چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۳۴ مطلب با موضوع «مولانا» ثبت شده است

قندِ منی ...

۱۰
بهمن

 

صنما

شاه جهانی

ز تو

من شاد جهانم ...

 

"مولانا"

 

پ.ن1:

بوی جان می آید ازتو 

 

" وحشی بافقی " 

 

پ.ن 2: 

هزار سال برآید همان نخستینی

 

" سعدی "

 

قندِ منی ...

دستم را فشرد

و به نجوایم سه حرف گفت .
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد :
« پس تا فردا .»

ریش تراشیدم دوبار
کفش‌هایم را برق انداختم دوبار .
لباس‌های رفیقم را قرض گرفتم 
با دو لیر
که برایش کیکی بخرم ، 
قهوه‌ای خامه دار .

حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق ، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظه‌ای یادش رفته
شاید ... شاید ...

 

"محمود درویش"

 

پ.ن:

چه دانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

"مولانا"

 

کویرِ دل 

 

من شبم ، تو ماه من 

بر آسمان بی من مرو .

 

" مولانا "

 

پ.ن1:

شب است و ره گم کرده ام، در کولاک زمستانی

مرا به خود دلالت کن ،ای خانه ی چراغانی!

 

"حسین منزوی"

 

 

پ.ن2:

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

 

"حسین منزوی"

 

پ.ن3:

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا

 

"سیمین بهبهانی"

 

تو که ماه بلند آسمونی ...

دلبر...💕

۰۳
آبان

 

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

 

 "مولانا"

 

پ.ن1:

در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمی آمدم
- هرچند از الماس گران بودند - 
و از شعاری که میگفت:
ما زمان را میسازیم.
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اَند
که وقت را میسازند
و طرحِ زمان را میریزند.

پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.

مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو 
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.

نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت 
و نورسیدگیت را
که تو زنی
از سلسله ی گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.

ساعتهای گرانی 
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.

 

"نزار قبانی"

 

دلبر💕         

                .Maybe love was meant to save us from ourselves

 

 

 

 

 

امشب از بوی اقاقی؛ سر خوشم

وز شراب چشم ساقی؛ سرخوشم

من خراب چشم مستت؛ ساقیا

می بده ؛ قربان دستت ساقیا

حیرتم ؛ آیینه دارم دلبر است ...

مستیم ؛ امشب ز جایی دیگر است من پر از هویم

که هی هی می‌کنم بشنو از نی ... بشنو از نی می‌کنم

باز آشوبی به کارم کرده عشق

همچو رگ‌های سه تارم کرده عشق

مست گشتم...چرخ خوردم...کف زدم

نو شدم ... برخاستم ... بر دف زدم

آه ای دف ها مرا یاری کنید "دل ز دستم می‌رود " کاری کنید

 

" مولانا"

 

 


دل من گِردِ جهان گشت و
نیابید مثالش...‌

‌"مولانا"

 

 

 

گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم‌

 

 

"مولانا"

 

 

 

 

که هم دردی و هم
درمان دردی !

 
"سعدی"
 
پ.ن"

ا‌ز دوست به یادگار ، دردی دارم!

کان درد به صد هزار درمان ندهم...

 

 

 

"مولانا"

 

 

ندیده‌ ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

 

یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای

که صدهزار چو من دلشده در آن بند است.

 

 

"عراقی"

 

پ.ن1:

دانی که به دیدار تو چونم تشنه 
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه


من تشنة آن دو چشم مخمور توام 
عالم همه زین سبب به خونم تشنه

 

"مولوی"

 

پ.ن2:

 

دلبری تو

 

دونه دونه 

 

خونه ی ما

 

 

چه گَرمیم، چه گَرمیم،
ازین عشقِ چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و
چه پیداست خدایا...
.
"مولانـــا"

 

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی...

 

" افشین یداللهی"

 

. ‎عشق،آنچنان دریای بیکرانی است

 که نه آغاز و نه پایانی دارد.

"مولانا"

 

 

چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند

جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست

و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها

همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.

 سنگ های عریان و بی پیکر،

 

ای تندیس من

آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.

آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست

و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من

گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *


"پل الوار"

 

 

پ.ن1:

پر کن از باده ی چشمت،
قدح صبحِ مرا...
خود بگو
من ز ِ تو سرمست شوم،
یا خورشید...؟

 
" مولانا"
 
پ.ن2"

شاید اگر من هم غزل سرای قرن هفت یا هشت بودم در زیبایی هایت غرق می شدم. 

اما راستش را که بخواهی زیبایی در انتخاب من کمترین نقش را داشت! 

من عاشق چشم های غمگینت شدم. 

همان فرشته کوچکی که در انتهای چشمت با بغض پنهان شده. 

همان فرشته ای که وقتی در سالن انتظار مطب با دست هایت بازی می کردی، به زمین خیره شده بود. 

یا وقتی دلت خواست مادر تمام جوجه رنگی های دنیا باشی. 

یا آن روز که گل های دامنت را به من معرفی کردی. 

یا وقتی از پنجره به هیچ خیره شده بودی و گفت آه ... همین آه دامنم را گرفت ... عاشقت شدم !

