مردها را کنار بگذارید
زن ها را نگه دارید
بعد زن ها را
به دو دسته تقسیم کنید
پیر و جوان
پیرها را کنار بگذارید
باقی را
به دو دسته کنید
آن هایی را که زشت نیستند نگه دارید
بعد از دسته ی زیباها
یکی بردارید
چه می بینید:
همان زنی که تمام این سال ها کنارتان بوده ست
"محمدرضا فرزاد "