چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «امیر علی ق» ثبت شده است

 

 
سالها پیش زیر آفتاب بهار از او سوال کردم فکر میکنی وقتی مردیم، در آن دنیا باز همدیگر را میشناسیم؟ جوابی نداد اما دستم را محکمتر گرفت‌. چند روز بعد با یک ظرف پلاستیکی پر از ماکارونی، ناهار مهمانم کرد. سفره ی غذا را که جمع میکردیم گفت راستی از مادرم سوال کردم‌... پاسخ داد: «اگر همدیگر را خیلی دوست داشته باشید، آن دنیا هم با همدیگر هستید». بعد در آن ظهر گرم، لبخند زد و دستم را گرفت. انگار خیالش راحت باشد که هیچوقت قرار نیست دوری مان را تحمل کنیم. در رویاهای او، اینطور بود که پیر می شویمو میمیریم اما در جای دیگری موهایمان مشکی و خرمایی می شود و دشت های بنفش و نارنجی را دست در دست باد میدویم و باز به روی پارچه ای، کنار رودی برای هم ماکارونی صدفی میکشیم. 
حالا بعد از چندین سال بی خبری، هنوز هم مادربزرگم هربار که به خانه مان می آید میگوید بعد مرگ، هیچکس دیگری را نمیشناسد. با خود فکر میکنم چه بهتر که حرف مادرش را فراموش کنم و تصور کنم اینکه روزی جایی دیگر با او باشم، مثل فریب روزه ی کله گنجشکی در بچگیست. ما که قول هایمان فراموش شد، ما که از جایی به بعد حتی دوری را تحمل نکردیم و پذیرفتیم‌، ما که سالها قبل از مرگ، همدیگر را نشناختیم.... برایمان فرق نمیکند حرف کدامین مادر را باور کنیم.

 

" امیر علی ق "

 

پ.ن:

 

من بلد نیستم ذره ذره دوست داشتنم
رو برات رو کنم، نمی‌تونم دلم هواتو نکنه، بلد نیستم وسط شلوغی کارام جوابت رو ندم، نمی‌تونم خودمو مشتاق نشون ندم، وقتی می‌بینمت دست و پامو گم می‌کنم و بلد نیستم این همه هیجان رو قایم کنم، نمیشه وقتی می‌خندی برای خندیدنت ضعف نکنم. بلد نیستم از ذوق داشتن دستات توی دستام بال درنیارم.
من بلد نیستم ذره ذره عشقم رو برات رو کنم و توی بغلت مست نشم. نمی‌تونم خط به خطتو حفظ نشم، نمیشه یادم بره که چیا سر ذوقت میاره، بلد نیستم دلم یهو هواتو نکنه. تو چی؟ بلدی از این همه دوست داشتنم دلزده نشی؟
 
"سیما امیرخانی"

 

خیلی شیطون بودم، هیچ جوره نمیشد منو کنترل کرد. همیشه باید یه چیزی میشکست، یکی شکایت میکرد ازم یا میخواستن از مدرسه مامانمو. مامانم اما خیلی صبور بود.. وقتایی که کلافه میشد تو چشمام نگاه میکردو دستشو نشونم میداد. بهم میگفت: "رگای دستمو نگاه کن؟ دارم پیر میشم تو منو خیلی اذیت کردی دیگه امسال میمیرم از دست تو!" مامانم بر خلاف تو، خیلی خوب میشناخت ترس هامو. به ساعت نمیکشید، که وقتی خواب بود، میرفتمو دستشو از زیر پتو میکشیدم بیرون. انقدر رگهاشو میبوسیدم تا بیدار میشد و من رو با لبخند میکشوند زیر پتو. خوب میدونست من رو فقط ترسِ از دست دادن میترسوند. امروز، من.. هنوز دارم اون ترس هامو. وقتی خداحافظی میکنی و در ماشین رو میبندی نگاه میکنم که فقط میری یا مث اوایل وسطش برمیگردی و چند بار نگاهم میکنی. اگه رفتی، که رفتی.. اگه نه.. اگه از دور برگشتی و نگاهم کردی اونوقت مث بچگی هام، مث رگای دستای مامان، میبوسم نگاهاتو از دور.

 

"امیرعلی ق  "

 

دریا

۲۶
آبان

 

لابد سالها بعد وقتی خیلی پیر شدم؛ با نگاه کردن به دل نوشته هام..روزنویسی هامو عکسهات.. تنها به این نتیجه میرسم که هیچ چیز عجیب نبوده. نه رفتن من از زندگی آدما و نه رفتن آدما از زندگی من. شاید سالها بعد به این نتیجه برسم که هیچ کدوم از اشتباهاتم فاجعه نبوده و تنها به این فکر کنم که چه کاریم زشت بوده و چه کاریم قشنگ. مثلا اینکه وسط عصبانیت هام، وقتی دارم در موردت تصمیم میگیرم به خستگی هات از خودم هم فکر کنم.

 

.
خیلی وقت ها تو اتاقم شبها وقت خواب به این فکر میکنم که کاش خونه م کنار دریا بود، اما هرموقع میام سفرو نزدیک دریام همش تو خونه م..! انگار که دریا مهم نیست.. "قشنگ" اون اطمینانست، 
که هرموقع بخوام دارمش. هرموقع. من بیشتر از تو، به بودنت فکر میکنم.. به اینکه چقدر میتونم روت حساب باز کنم
به اینکه تو چقدر قهرمان داستان تموم نشدنی منی
به اینکه تو چقدر نمیری از زندگی لعنتی من.
 

