چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «عمران صلاحی» ثبت شده است

 

تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه

تو بودی که گفتی چمن می دود

تو گفتی که از نقطه چین ها اگر بگذری

به اَسرار خواهی رسید

تو را نام بردم

و ظاهر شدی

تو از شعله‌ی گیسوانت

رسیدی به من

من از نام تو

رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد

تو گفتی سلام

گل و سنگ برخاستند.

 

"عمران صلاحی

 

پ.ن :

چه زیباست طلوع مهر رویش از پس گیسوان شب

 

 

در قایق سرگشته‌ی این ماه هلالی

من هستم و یاد تو و دریای خیالی

این گوشه همان گوشه و این میز همان میز

جای لب تو مانده بر این ساغر خالی.

 

"عمران صلاحی"

 

کاش 


من صدای نفست را 
سلامی می دانم 
که آفتاب 
اولین بار
به دانه ی گندم داد ....

" رسول ادهمی "

پ.ن:
به آفتاب سلام 
که باز میشود آهسته بر دریچه صبح 
به شیر آب سلام
 که چکه چکه سخن می گوید و حوض میشنود
به التهاب سلام 
که صبح زود مرا مست می کند 
به بوی تازه نان 

" عمران صلاحی "  


ﻫﻮﺍ

ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ

ﻛﻪ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻢ

ﻭ ﺯﺧﻢ

ﭼﻨﺎﻥ ﮔﺮﻡ

ﻛﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ...

ﻛﻨﺎﺭﺕ ﻣﻰ ﻧﺸﻴﻨﻢ

ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ !

ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﻣﻰ ﺭﻳﺰﻡ

ﺑﺮ ﺯﺧﻤﻢ ...


"ﻋﻤﺮﺍﻥ ﺻﻼﺣﻰ"