چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۲۲ مطلب با موضوع «حمید جدیدی» ثبت شده است

 

اینکه شمعدانی را "جانم" صدا می زنم،

دست خودم نیست

همیشه فکر می کنم که گل‌ها را

تو به دنیا آوردی

به گل‌های مریم و نرگس و یاس

یا همین بنفشه و شب بو

نگاه کن

زیبایی شان به تو رفته

تنهایی شان به من.

 

"حمید جدیدی"

به من بگو
وقتی بهار می رسد
کدام شیشه ی عطر باز می شود؟
آیا مزارع نیشکر
زنی را دیده اند که اینطور شیرین اند؟
و دشت
زیباییِ وسیعش را مدیون کیست؟
به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
" شادی"  چطور ما را به دام می اندازد
و " انتظار "
چگونه با "فروتنی" کنار می آید ؟!
با من حرف بزن
و بیشتر بگو !
ابرها وقتی به هم می رسند
برای چه می گریند ؟
جنگلِ خیس
چگونه منظره ای را غمگین تر می کند؟

و شعرها در کتاب
چرا بوی درخت نمی دهند !؟

به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
چرا " غم "
مهربانتر می شود
و " تنهایی " از  فرسنگ ها دورتر
ما را بو می کِشد ..؟

 

"حمید جدیدی"

 

پ.ن:

هوای بهار که بوی همیشه و هرگز می‌دهد

 

"ای‌ای‌ کامینگز"

 

جایی هست بین گردن و کتف.
همان استخوان ترقوه یا چنبر.
یک گودی، که امتداد آن به سمت دست ها کشیده می شود.
شبیه یک چشمه ی خشک،
یک برکه ی بی آب.
که نام علمی آن کلاویکولا ست...
چقدر دلم می خواست یک ابر نرم بودم.
یک استراتوس...
تا توی دریاچه ی کلاویکولای تو ببارم...
 

"حمید جدیدی"

 

 

تو از چیِ این مرد خوشت اومده؟!
خیلی انتخابای بهتری داری!
وقتی میشینی توی اتوبوس یا قطار،
می تونی هرجایی رو واسه نشستن انتخاب کنی...
توی راهرو، به دستشویی و مهماندار نزدیکتری!
صندلی های جلو تو پیاده و سوار شدن کمتر اذیتت میکنن، و صندلی های آخر برای خوابیدن مناسبن...
راستش من کنار پنجره و ردیف وسط رو انتخاب میکنم...
امنه، سر و صدا کمتره، و مهم تر اینکه می تونم سرمو به پنجره تکیه بدم و از سفر لذت ببرم...
میدونی،
وقتی سرم روی شونه هاش بود
من واقعا داشتم از زندگی
لذت می بردم... 


"حمید جدیدی"

سیب تر بخند... ‌

۲۶
ارديبهشت

 

 

عاشقی 
لحظه ی خندیدنِ توست ؛ 
سیب تر بخند... ‌


"لیلا مقربی"

 

پ.ن:
‏و از بین تمام روسری هایت
" باد " را 
بیشتر از همه دوست دارم
به موهایت می آید ! ‌

" حمید جدیدی"

 

 

 

 

شانزده سالم بود که از "مرضیه" خوشم اومد. چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن؛
اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلو و اقرار کنی ... که عاشق شدی؛
عشق رو باید ذره ذره میرختی تو خودت؛ شب ها باهاش گریه میکردی صبح ها باهاش بیدار میشدی و گاهی می بردیش سرکلاس. "مرضیه" دو سال بعدش شوهر کرد.
۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد. خیلی شبیه "مرضیه" بود
رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم؛ ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود!
تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛ تن صداش عجیب شبیه "مرضیه" بود.
تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون؛ که شبیه "مرضیه" می خندید
تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان
که موهاشو مثل "مرضیه" ...
از یه طرف میریخت تو صورتش.

می ترسم "مرضیه" خیلی می ترسم.
هشتاد یا صد سال ام بشه همش تو رو ببینم
که هر بار یجوری داری دست به سرم میکنی.

 

 

"حمید جدیدی"
 

 

دوستت دارم

چو بوی تازه ی نان

به وقت افطار

دوستت دارم

چو عطر تند پدربزرگ

به وقت نماز

دوستت دارم

چو یاس های ترمه ی بی بی

چو شب بو های باغچه ی حیاط

چو گلبرگ سرخ میان کتاب

دوستت دارم

و هر بار بجای گفتنش؛

بو میکشم

تمام عطرهای جهان را

که از تن ات

بارها جا گذاشته ای

 

"حمید جدیدی"

 

چشمای تو

۰۶
تیر

 

 

 

 

گفتم ... "مائده"
تا حالا "دچار" شدی
گفت : دچار چی ...!؟
سختی
فقر
بیماری
یا غصه 
دچار کدومش ... گفتم .. "مائده "
دچار چشماتم
ببندیشون
اونایی که گفتی میاد
سراغم

 

 

" حمید جدیدی " 

 

پ.ن:

چشمهایش

 اندوهی داشت

که مرا

به سالهای قبل از خلقت 

می‌برد،

آنجا که خداوند تنها بود...

