با جرعه ای ازبوی تو از خویش می روم ...
چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۵۷ ب.ظ
نباری در نگاه آینه باران" گیسو" را
نریزی بر ضریح شانه هایت شرشر مو را
توحسن یوسف خود را نبین ای گل در آیینه
بیا پنهان کن و ضامن کن ای زن- جان چاقو را !
" توسیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی"
رها کن گوشوار و گردن آویز و النگو را
تو در من رقص کردی، سرکشیدی، برکه دربرکه
گرفتی باله از ماهی، گرفتی گردن از قو را
ببیند ای عتیق سبز، بالای بلایت را
ندیده هرکسی که شوکت سرو ابرقو را
شبیه عارفی افتاده دنبال تو حتی باد
مکرر می کند در باغ گردو، ذکر هو هو را
سپیدا بخت- مردی، شاملویی خلق کن از من
بگیر از من سیاهی های شام و ترس لولو را...
"رضا علیاکبری"
پ.ن1:
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردان ذوق و بهار آفریدهاند
"سعید بیابانکی"
پ.ن2:
با جرعه ای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
"حسین منزوی"
- ۹۸/۱۱/۰۹
- ۲۳۸ نمایش