"شکوفه بزن"
- ۰ نظر
- ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۷
- ۵۹۸ نمایش
تو اعتبار خطوطِ
دور و اطراف چشم آیدایی.
غرور شاملو در شعرهایش.
تو زنانه زیستن فروغی
لحن دلنشین خوانش مشیری.
تو صادقانه ترین لحظه های نیمایی
لطافت سهراب سپهری،
زمانی که رود می دید.
لرزش پر از حزن صدای فرهاد ،
وسط غصه ی شهری
روی نیمکت چیده ی پارک
نزدیک همان چراغی که ماه تر شده بود.
تو صافی حنجره ی سیاووشی.
دوردستی
مثل فریدون و اندوه جاده و قوزک پا.
نزدیکی همانندِ سیمین
به شعرهای معاصر.
تو خود خود ترانه ای
رقص واژه های مولانا.
تو علاقه ی نوح،
به بقای هر دوستت دارمی.
تو سلیمانی
نشسته بر زبان هر عاشق.
تو کلام مشترکی
میان هر قطره ی جان.
بارانی ترین روز سالی.
تو کمانی هستی پر از نقش و نگار،
که گیسوی آسمان را صاف کرده تا
چهره ی بهار را خوب ببینم.
تو هرم لب های منی
وقتی که روی عکس هایت
نفس می پاشم
و تو را با نام خودم
صدا می زنم.
تو بازوی شعری
زیر سر عشق
"رسول ادهمی"
پ.ن:
میگویم دوستت دارم
میشِکُفی
گلهای باغچه تقلید میکنند!
خدا میخندد
و میگوید...
امان از عشق!
" حامد نیازی "
وقتی جایی دعوتیم
دست پاچه و کلافه،
نه برای رفتن
برای برگشتن
زود آماده می شوم
صندلی را جلوی حمام می گذارم و
صدای دوش گرفتن ات را می شنوم
باورت نمی شود
برای من لحظه های کشدار حاضر شدن ات
خود خود مهمانی ست
آنقدر صدای آبی که تن ات را می شوید
گوش نواز است
و چنان خوش می گذرد
که از خانه بیرون نرفتیم هم
نرفتیم
دروغ چرا یک چیز شلوغی را دوست دارم
آن جا که از لابه لای آدم ها دلمان برای هم تنگ می شود
آن جا که
هنوز مراسم به آخر نرسیده
آرام
با سر به هم اشاره می کنیم
بریم؟
.
"رسول ادهمی"
تا به حال
دستتان اشتباهی به دست یک غریبه خورده؟
مثلا در مترو
مغازه
حین گرفتن باقی پول
یا کرایه
کاسه ی آش
بلیط سینما
روی شانه ی صندلی ماشین ها
تاکسی
گرفتن کاغذ
حین خواندن آدرسِ غریبه ای گم شده
وسط خیابان ؟
یا چه می دانم کسی که یک عمر دوستش داشتید
وسط آغوش و تخت
بوسه
و...
تا به حال دستتان اشتباهی به دست غریبه ای خورده؟
اندازه ی یک عمر؟
"رسول ادهمی"
بوسه اش آنقدر داغ بود که تمام وجودم را سوزاند...
وقتی در آغوشش بودم، تنش به حدی گرم بود که یک لحظه احساس کردم کوه آتشفشان را در آغوش کشیدم. همان قدر با عظمت و گرم!
فهمیدم می شود به راحتی برای سالها به گرمای تنش اعتماد، و به وجودش تکیه کرد. همه ی اینها را از همان بوسه ی پیشانی فهمیدم.
می گفت: دوست دارم عشق را از بالاترین حدش آغاز کنم. می گفت، عشقی که از لب ها آغاز شود، روزی با گفتن کلمه ی دوستت ندارم، از همان لب ها بر چیده می شود.
راست می گفت...
بعد از آن روز، هرگز نتوانستم جای بوسه اش را از پیشانی ام پاک کنم. هنوز رد بوسه اش روی قلبم باقی مانده...
