چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب با موضوع «سید علی صالحی» ثبت شده است

 

 

یار
هی یار، یار!
این جا اگر چه گاه
گل به زمستان ِخسته خار می‌شود،
این جا اگر چه روز
گاه چون شب ِتار می‌شود،
اما بهار می‌شود.
من دیده‌ام که می‌گویم!

 

"سید علی صالحی "

 

پ.ن:

همه‌ی‌‌‌‌‌ برگ و بهار

در سرانگشتانِ توست...
.
"احمد شاملو"

 

اگر "عشق "
آخرین عبادت ما نیست
پس آمده‌ایم این‌جا
برای کدام درد بی‌شفا
شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم؟

" سید علی صالحی"

مثل دریا...

۱۰
مهر


 

 

فردا باز هم
به تو فکر خواهم کرد،
مثل دریا
به ادامه‌ی خویش!‌

" سید علی صالحی"

 

 

دوستت دارم

مثل تشنه که عبادت آب را

مثل ماه که برکه ى باران را

مثل کوه که استعاره ى دریا را.

 

دوستت دارم

مثل خداوند که نخستین مخلوق را...

 

"سیدعلى صالحى"

 

 

 

پ.ن:

عشق اگرچه حرف ربط نیست

ربط می‌دهد مرا به تو

شوق را به جان

رنج را به روح

همچنان که باد

خاک را به دشت

ابر را به کوه.

 

 

"سیدعلی میرافضلی" 

یار هی یار، یار!

۰۹
فروردين

یار

هی یار، یار!

این جا اگر چه گاه

گل به زمستان ِخسته خار می‌شود،

این جا اگر چه روز

گاه چون شب ِتار می‌شود،

اما بهار می‌شود.

من دیده‌ام که می‌گویم!

 

"سید علی صالحی"

 

 
شنیده ام یک جایى هست

جایى دور
که هر وقت از فراموشىِ خواب ها دل ات گرفت
مى توانى تمامِ ترانه هاى دخترانِ میخوش را
به یاد آورى!
مى توانى بى اشاره ى اسمى
بروى به باران بگویى
دوستت دارم!
من چمدانم را برداشته
دارم مى روم،
تمام واژه ها را براى باد باقى گذاشته ام
تمامِ باران ها را به همان پیاله شکسته بخشیده ام،
دارایىِ بى پایانِ این همه علاقه نیز!
شنیده ام یک جایى هست
حدسِ هواى رفتن اش آسان است
تو هم بیا...
.
"سید على صالحى"

‍ من

تو را لمس کرده ام

من که متبرکم کرده اند از ترانه های شیراز

من که تمامی این سال ها

یکی لحظه حتی

خواب

به راهم نبرده است

 

من دست برداشته و

پا بریده ی توام

تو

ماه ابرینه پوش!

من دست خط شفای سروش

 

هی دختر خواب های بی رخصت!

بی تاب هرچه برهنگی!

خوشه ی خزانی انگور!

در این جهان

تنها یکی واژه کافی بود

تا آدمی از تماشای تو تمام

 

تو از دعای کدام حوای گندم پرست

به این پرده از عطر ملائک رسیده ای ؟

که رسولان هزاره زن

پا به رویای تو شاعر شدند ؟

 

هی دختر برف های هرچه بسیار تشنگی!

در این دقیقه ی مکشوف

مسیر ماه

پر از مویه های مکرر من است

 

هنوز هم بر این باورم

که پسین یکی از روزهای دی

من تو را از تخیل خداوند ربوده ام

 

حالا هرچه پیش تر می آیم

باز تو دورتر 

بر قوس مزارگاه ماه ایستاده ای

من در غیاب تو

با سنگ سخن گفته ام

من در غیاب تو

با صبح ، با ستاره ، با سلیمان سخن گفته ام

من در غیاب تو

زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام

من در غیاب تو

کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام

هنوز هم در غیاب تو

نماز ملائک قضا می شود

کبوتر از آرایش آسمان می ترسد

پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است

 

بگو کجا رفته ای

که بعد از تو

دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور

سخن نگفت؟

 

"سیدعلی صالحی"

 

 

آنقدر دوستت مى دارم

که یادم رفته است براى چه به دنیا آمده ام ..

و یادم رفته است مرا

تنها براى سرودنِ سپیده دم آفریده اند .

آنقدر دوستت مى دارم

که انگار من یک نفر دیگرم ،

و نمى فهمم این مردمِ خسته چرا

شعرهاىِ ساده مرا مى خوانند !

با این حال خوشحالم که در این سرزمین زندگى مى کنم.

اینجا با همه مرارت هایش

کافى است به کسی که از مقابِل تو مى آید

 سلام کنى ،

بهشت .... 

همین فاصله میانِ سه حرف است ،

خودتان حدس بزنید

فقط سه حرف ...!

 

" سید علی صالحی "

 

پ.ن:

دل قطره قطره شد

تا عشق شد 

 تا یارشد 

 

" مسعود کیمیایی " 

 

تا مى آیم بگویم دوستت دارم

دریا مى آید

رَدِ پاىِ سپیده دم را پاک مى کند.

