چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب با موضوع «حسین منزوی» ثبت شده است

 

بهار
زمانی است که حتی
با کفش های پر از گِل و لای هم 
حس و حالِ سوت زدن دارید...

 

"دوگ لارسون"

 

پ.ن:

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم

چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم 
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم

 

"حسین منزوی"

 

نباری در نگاه آینه باران" گیسو" را

نریزی بر ضریح شانه هایت شرشر مو را

توحسن یوسف خود را نبین ای گل در آیینه

بیا پنهان کن و ضامن کن ای زن- جان چاقو را !

" توسیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی"

رها کن گوشوار و گردن آویز و النگو را

تو در من رقص کردی، سرکشیدی، برکه دربرکه

گرفتی باله از ماهی، گرفتی گردن از قو را

ببیند ای عتیق سبز، بالای بلایت را

ندیده هرکسی که شوکت سرو ابرقو را

شبیه عارفی افتاده دنبال تو حتی باد

مکرر می کند در باغ گردو، ذکر هو هو را

سپیدا بخت- مردی، شاملویی خلق کن از من

بگیر از من سیاهی های شام و ترس لولو را...

 

"رضا علی‌اکبری"

 

پ.ن1:

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده‌اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده‌اند

 

"سعید بیابانکی"

 

پ.ن2:

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می‌روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

 

"حسین منزوی"

 

حضرتِ دریا

 

من شبم ، تو ماه من 

بر آسمان بی من مرو .

 

" مولانا "

 

پ.ن1:

شب است و ره گم کرده ام، در کولاک زمستانی

مرا به خود دلالت کن ،ای خانه ی چراغانی!

 

"حسین منزوی"

 

 

پ.ن2:

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

 

"حسین منزوی"

 

پ.ن3:

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا

 

"سیمین بهبهانی"

 

تو که ماه بلند آسمونی ...

 

چَشمی به تَخت و بخت ندارم،
مرا بَس است
یک صندلی برای نِشستن
کنارِ تو.. .


"حسین منزوی"

 

خـود آهـوانـه بـه دام مـن آمـدی تـو، وگــرنـه

مـن ایـن بـهــار، در انـدیـشـه ی شـکـار نـبـودم...

"حسـین منـزوی"

 
بادی که از شمال غربی می‌آید
و بوی شانه‌های تو را دارد ،
دیوارهای سیمانی را ویران می‌کند
آنگاه با گردبادی از نام‌هایت می‌چرخم
و چرخ ، چرخ ، چرخ‌زنان
با شوق و با غبار
و با امید و شب ، می‌آمیزم
و در هوای تو
از خاک و خار
کنده می‌شوم ...
نامت
این بار
آبی‌تر و زلال ترین نام ،
در بین نام‌های جهان است
این بار
ای یار
نام تو ، آسمان است ...
 
"حسین منزوی"

و من 

در طلوع گل یاسی‌

از پشت انگشت های‌ تو بیدار خواهم شد...!

.

"سهراب سپهری"

 

پ.ن:

عمر منی؛ به مختصر...

.

"حسین منزوی"

 

 

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم

من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

 

 

هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم

که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

 

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی

به جلوه‌ی تو٬ به خورشید بی‌نقاب رسیدم

 

 

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم

به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

 

 

شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم

به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم

 

 

چگونه‌است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم

که در تو٬  در تو به زیباترین جواب رسیدم

 

 

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو

به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

 

 

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم

تو را که در تو به معنای عشق ناب رسیدم

 

 

"حسین منزوی"

 

همه باغ دلم آثار خزان دارد ،

کو ؟ 

آن که سامان بدهد،

 این همه ویرانی را ...

 

"حسین منزوی"

چشمهایت!

۲۳
فروردين

 

سربازان در جنگ خواهند مُرد
پیرمردان در بسترهایشان,
و من در چشمهایت! 

 
"سبحان زمانی"
 
پ.ن:
ماندن یا نماندن
سوال این نیست 
آی که چشم های تو میگویند: بمان 
می مانم
حتی اگر جهان را 
بر شانه های خسته ی من آوار  کرده باشی 
 
" حسین منزوی" 

 

پیراهنی

که روی باد تکان می خورد

سایه ی زنی ست

که زخم هایش را 

در نور خورشید شسته است

 

"آرمین یوسفی "

 

پ.ن:

من از پیراهنت

دستمالی میخواهم

تا زخم کهنه ام را ببندم...

 

"حسین منزوی"


دور 

از

نوازش

 های

 دست 

مهربانت

             دستان من

             در انزوای خویش تنهاست

بگذار 

دستت

راز 

دستم 

را بداند

            بی هیچ پروایی

            که دست عشق با ماست


"حسین منزوی"


چه گوشواره ای از

بوسه های من خوش تر

که دانه دانه نشیند

 به لاله ی گوشت

گریز و گم شدن 

ماهیان بوسه ی من

خوش است در خزه مخمل 

بنا گوشت

ترنمی است 

در آوازهای پایانی

که وقت زمزمه

 از سر برون کند هوشت


"حسین منزوی"


پ.ن:

می بوسمت  !!

چه فرق می کند ، پشت گوشی...

یا پشت گوش !

پرنده

روی سیم هم..

پرنده است !


"مژگان عباسلو"

چشم "تو"

۲۸
دی

 

من شاعرم! 

خوش می زنم، 

از عشق و از مستی رقم

اما به چشمانت قسم، 

چشم "تو" خوش ترمی زند...!

 

"حسین منزوی"

 


دردم دهی به فصلـی

درمان کنی به وصلـی

ماتم که بر چه اصلی ؟!

درد و دوایم از توست...


"حسین منزوی"


خانم ؟  

شما در آستینتان باران دارید ؟ 

در صدایتان چه ؟ 

هرچه فکر میکنم  

 شما خودتان هوای دونفره اید  ...


"آبا عابدین"


پ.ن1:

تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست... 


"حسین منزوی"


پ.ن2:

گوش تلفن کر

دوستت دارم را

 امشب

در گوش خودت خواهم گفت


"محمد على بهمنى"


بی هیچ نام

می آیی

اما تمام نام های جهان باتوست

وقت غروب نامت

دلتنگی ست

وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی

نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت

حواست

و چون به ناگزیر

با اولین نفس که سحر می زند

می گریزی

نام گریزناکت

رویاست...

 

"حسین منزوی"


پ.ن:

چشمت ستاره اش را

چندان چراغ وسوسه خواهد کرد

تا من به آفتاب بگویم: نه!

بانوی رنگ های شکوفان!

رنگین کمان!

پل بسته ای که عشق

آفاق را به هم بردوزد

آفاق را به رنگ تو می بینم

و چشم هایت آن سوی مه

همچون چراغ های دریایی می سوزد.


"حسین منزوی"