پشت انگشت های تو
- ۰ نظر
- ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۲
- ۲۴۴ نمایش
فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم ...
کسی سوال میکند
به خاطر چه زندهای ...؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم ...
.
"نیما یوشیج "
پ.ن:
عاشق کسی خواهم شد
که
روی نیمکت بنشیند و گنجشک ها بدون اینکه از او بترسند ....
از کف دستش دانه گندم بخورند
من به اعتماد گنجشک ها اعتماد دارم.
" ناشناس "
" مرتضی برزگر"
چشم های من ...
این جزیره ها که در تصرفِ غم است
این جزیره ها که از چهارسو محاصره است
در هوای گریه های نم نم است ،
گرچه گریه های گاه گاه من
آب می دهد درخت درد را
برق آه بی گناه من ،
ذوب می کند
سدِ صخره های سختِ درد را
فکر می کنم
عاقبت هجوم ناگهان عشق ،
فتح می کند
پایتخت درد را ...
.
"قیصر امین پور"
پ.ن1:
سلام
بر رنگِ اندوه ، در چشم هایت ...
"محمود درویش"
ما دخترها
برایِ عاشقِ مَردی شدن
نیازی بـه تیپُ چهره یِ فوق العـاده، قدِ بلنــد
یا چالِ عمیقِ گونه، لبخندِ دلبـر و اخمِ جذاب نداریم...
بی هــوا یکی میاد تو دلمونُ موندگار میشه....
بدونِ این که در بزنه و مقدمه بچینـه و برامون شعرهایِ عاشقانه بخــونه.... یهــو میادُ، میشه صاحبِ همه یِ دنیایِ کوچیکمون....
چهارخونه یِ پیراهنش میشـه چاردیواریِ آرامشمون، میشـه دیـوِ داستان هایِ دلبرمون...
مـردِ شعرایِ بی قافیه امون....
میشه شاهِ بی تاجُ تختِ قصـرِ دلمون... ما دختـرا یهـو دلمون سـُــر میخـوره سمتِ یه مـردی که
نه اسبِ آرزوها رو سواره و نـه قد و بالاش شبیه مدل هایِ اروپایی....
یه مـردی که سادگی از نگاهش و کلمه به کلمه یِ حرفاش میباره
یه مــردی که ساده ست ولی
"مَــرده"...
معمولیــه ولی
"واقعیه"... مردهایِ واقعی شبیه قصـه ها نیستـن اما
کلی قصـه بلدن برایِ شب هایی که بی خـوابی و کلی امنیت تو آغوششونه واسه وقتایِ بی پناهی....
دلیلِ عاشق شدنِ مادخترهـا فقط
دیدنِ یه "مــرد"ِ واقعیه و بس....
" ناشناس"
لابد سالها بعد وقتی خیلی پیر شدم؛ با نگاه کردن به دل نوشته هام..روزنویسی هامو عکسهات.. تنها به این نتیجه میرسم که هیچ چیز عجیب نبوده. نه رفتن من از زندگی آدما و نه رفتن آدما از زندگی من. شاید سالها بعد به این نتیجه برسم که هیچ کدوم از اشتباهاتم فاجعه نبوده و تنها به این فکر کنم که چه کاریم زشت بوده و چه کاریم قشنگ. مثلا اینکه وسط عصبانیت هام، وقتی دارم در موردت تصمیم میگیرم به خستگی هات از خودم هم فکر کنم.
" امیر علی ق "
" امیر علی ق"
روزی آدمِ بدِ وجودمان
خسته و درمانده
چمدان را می بندد و می رود ...
آبی هم از چشمانمان بدرقه ی راهش نمی کنیم
نباید که برگردد ...
ناگهان به خود میآییم و
می بینیم
تمامِ باورها و احساساتمان را داخلِ چمدان کرده و
با خود برده ...
دیگر نه خوبیم و نه بد
یک آدمِ خنثی و بی تفاوت ...
کاش زودتر خودمان راهی اش می کردیم ...
" مونا محمدی"
پ.ن1:
احساس میکنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم
ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.
خواهش میکنم این یادت بمونه مارتین، اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی
هیچ وقت برای برگشت دیر نیست.
حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی.
نگو راه برگشت طولانی و تاریکه.
نترس از این که هیچی به دست نیاری.
"استیو تولتز"
پ.ن2:
من زندگیم را
برای کس دیگری
زندگی کردم
که نمیدانم کیست...
"بیژن نجدی"
دوست دارمَش...
مثل دانه ای که نور را
مثل مزرعه ای که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرنده ای که اوج را ...
دوست دارمَش...
