- ۰ نظر
- ۰۷ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۹
- ۱۶۶ نمایش
برایت؛خواهم سرود
ازنزدیکی سقف آسمان
به کف اتاقم..
ازسایه ی ابرهای سپید
تاسایه ی گرم دستانم...
برایت از سرو و صنوبر و سپیدار
خواهم گفت
ازاستقامت
ازپیروزی خورشید؛
درجدال باابرهای سیاه
وشب که مارا درخلوتش
جایی نیست...
ازجاده هایی
که قراراست روبه خوشبختی باشند...
راستی
دیروز شمعدانی باغچه می گفت
پای خاکش گل شبدر روییده
وشبدر همیشه نیک است...
دیوانه
به من نخند
من فریاد را نم نم اشک ریخته ام
وسکوت را
بالبهای تفتیده
فریاد زدم...
کسی پای دردم نبود
من پای دردت می مانم
دریارا
باهم گذر خواهیم کرد...
" منصوره صادقی"
من هرگز در یک نگاه عاشق نشدم.
یعنی به عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم.
فقط یکبار فاصله ام با کسی کم شد. نفس ش به صورتم خورد. صدایش در گوشم لرزید. بعد نگاهم رفت سمت صورتش.
نگاهش آمده بود سمت صورتم. حواسمان را به صفحه ی کاغذ پرت کردیم و دقت کردیم دیگر آن اتفاق نیفتد.
ولی نفس ش همچنان داشت صورتم را گرم و گرم و گرم می کرد و صدایش به قلبم هیجان می داد.
من هرگز در یک نگاه عاشق نشدم.
من با لرزش دست هایش و دست هایم که آن کاغذ لعنتی را گرفته بودیم، گیر افتادم.
و بعد هم چند سالی طول کشید که مثل از بین رفتن یک زخم عمیق، خاطره ی آن روز هم از بین رفت.
"شیما سبحانی"
اگر روزی بخواهم
از قصه عاشقی مان کتابی بنویسم
فهرست کتاب اینگونه میشود
نبود..........۱
آمد......... ۴۰
ماند.........۷۰
رفت........۱۹۰
صفحات قصه ماندنت از بقیه موضوع ها بیشتر است...
آخر کلی خاطرات باید بنویسم
کم چیزی نیست...
" امیر علی اسدی "
دوست دارمَش...
مثل دانه ای که نور را
مثل مزرعه ای که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرنده ای که اوج را ...
دوست دارمَش...
" فروغ فرحزاد "
پ.ن:
کنار من نشسته ای
باد آرام میگیرد
گنجشک گم شده
به لانه برمی گردد
و ابر کوچک سرگردان
سر به شانه کوه می نهد
آفتابی تو
هر جا که باشی
ساقه ام را به خود می کشی
" سپیده نیک رو "
بگذار
گلهای دامنت مستم کند
آبشار نگاهت، غرقم
و من
در نامت شنا کنم
از سایه اندامت روان شوم
همه تو باشم
که مرا با تو
بی اندازه مهربانی هاست .....
"الیسا واحدی"
پ.ن:
باد با رقصیدن از پیراهنت رد می شود
آب سرمست است وقتی از تنت رد می شود
من که دورم از تو اما خوش به حال هر نسیم
وقتی از گل های سرخ دامنت رد می شود
" اصغر عظیمی مهر "
چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند
جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست
و نه زیبایی چشم ها را شناخت، نه زیبایی سنگ ها
همچنان که زیبایی قطره های آب را، این مروارید های نهان.
سنگ های عریان و بی پیکر،
ای تندیس من
آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند.
آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست
و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری، ای تصویر من
گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو. *
"پل الوار"
پ.ن1:
شاید اگر من هم غزل سرای قرن هفت یا هشت بودم در زیبایی هایت غرق می شدم.
اما راستش را که بخواهی زیبایی در انتخاب من کمترین نقش را داشت!
من عاشق چشم های غمگینت شدم.
همان فرشته کوچکی که در انتهای چشمت با بغض پنهان شده.
همان فرشته ای که وقتی در سالن انتظار مطب با دست هایت بازی می کردی، به زمین خیره شده بود.
یا وقتی دلت خواست مادر تمام جوجه رنگی های دنیا باشی.
یا آن روز که گل های دامنت را به من معرفی کردی.
یا وقتی از پنجره به هیچ خیره شده بودی و گفت آه ... همین آه دامنم را گرفت ... عاشقت شدم !
"پدرام مسافری "
چه وسوسه ای دارد
خدا بودن !
فکرش را بکن ...
همیشه کنار تو ،
نزدیک تر از رگ گردنت باشم
"علیرضا سعادتی "