 

"علی مقدم"

 

 

چشمای تو یادم انداخت

اردیبهشت

۲۲
ارديبهشت

 

 

 

سه فرزند داشت
ولی برای بهار
" اردیبهشت"
دختری بود که هربار
به لبخندش نگاه می کرد
خاطرات سرد یک زمستان را
به شکوفه ای از یاد می بُرد.

 

 
 
" حمید جدیدی "


به تو فکر می کنم

در اداره و خانه

به وقت سفر

در جمع و تنهایی!

به تو فکر می کنم

از شروع سپیده دم تا شبانگاهان

در بیداری و خواب

دارایی و فقر

سلامت و بیماری


همیشه چیزی هست که پایدار است

و از نام هایی که برایش انتخاب می کنیم

"اندوه"

غمگین ترین آن است

"عشق"

شکوهمند و جاودان!


"حمید جدیدی"


    • در حینی که دکمه های آستینم را می بستم،
      او هم دکمه های پیراهنم را می بست؛
      از پایین به بالا!
      به آخرین دکمه که رسید قبل از بستن،
      گردنم را بوسید...
      خودم را کمی عقب کشیدم!
      خندید و گفت: "نترس...! رُژی نشدی."
      بعد دکمه ی آخر را بست یقه ام را مرتب کرد.
      کیفم را دستم داد و مرا تا کنار در بدرقه کرد.
      قبل از اینکه استارت بزنم خودم را در آینه ی ماشین برانداز کردم.
      دکمه ی آخر را باز کردم 
      نگاهی به جای بوسه اش انداختم 
      و دوباره دکمه را بستم!
      چند سالی از این موضوع می گذرد.
      و من هر صبح قبل از رفتن،
      دکمه ی آخر را باز می کنم
      نگاهی به جای بوسه اش می اندازم و بعد...

      گاهی برای دیوانگی کردن زیادی ترسوییم،
      گاهی زیادی سخت گیر 
      وگاهی بیش از اندازه پیر...!

      برای همین است
      که هر صبح این کار را تکرار می کنم.
      فکر میکنم درست ندیده ام شاید 
      و جای بوسه اش مانده است هنوز...
      حتی وقتی حمام می روم،
      گردنم...
      تنها جایی ست که به آرامی میشورمش.

      "حمیدجدیدی"

 

اگر دنیا تو را نداشت

جنگل همیشه در مه جا میماند

دریا میرفت تووی لاک "جزر" خودش

آسمان دلش برای زمین غنج نمی رفت

آفتاب از پشت کوه تکان نمی خورد

لاله ای نبود

دشتی نبود

و دویدن مادیان زیبا را کسی جدی

 نمی گرفت ...

 

 اگر دنیا تو را نداشت

گلفروشی ها و کتاب فروشی ها

چه چیز می فروختند ...؟

جای صدای موسیقی را چه چیز می گرفت؟

جای آواز پرندگان ،

خنده های کودکان ...؟

و در بساط دست فروش ها هیچ چیز تازه ای نبود.

 

اگر دنیا تو را نداشت

فاصله بی معنا بود

" دوری" غمگین نبود

هیچ کس نامه ای نمی نوشت

آدم دلش سخت می شد

دست هایش سرد

و بوسه و آغوش را

هیچ کس دوست نمی داشت ...

 

" اگر دنیا تو را نداشت ... "

جمله ی قشنگی نیست

" اگر دنیا تو را نداشت ... "

حرف دلنشینی نیست

سطری ست که نباید خوانده شود 

خطی ست که باید سرسری گرفت !

" اگر دنیا تو را نداشت ..." را دوست ندارم

بدون تو این دنیا جهنم است

تا آدم ها

آدم ها را شکنجه کنند

نسل ها منقرض شود

و درد و زخم و تنهایی !

همه را از پای درآورد ...

 

"حمید جدیدی"

زبان صریح آغوش

۲۲
فروردين


محبوبم !

امروز که در آغوشم بودی

چیزی به پنج گانه ی حواسم افزودی !

چیزی به رایحه ی گل ها

به طعم های جهان

به فصل ها

ساعت ها

و برای " شادی "

تعریف تازه ای ساختی ..!