" فروغ فرحزاد "
پ.ن:
کنار من نشسته ای
باد آرام میگیرد
گنجشک گم شده
به لانه برمی گردد
و ابر کوچک سرگردان
سر به شانه کوه می نهد
آفتابی تو
هر جا که باشی
ساقه ام را به خود می کشی
" سپیده نیک رو "
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوهی تو٬ به خورشید بینقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم
به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم
چگونهاست و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو٬ در تو به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو
به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم
چرا به نابترین شعر خود سپاس نگویم
تو را که در تو به معنای عشق ناب رسیدم
"حسین منزوی"
جوانی کُنیــد ؛
جلویِ آینه با خودتان حرف بزنید ،
بلند بخندید و بِچَـرخید !!
خودتـان را بغل کنید !
به دَرَک که چه فکری راجع به تومیکنند !
فکرِ آنها تو را خوشبخت نمیکند ؛
به درک که رفت ...
او فقط راه را برایِ خوشبختیِ شما بازکرده این را دیر یا زود میفهمید ...
یک لحظه تصور کنید پیر و تنها و بیمارید ،
( که حتمأ این لحظه را خواهید داشت )
آن لحظه تنها آرزویِتان یک روز از همین روزهایِ جوانیِ شماست که بیهوده برایَش غُصه میخورید و بی هدف شب را صبح و صبحتان را شب میکنید .
این لحظه ها هیچ جوره بر نمیگردند ،
خودت ، به خودت خوشبختی را هدیه کن ، خودت هیچوقت خودت را تَـرک نمیکند .
" سارا ایزدی "
من
تو را لمس کرده ام
من که متبرکم کرده اند از ترانه های شیراز
من که تمامی این سال ها
یکی لحظه حتی
خواب
به راهم نبرده است
من دست برداشته و
پا بریده ی توام
تو
ماه ابرینه پوش!
من دست خط شفای سروش
هی دختر خواب های بی رخصت!
بی تاب هرچه برهنگی!
خوشه ی خزانی انگور!
در این جهان
تنها یکی واژه کافی بود
تا آدمی از تماشای تو تمام
تو از دعای کدام حوای گندم پرست
به این پرده از عطر ملائک رسیده ای ؟
که رسولان هزاره زن
پا به رویای تو شاعر شدند ؟
هی دختر برف های هرچه بسیار تشنگی!
در این دقیقه ی مکشوف
مسیر ماه
پر از مویه های مکرر من است
هنوز هم بر این باورم
که پسین یکی از روزهای دی
من تو را از تخیل خداوند ربوده ام
حالا هرچه پیش تر می آیم
باز تو دورتر
بر قوس مزارگاه ماه ایستاده ای
من در غیاب تو
با سنگ سخن گفته ام
من در غیاب تو
با صبح ، با ستاره ، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو
زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
من در غیاب تو
کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام
هنوز هم در غیاب تو
نماز ملائک قضا می شود
کبوتر از آرایش آسمان می ترسد
پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است
بگو کجا رفته ای
که بعد از تو
دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور
سخن نگفت؟
"سیدعلی صالحی"
پاییز لعنتی ست
هوا دزد
نگاه ها دزد
و دست ها دزدتر!
پاییز است...
نکند سرما بخوری به جای بوسه هایمان!
هوای پاییز دزد است عزیزم.
زبانم لال
رویم به دیوار
اگر،اگر،اگر...
سرما خوردی از این ماسک ها نزنی روی صورتت که حسادت اصطکاک مدام لبهایت و ماسک به کنار...
یا خدا...!
غیرتم کجا رفته؟
این حرفها چیست؟
با ماسک دیدمت،ندیدمت!
" حامد نیازی "
هیچ چیز!!!
ارزشِ اینو نداره که بخاطرش
کسى که دوسِش دارى رو ترک کنى
شانس ها، موقعیت ها، مقام ها و تفریحات
توىِ زندگى،
مدام و به شکل هاى مختلف در حالِ رُخ دادنه
اما احساسِ پاکِـ عشق...
معدود دفعات، شاید دوباره اتفاق بیوفته
اینکه تو کسى رو پیدا کُنى که فقط
" براى تو کامل باشه "
فقط یک بار اتفاق میوفته...
"ناشناس"
عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد ...
یک روز جامدادیاش را دزدیدم ،
و تمام خودکارهایش را بوسیدم ...!
میدانم صورت خوشی ندارد ،
ولی عصر خودمانیای بود ، فقط من و خودکارها
وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لبهایم آبی شده !؟
میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد
همیشه آبی ...💙
"استیو تولتز"