امّا تو هیچ بودى و...
امّا تو هیچ بودى
و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
به جز آرزوىِ تو...
"فروغ فرخزاد "
- ۱ نظر
- ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۱
- ۱۸۲ نمایش
امّا تو هیچ بودى
و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
به جز آرزوىِ تو...
"فروغ فرخزاد "
امروز اول دیماه است ..
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است ..
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتی است به آرامش ،
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول !
ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار
روز مهمانی خورشیدند ،
من سردم است و می دانم
که از تمامی اوهامِ سرخِ یک شقایق وحشی
جزء چند قطره ی خون
چیزی به جا نخواهد ماند ،
من عریانم ، عریانم ، عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است ،
از عشق ، عشق ، عشق ..
من این جزیره ی سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه ها گذر داده ام
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود ،
که از حقیرترین ذره هایش
آفتاب به دنیا آمد ...
"فروغ فرخزاد"
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟
"فروغ فرخزاد "
پ.ن :
ایمان بیاوریم به
آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به
ویرانه های باغ های تخیل
" فروغ فرخزاد "
ای شاعران
با شاعری
ای کاتبان
با کاتبی
امشب
هیاهویی کنید
کینجا منی
پروانه شد
" مولانا"
پ.ن 1:
بارها برف را دیده ام
که بر پنجره می بارد
تا رفتنت را زیباتر کند
و ابر را
که بر بام خانه نشسته است
که تصویر انتظار مرا کامل تر
و تنها
مگر برای نشستن بر لبه ی ماه
این پروانه از پیراهن تو برخیزد
"گروس عبدالملکیان "
پ.ن2:
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ایست
که او را در دفتری
به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
"فروغ فرخزاد "