دست هایم

پیچکَند حالا

شانه هایم

آبشاری برای فرود نجابت

و سینه ام

تختی برای پادشاهی زیبایی


رد موهایت را که گرفتم ،

به مزرعه ای پر از محصول رسیدم

رد چشم هایت را که گرفتم ،

دو یاقوت سیاه بودند

پشت شیشه ی جواهر فروشی

و لب هایت

نهری در امتداد خیابان

لبریز از باران بهاری ...!


امروز که در آغوشم بودی

تعبیر تازه ای از زیستن آموختم

و در ساعتی که هیچگاه نبود

فصلی که هیچ زمان نبود

در طعم و عطر و احساسی که هرگز وجود نداشت

بسیار آموختم !

بسیار ..

و بیشترین اش:

" زنی که دوستت داشته باشد

می تواند تنها با زبان صریح آغوش

تو را به دنیای زیباتری که هرگز ندیده ای

ببرد ..."


"حمید جدیدی"


برایت

یک جفت گوشواره خریده ام

آویز

با یاقوت های [آبی] !

تا هر بار که خندیدی

از ترس زیبایی ات

شروع کنند به لرزیدن... 


"حمید جدیدی"


پ.ن1:

نرخ نازش همیشه بالا بود

شب به شب خنده شُ گرون می کرد

لبِ سرخِ بدونِ ماتیکش

دل بی دست و پامُ خون می کرد


" هانی ملک زاده"


پ.ن2:

نویسنده از عبارت یاقوت های سرخ استفاده کرده

کلمه آبی جایگزین شده 

برای همخوانی تصویر و شعر 


کمی از دست هات

هنوز پیش من است...!

به هر چه اشاره می کنم

بهار

صدایم می زند...


"حمید جدیدی"

سَرَت

۲۸
اسفند


سَرَت

سَرَت

سَرَت

سَرَت

سَرَت

سَرَت 

سَرَت

سینه سفره کنم...

بچینی اش تووی آغوشم


"حمید جدیدی"


پ.ن:

لکنت گرفتم تا تو را دیدم کنارم

گفتم سلام اما سلامم ، هفت سین داشت!


"حسین میرقاسمی"


از جنگل

به کارگاه چوب بری رفتند!


صندلی،

نیمکت،

میز؛

آنکه عاشق تر بود،

پنجره شد...


"حمید جدیدی"


+ یه قولی بهم بده!

- چه قولی؟

+ اگه مُردم، از تنها گلدونی که دارم مراقبت کنی! 

از بس بهش نگاه کردم و "تو" رو توش تجسم کردم، شبیه "تو" شده!

قول بده از خودت خیلی مراقبت کنی! 


"حمید جدیدی "

"تو"...

۱۹
بهمن


میونِ همه یِ سیاره ها
از زحـل خیلی خـوشم میاد
خیلی خـوشگله لعنتی....
به خاطر اون هاله یِ قشنگیه که بغلـش کرده....
میونِ آدم ها هم
اونایی که تو آغوشِ یکی هستن ازهمه قشنگ ترن "بـغل" کلا پدیده ایه که همه چیـزُ خوشگل تـر میکنه
حتی سیاره ها رو....


" فاطمه صابری نیا "


پ.ن:

آب

باد

آتش

خاک

به این ها می گویند

عناصر "پنج" گانه ی حیات!

آخری را

خودم کشف کردم!

"تو"...


"حمید جدیدی"


+ تا حالا شده یکی هرچی دلش خواست بارت کنه، ولی تو کَکِتَم نگزه...!؟

- نه...! من آدم حاضر جوابی ام!

+ منم بودم... تا وقتی که سر و کله ی اون "یکی" واقعی پیدا شد.


"حمید جدیدی"


+ این آهنگی که برات فرستادمو گوش کن.خیلی قشنگه.

- برای من فقط "تو" یی که "قشنگه"!

بقیه ی چیزا نهایتا می تونن خوب باشن.


"حمید جدیدی"

محبوبم!

۱۱
آذر


محبوبم!

 از پیری نترس

که چون همیشه برایم زیبا خواهی بود !

این قلب مهربان توست 

که مرا چون کودکی شاد 

در پی پروانه ای زیبا ...

به سمت خود می کشاند !

از پیری نترس

و به مردی فکر کن که با هر چروک بر تنت 

زخم هایش پنهان می شود 

و با هر موی سپید ...

بختش آرام گیرد 

گودی زیر چشمهایت ...

مرا به عمق بیشتری از دوست داشتن خواهد برد 

و دست های لرزانت 

می تواند بارها 

تنهایی ام را بتکاند 

از پیری نترس

و با تصویر شکوهمندی که از تو خواهم سرود ...

مرا دوست تر بدار :

"قله ای پوشیده از برف

که گل های دامنش

دختران چوبان ایل را زیبا تر کرده "


"حمید جدیدی"