بیعت ستاره با نور
من
تو را لمس کرده ام
من که متبرکم کرده اند از ترانه های شیراز
من که تمامی این سال ها
یکی لحظه حتی
خواب
به راهم نبرده است
من دست برداشته و
پا بریده ی توام
تو
ماه ابرینه پوش!
من دست خط شفای سروش
هی دختر خواب های بی رخصت!
بی تاب هرچه برهنگی!
خوشه ی خزانی انگور!
در این جهان
تنها یکی واژه کافی بود
تا آدمی از تماشای تو تمام
تو از دعای کدام حوای گندم پرست
به این پرده از عطر ملائک رسیده ای ؟
که رسولان هزاره زن
پا به رویای تو شاعر شدند ؟
هی دختر برف های هرچه بسیار تشنگی!
در این دقیقه ی مکشوف
مسیر ماه
پر از مویه های مکرر من است
هنوز هم بر این باورم
که پسین یکی از روزهای دی
من تو را از تخیل خداوند ربوده ام
حالا هرچه پیش تر می آیم
باز تو دورتر
بر قوس مزارگاه ماه ایستاده ای
من در غیاب تو
با سنگ سخن گفته ام
من در غیاب تو
با صبح ، با ستاره ، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو
زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
من در غیاب تو
کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام
هنوز هم در غیاب تو
نماز ملائک قضا می شود
کبوتر از آرایش آسمان می ترسد
پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است
بگو کجا رفته ای
که بعد از تو
دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور
سخن نگفت؟
"سیدعلی صالحی"
- ۹۶/۰۸/۱۹
- ۳۱۳ نمایش