چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۶۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

یادم نمی آمد

۰۳
شهریور

من باید ..

من باید ...

ماهی می شدم !

درون تُنگی از 

مِی ....

 

"اورهان ولی "

 

پ.ن:

فراموش کار شدم

مثل ماهی ای که هر بار روی آب می آید 

اما حرفش را می خورد

زنگ خانه تان را زدم 

صبر کردم 

یادم نمی آمد که رفته اید 

صبر کردم

 

"محمد ابراهیم گرجی"

 

چگونه اما عشق می‌آید؟ من چه میدانم؟

 نسیم را مگر که دیده است؟ 

غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟

 چشم کدام سر تاب باز نگاه آذرخش داشته است؟ 

از کجا می‌روید؟ در کجا جان میگیرد؟ 

در کدام راه پیش میرود؟ رو به کدام سوی؟ چه میدانم؟ 

دیوانه را مگر مقصدی هست؟ بگذار جهان برآشوبد!

 

"محمود دولت‌ آبادی"

می خواهم

موهایش را

نوازش کنم...

آینه اما

 

نمی گذارد...

 

 

"فائزه رستمی"

ما چندتا دوست بودیم 

یکی مون اون قدر لب پنجره نشست که سیگاری شد اون قدر سیگار کشید که مادرش بوی دود گرفت و اون آخر یه بار اشتباهی جای اینکه ته سیگارشو از پنجره پرت کنه بیرون ، خودشو پرت کرد...

یکی مون اونقدر منتظر وایساد که بلندش کردن گذاشتنش پشت ویترین یه مغازه و لباسهای نو تنش کردن و شد تنها مانکنی که بلده خواب ببینه...

یکی مون اون قدر رگشو زد که حالا بدون خون راه میره ، بدون خون میخنده ، بدون خون عاشق میشه...

یکی مون اون قدر کتاب خوند که کلمه ها سرریز شدن ازش، کف اتاقشو پوشوندن، جفت گیری کردن زیاد شدن و یه شب جای غذا خوردنش...

یکی مون اونقدر پولدار شد که زمان خرید ، زمین خرید ، زن خرید ، بچه خرید ، خدا خرید...

یکی مون اونقدر پول نداشت که دستاشم یه روز ولش کردن رفتن که پاهاشم یه روز ولش کردن رفتن...

یکی مون اونقدر عطسه کرد که فکرهاش و خواب هاش و خنده هاش بیرون پاشیدن...

یکی مون اونقدر گریه کرد که بچه شد و حالا همه لباس هاش براش بزرگن حالا همه جاده ها براش طولانی ان...

یکی مون اونقدر کتک خورد که اگه بوسشم کنی کبود میشه...

یکی مون اونقدر مرد ، اونقدر همه جا مرد که فقط تو عکس دسته جمعی مون زنده ست...

یکی مون اونقدر عاشق تو شد که یادش رفت نیستی ، که یادش رفت مرده ، که یادش رفت ما یه روزی چندتا دوست بودیم...

 

"علیرضا قاسمیان خمسه"

  • یادمه یکی بهم میگفت فکر کردن با تفکر خیلى فرق  میکنه. 
    میخواد فکرهات خوب باشه یا بد، در هر صورت "فکر_کردن" به تنهایى یک چیز کاذبه.. مهم تفکر داشتنه. تفکر برمیگرده به زمانى که قصد داری یک مشکل رو کنار بزنی و براش دنبال راه حل میگردی
    .
    فکر کردن یعنى "چقدر خوب میشه" خوشحال ببینمت
    تفکر یعنى "چطور کارى کنم" تا خوشحال شى.
    .
    (براى مشکلاتمون تفکر کنیم)

  • " امیر علی ق  "
  •