حافظه ام یارى نمى کند

نمى دانم چرا

نمى دانم از کِى

اما خیلى وقت است

دیگر از تاریکى نمى ترسم....

 

"سید علی صالحی "


چقدر ساده‌ایم ری‌را

نه تو، خودم را می‌گویم 

من هنوز فکر می‌کنم سیب به خاطرِ من است 

که از خوابِ درخت می‌افتد. 

در آینه می‌نگرم 

و از چاهی دور 

صدای گریه‌ی گُلی می‌آید 

که نامش را نمی‌دانم

ری‌را ...! گفتی برایت 

از آن پرنده‌ی کوچکی 

که تمامِ بهار ... بی‌جُفت زیسته بود، بنویسم

باشد عزیزِ سال‌های دربه‌دری ...! راستش را بخواهی

بعد از رفتنِ تو 

دیگر کسی به آینه نگفت: - سلام...


"سیدعلى صالحى "



من با توام 

می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم

این رد عطر توست 

که از حیرت بادهای شمالی 

شب را به بوی بابونگی برده است 

تو کیستی که تاک تشنه 

از طعم تو 

به تبریک "مِی" آمده است...

.

"سید علی صالحی"


پ.ن:

خدایا تمام حرف های جهان یک طرف 
این راز یک طرف 
آیات شما 
چه قدر شبیه لبخند اوست !


" شمس لنگرودی " 

 

دیگر سراغت را از نارنجِ رها شده در پیاله‌ی آب نخواهم گرفت 

دیگر سراغت را از ماه ،

ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت

دیگر نه خوابِ گریه تا سحر ، 

نه ترسِ گمشدن از نشانیِ ماه ، 

دیگر نه بن‌بستِ باد و 

نه بلندای دیوارِ بی‌سوال  ...! 

من ،

همین منِ ساده ... 

باور کن 

برای یکبار برخاستن 

هزار‌ هزار بار فروافتاده‌ام ... 

 

دیگر می‌دانم 

نشانی‌ها همه درست ! 

کوچه ، همان کوچه‌ی قدیمی و 

کاشی همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم ، 

خانه همان خانه

و باد که بی‌راه 

و بستر که تهی ...! 

 

 می‌دانم 

حالا می‌دانم همه‌ی ما 

جوری غریب

 ادامه‌ی دریا و نشانیِ آن شوقِ پُر گریه ایم ...

 

"سیدعلی صالحی"


ﺁﺭﺯﻭ ﮐﻦ ﺁﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﯿﻔﺘﺪ

ﺭﺅﯾﺎ ﺑﺒﺎﺭﺩ

ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺮﻗﺼﻨﺪ

ﻗﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺷﺪ

خدا ﺑﺨﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎ

ﻣﺎ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ...


"سید علی صالحی"



پ.ن : 

انگار

سال‌ها طول کشید

که دسته ای بوسه

از دهانش بچینم

و در گلدانی به رنگ سپید

در قلبم بکارم ،

اما انتظار !

ارزشش را داشت 

چون عاشق بودم ...


"ریچارد براتیگان"

تو...

۲۳
فروردين


  • ارتش سرخ چین
    نتوانست آنچنان تبت را ویران کند
    که تو مرا 
    با شال سرخ افتاده بر شانه هایت
    موهای آلبالویی پریشان در بادت
    آویزهای یاقوتی در گوشَت
    لاک زرشکی دستانت
    و رژ قرمز بر لبانت
    خراب کرده ای....
    ویرانم کرده ای
    جز تو آباد نمی شوم....!!!


" سینا مو لایی " 

پ.ن:
کاش
اینجا بودی
همین کنار خودم!
و من یادم می رفت 
که خسته ام ...خرابم...ویرانم...

" سید علی صالحی"


اینجا

همین جا

نزدیک همین تنفس بى خواب

تــو را

طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم

که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.


"سیدعلی صالحی"


پ.ن:

سنگ‌ها می‌دانند

چیست معنای نباریدن ابر


"ناشناس"


من روز نخست فروردین 

فرمان یافته ام ،

شناسنامه ام صادره از اقلیم سپیده دم است ،

محل تولدم حلول ترانه در توفان هاست 

از مادر به ماه می رسم

از پدر به پروانه های پاییزی ،

من از این جهان چاره ناپذیر

هیچ بهره ای نبرده ام جز کلمات روشنی

که عشق را دوست می دارند

که آدمی را دوست می دارند

که دوست می دارند را دوست می دارند.

حالا اگر ممکن است

مرا به عنوان پرستار ماه و پروانه

قبولم کنید ...

معرف یک لاقبای من !

حضرت حافظ است ...


"سید علی صالحی"


دوستت دارم

مثلِ نسبتِ نی

به دواتِ گلِ سرخ،

مثل کتابِ فارسیِ سوم دبستانم،

مثلِ عصرِ جمعه،سینما، ساندویچ،

مثلِ دور زدنِ معلمی

که حواس اش

به تقلبِ تو

در امتحانِ آخرِ سال نیست.