" امیر علی ق "

 

 

پ.ن:
یکى دو هفته اى آدم خواب نداره. زمان نمیگذره و هیچى حال آدم رو خوب نمیکنه.. جسمش بى اشتهاست و روحش بى انگیزه. تو این مدت تنها کسی که دست از سرت برنمیداره، خودتى و فکر و خیالاتت.
.
بعد از چندماه، زندگى به حالت قبل برمیگرده، اما هنوز خبرى از رنگ و بو نیست، دلت میخواد به روزاى قبل اون برگردى اما اون آدم سابق نیستى. تو مقصرى، تو همیشه خودت رو مقصر میدونى.
.
حالا چند سال گذشته.. و تو خیلى فرق کردى. 
نه صداى خنده هاشو یادته و نه یادته که چرا انقدر اون رو دوست داشتى. نمیتونى حدس بزنى اون کجاست و چه شکلی شده.. تنها دلت میخواد که پیداش کنى و ازش بپرسى، این چند سال از عمر من رو کجا، چطور میتونى بهم برگردونى؟
 

" امیر علی ق"

 

 

دریا

 

 

 

اتفاقات بد پیش میان
تا بزرگت کنن

اونقدرى که هربار بتونى
خاطرات تلخ ترى رو هضم کنى
یک روزى، یک کم سن و سالى
میشینه رو به روت
و بهت میگه: "تو از حالم،
از عشقى که بهش دچارم هیچ نمیفهمى"
و تو با بغض بهش لبخند میزنى.

 

"امیر علی ق"

 

 

 

 

 

ما یاد گرفته ایم عشق را در بوسه و برخورد تن ها خلاصه کنیم.
وگرنه به پهنای تنهایی هایم قسم 
هیچکس نمیداند 
کوه کَندن فرهاد و مرگ در آغوش سنگ ها یعنی چه ؟

 

 

 
" علی بی تو " 
 
پ.ن:
مثل ما که همیشه یکجور نمیمونیم. 
یه وقتایى "خیلى عاشقتم" گفتیم 
و یه وقتهایى حاضر نشدیم "مَنم دوسِت دارم" بگیم
عشق همیشه یکجور نیست،
میشه گاهى از "کاش بیشتر بمونى" عشقو فهمید.. 
از اون ماشینى که صداى دادو بیدادش کل خیابون رو برداشته بود اما ازش پیاده نشد کسى
عشق هربار صورت جدیدى داره اما کشف نمیشه هربار، 
مث اونى که بعد از چند سال دیدیش و دیر شناختیش. اگر می تونستى بفهمیش، 
وسط دعواها بغلش میکردى.. اگه میدونستى که حتى بدترین حرفاش از عشق بود،
 اگه ذره اى به صورت هاى عشق باور داشتی، میونتون امروز انقدر فاصله نبود، 
منو تو امروز انقدر از هم فاصله نداشتیم

 
" امیر علی ق" 

 

 

 

 

بچه که بودم یک روز وسط ماشین بازى، از  خدا خواستم خودشو بهم نشون بده.. دستمو از رو ماشینم برداشتم و چشمامو بستم. زمزمه کردم که "من بهش دست نمیزنم تو ببرش جلو" و وقتى چشمام رو باز کردم ماشینم همون جا بود. احساس  کردم تا وقتى من تو اتاقم، خدا اینکار رو نمیکنه، نمیدونم چرا اینطور فکر کردم.. شاید چون خودم آدم خجالتى ای بودم، فکر کردم خدا ام خجالتیه.. پس از اتاق زدم بیرون و در رو بستم. دوباره زمزمه کردم که "من نمیبینمش، تکونش بده، خودتو بهم ثابت کن.." و وقتى در رو باز کردم اون فولکس قرمز رنگ، هنوز همونجا بود.

تو راهى رو شروع کردى که من چند سال پیش رفتم.. اصلا میدونم تهش چیه کجاست. منتهى قبول نمیکنى، اعتماد نمیکنى و مُدام بهم میگى ثابت کن. من همه ى حرفام به تو از سر عشق بود، تو اما انگار چشماتو بستى.. براى اینکه این فولکسه تکون بخوره.. وایسادى بیرون

 

 

"امیر علی ق " 
  • یادمه یکی بهم میگفت فکر کردن با تفکر خیلى فرق  میکنه. 
    میخواد فکرهات خوب باشه یا بد، در هر صورت "فکر_کردن" به تنهایى یک چیز کاذبه.. مهم تفکر داشتنه. تفکر برمیگرده به زمانى که قصد داری یک مشکل رو کنار بزنی و براش دنبال راه حل میگردی
    .
    فکر کردن یعنى "چقدر خوب میشه" خوشحال ببینمت
    تفکر یعنى "چطور کارى کنم" تا خوشحال شى.
    .
    (براى مشکلاتمون تفکر کنیم)

  • " امیر علی ق  "
  •  

میدونی چی حالمو خوب میکنه؟
اینکه قلباً مطمئن باشم
تو فقط من رو تو سینه ت داری
مطمئن باشم
تا هرکجا که بخوام باهامی و 
هرکجا که میری
به من فکر می کنی
اصلا حرفام رو نگفته از چشمام بخونی
و بدونم جز من هیچکس برات، 
انقدر قابل پیش بینی نیست..
اما، همه ی اینها به وقتش خوبن
میدونی چی حالمو خوب می کنه؟ 
اینکه بیشتر از همه، به موقع باشی
.
" امیر علی ق "