چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با موضوع «مانگ میرزایی» ثبت شده است

کتاب

۲۵
خرداد

 

فرزندم را لای کتاب قنداق می‌کنم و با کتاب می‌خوابانمش و با کتاب بیدارش می‌کنم و با کتاب دستش را می‌گیرم و از خیابان‌های زندگی ردش می‌کنم!
هیچوقت بهش نمی‌گویم وقتت را با کتاب تلف نکن و پولت را پای کتاب‌ها نریز!
هیچوقت بهش نمی‌گویم کتاب برایت آب و نان نمی‌شود!
هیچوقت غر نمیزنم که چرا سرت را از توی کتاب‌هایت بیرون نمیاوری!
شاید خیلی‌ها کتابخوان میشدند اگر کسی این حرف‌ها را در گوششان نمی‌خواند و آنوقت مطمئنن دنیا جای بهتری برای زندگی می‌شد!
من کتابخوانم و با یک کتابخوان ازدواج میکنم و فرزندانی کتابخوان به این دنیا میاوریم! تا آدم‌هایی باشیم که عمیق‌تر نگاه میکنند و بیشتر فکر میکنند! 
ما کتاب میخوانیم تا یاد بگیریم میشود از قصه‌ی زندگی کسی باخبر شوی ولی توی زندگی‌اش سرک نکشی، قضاوتش نکنی، پای پست‌هایش کامنت نگذاری!
کتاب‌ تنها جایی‌ست که تو پرونده‌ی زندگی‌ها را میخوانی و قضاوت نمیکنی و یاد میگیری جای خدا ننشینی و قاضی‌القضات نشوی!
ما کتاب‌ میخوانیم تا آدم‌های بهتری باشیم و بهتر زندگی کنیم!

" مانگ میرزایی" 
.

مگه دست توئه؟

۲۶
مرداد

 

مگه دست توئه؟ که بذارم برای یه مدت طولانی بری تو خودت و ساکت و کم‌حرف بشی و هی خودتو بخوری و من با این چشمام ببینم که دلتنگی و دلگیریت کِشدارترین عذابِ این دنیاست...
مگه من میذارم کلافگیت از امروز به فردا بکشه؟
حالا دیگه فرق کرده همه چی
من که هستم تو حق نداری حالت بد باشه
فقط باید بخندی و هر دردی‌ام که داری برام بگی تا برسونمش به لبخند برات...
دیگه تنها نیستیم من و تو ... دیگه دنیامون منحصر به خودمون نیست ... دیگه نمیتونیم خودمونو زندونیِ تاریکی و اندوه کنیم
از اینجا به بعد چون آشوبت آشوبمه، باید برام بگی از هرچی تو دلته تا منم آشوبتو آروم کنم
تا منم آشوب که شدم بگم برات که آرومم کنی.
درا رو نبند دیگه رو خودت
دنیات با تمامِ خوب و بدش حالا دنیای منم هست
حواست هست میخوام نذارم بیقرار بمونی؟
حواست هست نذاری بیقرار بمونم؟

 

" مانگ میرزایی" 

بهت میگم میدونی قشنگ‌‌ترین عکسی که ازت دیدم، کدومه؟ میگی کدومه؟ نشونم بده!بعد لابد منتظری یکی از اون پرتره‌های جذابت که عکاس ازت گرفته رو برات بفرستم! ولی من اولین سلفی‌ِ تار و تاریکی که باهم گرفتیم و میفرستم برات و میگم این قشنگ‌ترین عکسته! ببین لبخندتو!بهم میگی عه من تا حالا تو این عکس فقط حواسم به تو بود! ندیده بودم خودمو؟حالا تو خودت اصن دقت کردی لبخندت تو همین سلفیه قشنگ‌ترین لبخندِ زندگیته؟منم جوابتو این شکلی میدم: همونجور که یه سلفی تار دونفره می‌ارزه به صدتا عکس تکی هنری قشنگ، کنار تو بودن حتا تو شرایط بد، می‌ارزه به همه‌چیو داشتن ولی بدونِ تو بودن! من خیلی وقته از زندگیم هیچی نمیخوام! جز تویی که همه چیز منی!

"مانگ میرزایی"


یکی از دوستام میگفت خواهرش همیشه سانتافه سفید دوست داشته! بعد یه روز یه خواستگار براش میاد که سانتافه سفید داشته ولی خواهرش اونو رد میکنه! دوستم بهش میگه سانتافه سفید داشت خواستگاره‌ها! خواهرش میگه حالا سانتافه نشد 206 ! ولی مهم اینه طرفت بفهمتت!
منم دقیقن عشق سانتافه سفید داشتم اما میگم مهم اینه یکیو بخوای و اون بخوادت! سانتافه‌هه بشه 206! بشه هرچی تو باز باهاش عشق میکنی!
ماشین اونه که شب به شب ببرتت دور دور و صدای ضبطش مستت کنه! ماشین اونه که سالی چند بار تا شمال ببرتت و خاطره باهاش بسازی و آرزوهاتو روش پیاده کنی! ماشین اونه که تو عاشق رانندشی و رانندش برا خاطر دلت تا ته دنیا میرونه و میره! چه فرقی داره مدلش چی باشه؟
206ای که هروقت دلت بگیره نیم ساعت بعد پایین پنجره اتاقت صدا بوقش بیاد، می‌ارزه به صدتا سانتافه‌ای که بیفته گوشه یه پارکینگ و صاحبش فقط افه و ژستشو بیاد!
من حالا عشق معمولی‌ترین ماشین دنیا رو دارم با دیوونه‌ترین راننده دنیا که تا جایی که دلم بخواد دستش به فرمونه که ببرتم و من کنارش بشینم و براش شعر و آواز بخونم و خاطره تعریف کنم و حرف بزنم و سیب بزارم دهنش و بخندونمش! من حالا عاشق معمولی‌ترین ماشین با خفن ترین ضبطم که میشه با صداش قلبمون منفجر شه و بمیریم از حال خوشِ کنار هممون خصوصن با آهنگایی که ما رو عاشق هم میکنن!

" مانگ میرزایی"


چشمانت جنگل

آغوشت دریا

شانه هایت کوهستان 

و دستهایت جاده هایی که

مرا به تو می رساند 

تو 

مجموعه ای از جاذبه های گردشگری جهان 

و من 

کسی که از کودکی میخواست جهانگرد بشود!


" مانگ میرزایی "