بیا لباس هم باشیم و
دکمه دکمه روی تن هم بوسه بدوزیم
دلم می خواهد
دست من در آستین تو باشد
دست تـــو در آستین من
طوری که عطر تنمان گیج شود
و آغوش ، نفهمد چه کسی
آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد
راستش را بخواهی
من از این جنس سردرگمی ها
که نمی دانی
تار عاشق تر است یا پود ،
خوشم می آید ...
"رسول ادهمی"
لب های هر دو مان شبیه به ماهی ست
بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم
با هم که باشند
دور هم می گردند
سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد
و نمی فهمند
آدم ها برای چه دلتنگی آن ها را جشن
می گیرند
من آینه هم می آورم
این طوری می شوند چهار ماهی
چهار عاشق
که بوسه هاشان را به هم نشان
می دهند
تا حال تمام سفره عید باشد
" رسول ادهمی"
بچه که بودم عاشق سیب بودم. هر چی می خوردم سیر نمی شدم. یادمه یه شب توو مهمونی مشغول بازی بودم که چشمم افتاد به آخرین سیب توی ظرف میوه. تا اومدم بِرَم بَرِش دارم یکی دیگه از مهمونا برش داشت! منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
بزرگتر که شدم خیلی دوست داشتم طعم مشروب رو بچشم. توو یه مهمونی به آخرین پیک باقی مونده از مشروب توو شیشه خیره شده بودم و منتظر بودم حواس بابا پرت شه تا برم سراغش. یهو یکی از مهمونا رفت و تمومشو خورد. منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
چندوقت پیش دلم می خواست کنسرت خواننده ی مورد علاقه مو برم. وقتی رفتم توو سایت فقط یه جای خالی مونده بود. تا اومدم رزروش کنم یکی پیش دستی کرد. منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
حالا اگه می بینی من عجله دارم، اگه می بینی من هولم، اگه می بینی دارم یه جاهایی رو تند میرم تعجب نکن! آخه تو همون آخرین سیبی توو سینی! همون آخرین پیک توو شیشه ی ودکا! همون آخرین بلیط کنسرت! می ترسم باز سر بزنگاه باز یکی سر برسه و آخرین سیب رو برداره! یکی برسه و آخرین پیک رو بره بالا! یکی برسه و آخرین بلیط رو رزرو کنه!
می ترسم اصلا به روی خودم نیارم!
خیلی میترسم...!
"کسرا بختیاریان"
پ.ن:
برای کسی که دلسردی تو را
تجربه کرده
این
برف و بوران
به شوخی شبیه است
"رسول ادهمی"
بگو سیب
بگو
بگو کار دارم
بگو سیب
سیب
ممنون
می خواستم ببینم روی خوش بلدی نشان بدهی
یا نه!
"رسول ادهمی"
پ.ن:
من فکر میکنم
جاذبهی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دستهات بوده
از خندههات
موهات
و نگاه برهنهات
که بر تنم میریخت.
"عباس معروفی"
تا تو نگاهم میکنی، من باز شاعر میشوم
ای جان به قربان تو و آن چشمهای مثنوی
"سیده مریم مهاجر"
پ.ن:
کاش
فقط
سلیقه
من
بودی ...
"رسول ادهمی "
بچسب به من!
مثل چای بعد از کار؛
مثل دیدار دانهی انگور با لب؛
آن هم وسط تماشای فیلمهای پر از بوسه؛
مثل خواب بعد از خواندن شعرهای مربوط...
مثل نوازش نرم آفتابِ اول صبح؛
مثل صبحانهی بعد از حمام؛
مثل پیراهنی که اولینبار میپوشی و آینه از ذوق میخندد؛
مثل نشستن پروانه روی دستگیرهی در و کمی دیر شدن!
مثل کفشهایی که سمت روز تازه ایستادند؛
مثل سلام پیرمردی که بوی نان تازه جوانش کرده؛
مثل لبخند معشوقهی چشم بهراه و هنوز زیبایش؛
مثل خودمانی شدن اسم تو با لبهایم...
بچسب
بچسب به من
مرا به خودم بیاور
به لبهایت
به هرچه قشنگی در دنیاست...
"رسول ادهمی"