 

"پدرام مسافری "

 
 


گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو

گر هست بگو،نیست بگو، راست بگو


" مولانا"


پ.ن:

با آن همه دلداده دلبسته ی ما شد 

 ای من به فدای دل دیوانه پسندش


" سیمین بهبهانی "


چه جمالِ جان فزایی 
که میانِ جانِ مایی
تو به جان چه می‌نمایی 
تو چنین شکر چرایی؟!

"مولانا"


سودای تو را بهانه ای بس باشد
مستان ِ تو را...
ترانه ای بس باشد!
در کُشتن ِ ما چه می زنی تیغِ جفا؟
ما را
سر تازیانه ای ...
بس باشد!


"مولانا"


روز تویی روزه تویی 

حاصل دریوزه تویی
آب تویی ڪوزه تویی

 آب ده این بار مـرا...

"مولانا"


و بعد ، تو آمدی

چون بهار بعدِ زمستان،

و تو آمدی 

چون نسیمی ملایم

در گرمایی سوزان !

و تو آمدی

چون روئیدن گل های معطر

بر زمینی بی ثمر،

و تو آمدی

چون طوفانی

که درون مرده ی مرا برانگیخت،

و تو آمدی

چون پرتو نوری بعد از شبی افسرده !

و تو آمدی

چون لبخندی صمیمانه بعد از غم،

و بعد

تو آمدی

و تو !

بسیار شبیه عشقی .....


"دئری تیشنا"


پ.ن:

گاه منم بر دَرت حلقه ی در می زنم 

گاه تویی در برم حلقه ی دل می زنی ...


 "مولانا"


  •  

  • بخند ای بر لبانت رنگ فروردین 
    که لبخندت  گواهی می دهد

    هرگز زمستان بر نمی گردد!!

  •  
  • "علی کریمان"
  •  

پ.ن:

ای نوبهار خندان، از لامکان رسیدی

چیزی به یار مانی، از یار ما چه دیدی؟

خندان و تازه رویی، گلرنگ و مشک بویی
همرنگ یار مایی، یا رنگ ازو خریدی؟

 
"مولانا"


رسید مژده که از کوچه یار می گذرد

دلا  بیا  به  تماشا ،  بــهــار  می  گــذرد


"محمد سلمانی "


پ.ن1:

باغ و بهار را بگو

لاف خوشی چه می زنی


من بنمایمت خوشی

چون برسد بهار من...


"مولانا"


پ.ن2:

بهار، نام دیگر توست

وقتی که برگ برگ کسالت ِ تقویم‌ها

از نفس‌های حضورت

سبز می‌شود


"مریم ملک دار"


ای باد خوش که از چمن عشق میرسی 

بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست 

در نور یار صورت خوبان همی نمود

دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست


"مولانا"


پ.ن:

ای نسیم، از کوی جانان میرسی

 آهسته باش! 


همرهت بوی بهاری هست 

و من دیوانه ام!


"بیدل دهلوی"





گویند بخوان یاسین 
تا عشق شودتسکین 

جانی که به لب آمد 
چه سود ز یاسینی ؟!


" مولانا " 

پ.ن :
با این همه ای قلب در به در 
ازیاد مبر 
که ما 
من و تو 
عشق را رعایت کرده ایم 
از یاد مبر 
که ما 
من و تو 
انسان را رعایت کرده ایم 
خود  اگر شاهکار خدا بود 
یا نبود ...

" احمد شاملو " 


گبر 

و ترسا 

و مسلمان 

هر کسی در دین خویش!

قبله ای دارند 

و ما زیبا نگار خویش را ...


" سعدی " 


پ.ن:

تا آمدی اندر برم 

شد کفر و ایمان چاکرم 

ای دیدن تو دین من 

ور روی تو ایمان من 


" مولانا " 


دیر آمده‌ای

مرو شتابان

ای رفتن تو

چو رفتن جان..!


"مولانا"


جان به کف 

خنده به لب 

شعله به دل 

شور به سر


جان فدا 

در رهِ جانانه ی عشقیم 

هنوز ...


"مولانا"


چون دلت با من نباشد

هم نشینی سود نیست


"مولانا"

چشم "تو"

۲۸
دی

 

من شاعرم! 

خوش می زنم، 

از عشق و از مستی رقم

اما به چشمانت قسم، 

چشم "تو" خوش ترمی زند...!

 

"حسین منزوی"

 


مائیم که از باده بی جام خوشیم

هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما

مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم...


"مولانا"


در مَن بِدَمی

مَـن زنده شوم،

یک جان چه بُود

صد جانِ منی 


"مولانا"


دردی که انسان را به سکوت وا میدارد

بسیار سنگین تر از دردیست که

انسان را به فریاد وا میدارد...!

و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،

نه به سکوت هم!


"فروغ فرخزاد"


پ.ن : 

حرف و صوت و گفت را 

بر هم زنم !

تا که بی این هر سه با تو دم زنم ...


"مولانا "


هیچ چیز سر جایش نیست

مثلاً تویى که

الان

زیرِ این باران 

باید کنارم باشى و

نیستى...

مثلاً منى که

تا الان

باید فراموشت میکردم و

نکردم


"علی قاضی نظام"


پ.ن:

در این سرما و باران

یار خوش تر

نگار اندر کنار و ...

عشق در سر


"مولانا"