غروب جمعه
۱۱
فروردين
- ۰ نظر
- ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۹
- ۴۸۹ نمایش
پشتش را کرده بود به من !
گفتم این روز آخر سالی را قهر بمانی چه کنم؟
آن وقت به همه می گویم که از پارسال قهری با من .
گفت : قهر نیستم !ببین آخرین غروب جمعه سال است...
تلخ است ولی دلگیر نیست ... همیشه تلخ بوده !
گفتم : بعضی تلخی ها ذاتی است ...
تلخی قهوه را که بگیری می میرد !
تلخیه قهوه را ،
غروب جمعه را ،
حرف های آخر سالیه مرا !
"شاهین شیخ الاسلامی"
دوباره رویش را سمت من کرد گفت : " دوستت دا....
احساس کرد که نباید حرفش را میزد ...
حرفش را خورد !!!
این عادت تمام دختر هاست و من خوب می دانستم. هیجان شان را نمی توانند کنترل کنند ، موقع بحث از کوره زود در می روند و موقع عشق بازی هنوز بدونِ اطمینان ، عشقشان را فریاد می زنند.
گفتم: "می دونستی هیچی بد تر از حرف نصفه نیست؟ "
منتظر جوابش نشدم
باران می بارید ...
"شاهین شیخ الاسلامی "