قندِ منی ...
صنما
شاه جهانی
ز تو
من شاد جهانم ...
"مولانا"
پ.ن1:
بوی جان می آید ازتو
" وحشی بافقی "
پ.ن 2:
هزار سال برآید همان نخستینی
" سعدی "
- ۰ نظر
- ۱۰ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۰۰
- ۲۰۳ نمایش
صنما
شاه جهانی
ز تو
من شاد جهانم ...
"مولانا"
پ.ن1:
بوی جان می آید ازتو
" وحشی بافقی "
پ.ن 2:
هزار سال برآید همان نخستینی
" سعدی "
دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت .
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد :
« پس تا فردا .»
ریش تراشیدم دوبار
کفشهایم را برق انداختم دوبار .
لباسهای رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیر
که برایش کیکی بخرم ،
قهوهای خامه دار .
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق ، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظهای یادش رفته
شاید ... شاید ...
"محمود درویش"
پ.ن:
چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
"مولانا"
من شبم ، تو ماه من
بر آسمان بی من مرو .
" مولانا "
پ.ن1:
شب است و ره گم کرده ام، در کولاک زمستانی
مرا به خود دلالت کن ،ای خانه ی چراغانی!
"حسین منزوی"
پ.ن2:
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
"حسین منزوی"
پ.ن3:
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
"سیمین بهبهانی"
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
"مولانا"
پ.ن1:
در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمی آمدم
- هرچند از الماس گران بودند -
و از شعاری که میگفت:
ما زمان را میسازیم.
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اَند
که وقت را میسازند
و طرحِ زمان را میریزند.
پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.
مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.
نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت
و نورسیدگیت را
که تو زنی
از سلسله ی گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.
ساعتهای گرانی
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.
"نزار قبانی"
دلبر💕
.Maybe love was meant to save us from ourselves
امشب از بوی اقاقی؛ سر خوشم
وز شراب چشم ساقی؛ سرخوشم
من خراب چشم مستت؛ ساقیا
می بده ؛ قربان دستت ساقیا
حیرتم ؛ آیینه دارم دلبر است ...
مستیم ؛ امشب ز جایی دیگر است من پر از هویم
که هی هی میکنم بشنو از نی ... بشنو از نی میکنم
باز آشوبی به کارم کرده عشق
همچو رگهای سه تارم کرده عشق
مست گشتم...چرخ خوردم...کف زدم
نو شدم ... برخاستم ... بر دف زدم
آه ای دف ها مرا یاری کنید "دل ز دستم میرود " کاری کنید
" مولانا"
دل من گِردِ جهان گشت و
نیابید مثالش...
"مولانا"
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بیهیچ سرانجام خوشیم
"مولانا"
که هم دردی و هم
درمان دردی !
کان درد به صد هزار درمان ندهم...
"مولانا"
ندیده ام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای
که صدهزار چو من دلشده در آن بند است.
"عراقی"
پ.ن1:
دانی که به دیدار تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
"مولوی"
پ.ن2:
چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند
جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست
و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها
همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.
سنگ های عریان و بی پیکر،
ای تندیس من
آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.
آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست
و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من
گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *
"پل الوار"
پ.ن1:
شاید اگر من هم غزل سرای قرن هفت یا هشت بودم در زیبایی هایت غرق می شدم.
اما راستش را که بخواهی زیبایی در انتخاب من کمترین نقش را داشت!
من عاشق چشم های غمگینت شدم.
همان فرشته کوچکی که در انتهای چشمت با بغض پنهان شده.
همان فرشته ای که وقتی در سالن انتظار مطب با دست هایت بازی می کردی، به زمین خیره شده بود.
یا وقتی دلت خواست مادر تمام جوجه رنگی های دنیا باشی.
یا آن روز که گل های دامنت را به من معرفی کردی.
یا وقتی از پنجره به هیچ خیره شده بودی و گفت آه ... همین آه دامنم را گرفت ... عاشقت شدم !
"پدرام مسافری "
و بعد ، تو آمدی
چون بهار بعدِ زمستان،
و تو آمدی
چون نسیمی ملایم
در گرمایی سوزان !
و تو آمدی
چون روئیدن گل های معطر
بر زمینی بی ثمر،
و تو آمدی
چون طوفانی
که درون مرده ی مرا برانگیخت،
و تو آمدی
چون پرتو نوری بعد از شبی افسرده !
و تو آمدی
چون لبخندی صمیمانه بعد از غم،
و بعد
تو آمدی
و تو !
بسیار شبیه عشقی .....
"دئری تیشنا"
پ.ن:
گاه منم بر دَرت حلقه ی در می زنم
گاه تویی در برم حلقه ی دل می زنی ...
"مولانا"
من شاعرم!
خوش می زنم،
از عشق و از مستی رقم
اما به چشمانت قسم،
چشم "تو" خوش ترمی زند...!
"حسین منزوی"