دوستت دارم

بیشتر از مَزه ی غلیظِ قند،

بامیه، زولبیا،نوشابه، پاستیل.

هی شکمویِ بازارِ آب و انار و یخ

دستْ فروشِ پس کوچه های پاییزی

بالاخره تو هم شاعر شدی،

آن هم چه شاعری...!

 

سید علی صالحی"


پ.ن:

مانند انار سرخ دلخونم من

از وزن رباعی تو بیرونم من

از لطف لبان توست شاعر شده ام

یعنی که به بوسۀ تو مدیونم من


"نرگس کاظمی زاده"


همه چیز درست خواهد شد 

و شبِ تاریک نیز ، از چراغِ ترک ‌خورده

 عذر خواهد خواست ...


"سیدعلى صالحى"

 

نان از سفره و کلمه از کتاب،

 

 

چراغ از خانه و شکوفه از انار،

 

 

آب از پیاله و پروانه از پسین،

 

 

ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید،

 

 

با رویاهامان چه می‌کنید!

 

 

 

 

 

ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ...

 

 

 

 

 

دروغ می‌گویید که این کوچه، بُن‌بست و

 

 

آن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان و

 

 

صبوریِ ستاره بی‌سرانجام است.

 

 

ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و

 

 

از رودِ زمهریر خواهیم گذشت.

 

 

 

 

 

ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار

 

 

هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و

 

 

آواز نور و کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست.

 

 

سرانجام روزی از همین روزها برمی‌گردیم

 

 

پرده‌های پوسیده‌ی پرسوال را کنار می‌زنیم

 

 

پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر می‌دهیم

 

 

که آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار

 

 

باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و

 

 

نم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست.

 

 

 

 

 

ستاره از آسمان و باران از ابر،

 

 

دیده از دریا و زمزمه از خیال،

 

 

کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،

 

 

رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفته‌اید،

 

 

با رویاهامان چه می‌کنید؟

 

 

 

 

 

ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ...

 

 

دروغ می‌گویید که فانوسِ خانه شکسته و

 

 

کبریتِ حادثه خاموش و

 

 

مردمان در خوابِ گریه‌اند،

 

 

ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار،

 

 

روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره روییده است

 

 

سرانجام روزی از همین روزها

 

 

دیده‌بانانِ بوسه و رازدارانِ دریا می‌آیند

 

 

خبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان و

 

 

آواز نور و عطر علاقه می‌آورند.

 

 

 

 

 

حالا بگو که فرض

 

 

سایه از درخت و ری‌را از من،

 

 

خواب از مسافر و ری‌را از تو،

 

 

بوسه از باران و ری‌را از ما،

 

 

ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌اید،

 

 

با رویاهامان چه می‌کنید!؟

 

 

 

 

"سید علی صالحی"

 

 

 


مثل بازىِ لام در لیالىِ من

دیر آمدى رى را

باد آمد و همه ى رؤیاها را با خود برد...


"سیدعلى صالحى"


پ.ن:

- دعا کن منو.

دعاهات می‌گیره؟

+ آره.

یه بار بهش گفتم الهی همون جایی باشی که دلت هس

دیگه ندیدمش...


"آنا  جمشیدی"


ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ 

ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮐﻦ 

ﺁﺏﻫﺎﯼ ﺯﻭﺩﮔﺬﺭ 

ﻫﯿﭻ ﻓﺼﻠﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﯾﺪ

ﺍﺯ ﺭﯾﮓﻫﺎﯼ ﺗﻪ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ !

ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ

ﺍﺯ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﺎﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ .

ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ

ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ !

ﺑﺴﻨﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ...

ﺣﺎﻻ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ

ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ...

ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ...


"سید علی صالحی"


کاش از پشتِ این دریچه‌ی بسته 

دستِ کم صدای کسی از کوچه می‌آمد 

می‌آمد و می‌پرسید 

چرا دلت پُر و دستت خالی وُ 

سیگارِ آخرت ... خاموش است؟

راستی حالا 

دلت برای دیدنِ یک نَم‌نَمِ باران، 

چند چشمه، چند رود و چند دریا گریه دارد...؟


"سید على صالحى "


پ.ن:

ای عطر ریخته

عطر گریخته !

دل ، عطردان خالی و پر انتظار توست 

غم ، یادگار دیرین توست ....


"سیاوش کسرایی"


هر وقت حس مى کنم دوستم دارى

با یک استکان چاى

به رویاى کشف کائنات مى روم

واقعاً چه حس خاصى دارد !

این که روزگارى

دو گلبرگِ روشن از یکى مهرِ گیاه

 بوده ایم ..


"سیدعلى صالحى"


هی تو !

تنفسِ بی ترانه‌ی ناتمام 

تکلمِ آخرین از خلاص 

میانِ این همه پنجره که باز است

به روی باد !

پس من چرا، 

پیاله‌ی آبم هنوز در دستِ گریه می‌لرزد ..؟ 


"سیدعلى صالحى"