یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای
جمعه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ق.ظ
ندیده ام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای
که صدهزار چو من دلشده در آن بند است.
"عراقی"
پ.ن1:
دانی که به دیدار تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
"مولوی"
پ.ن2:
- ۹۷/۰۳/۲۵
- ۴۱۴ نمایش
نمیدانم چه میگویی
من دلتنگت خواهم ماند
سیاه است میدانم
انتظار ،بوم نقاشی است مات و تیره
اما لااقل روی چار پایه ی زندگی ام خالی نیست
این بوم را از من بگیری میماند یک مشت قلم مو و رنگ که در غم بی رنگی میخشکند