چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

روزی که فکر کردی یه چیزیو
از ته دل دوست داری
هیچوقت ولش نکن
ممکنه دوباره تکرار نشه
آدم وقتی تو سن و سال توئه
فکر میکنه بازم پیش میاد باید ده پونزده سال بگذره
که بفهمی همون یه بار بوده
که حالت دیگه خوب نمیشه
عشق یعنی حالت خوب باشه...

 

"دیالوگ"
.

 

گفت دوستت دارم!
خورشید گرفت.
ماه، دو نیم شد.
و نیل بی آنکه به موسی خیره شود،
شکافته شد...
ساده گفت!
و گاهی گفتن حرفای ساده معجزه می‌کند...

"مهران رمضانیان "

لبخند تو
شبیه حس امنیت تابش اولین پرتو خورشید
بعد از یک شب بارانی پر کابوس است...
شبزده ای طوفانیم
لطفا کمی بیشتر بخند...

لطفا کمی بیشتر بتاب!

"طاهره اباذری هریس"
.


 

چون
به لبش می‌رسی
جان بده و
دم مزن...

 

"فروغی بسطامی"

 

چَشمی به تَخت و بخت ندارم،
مرا بَس است
یک صندلی برای نِشستن
کنارِ تو.. .


"حسین منزوی"


می خوام یه اعتراف کنم!
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛
عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره...
از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو می زد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسش باز می کردم، اونم می گفت ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو می گفت عزیزم!
پیر زنه همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ 'دریاچه قو' چایکوفسکی را بهش یاد می داد و خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، به هر حال تمرین رو بی استعدادی چربید و داشت کم کم یاد می گرفت...
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون می دونستم پیر زنه همسایه فقط بلده همین آهنگ 'دریاچه قو' را یاد بده و دیگه خبری از عزیزم گفتن ها و صدای زنگ نیست
واسه همین همه هوش و ذکاوت خودم رو به کار گرفتم.
یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که می تونستم نت ها رو جابجا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش!
اون لحظه صدایی تو گوشم داشت فریاد می کشید،فکر کنم روح چایکوفسکی بود
روز بعد و روزهای بعدش دوباره دختره اومد و شروع کرد به نواختن 'دریاچه قو' !
شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار می زدن، پیر زنه فقط جیغ می کشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت می لرزید!
تنها کسی که لذت می برد من بودم، چون پیر زنه هوش و حواس درست و حسابی نداشت که بفهمه نت ها دست کاری شده...
همه چی داشت خوب پیش می رفت،هر روز صدای زنگ، هر روز ممنونم عزیزم و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!
تا اینکه پیرزنه مرد،فکر کنم دق کرد!
بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم
ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه آهنگ ها رو با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر!
دیدم همون نت های تقلبی من رو گذاشت رو پیانو...این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودمم داشت می لرزید؛ 'دریاچه قو' رو به مضحکی هرچه تمام با نت های اشتباهی من اجرا کرد، وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا!
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتن تشویق می کردن
از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت،اما اسم آهنگ 'دریاچه قو' نبود!
اسمش شده بود 'وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود'
فکر می کنم هنوزم یه پسر بچه ام!

"روزبه معین"

 

چه تلاش بیهوده ای می کرد ساز 

و آن ترانه غمگین 

چه بیهوده در فضا جریان داشت ...

پایان داستان کسی نفهمید 

من را فقط چشم های تو بود 

که غمگین کرد ...

 

" سمیه طهماسب "

 

آن که می گوید دوستت دارم 

خنیاگر غمگینی ست 

که آوازش را از دست داده است

ای کاش عشق را زبان سخن بود ...

 

" احمد شاملو "

 

انسان
به موسمِ بهار
زمستان را،
و در زمستان
بهار را دلتنگ می‌شود.
آدمی
هر آن‌چه‌ که دور است را دلتنگ‌ می‌شود.
آیا قرار تنها بر وصال است؟
بگذریم...
برخی چیزها در نبودشان زیبایند...

 

"اوزدمیر آصاف"

 

 

کجای جهان رفته ای؟

باز نمی گردی، میدانم!

نشان قدمهایت چون دام پرندگان همه سویی ریخته است

من این راه دراز را آمده ام که تو را ببینم.

زمین شخم زده را دیده ام،

پاره خشت و ماه بریده را دیده ام،

شگفت کودکان و پایمال علفها را دیده ام،

سایبانی خاک و شعله ی آه را دیده ام،

باد را دیده ام،

و تو را ندیدم ...

 

"شمس لنگرودی"

 

دوستت دارم به اندازه ى تمامِ دانه هاى اسپندى که از زمانى که چشم گشودم برایم دود کردى دود کردی، که بلاگردان شود هرچه بلا هست از سرم

دوستت دارم، به بزرگی همان آرزوهایی که از تمامشان گذشتی تا آرزوهایم برآورده شوند

واژه ها چگونه توصیفت کنند که این سینه از مهرت خالی شود؟

"دوستت دارم"حقیر است، زمانی که حرفی از تو گفته میشود...

تو دستان خدایی بر روی زمین

جان میبخشی، شفا میدهی، برآورده میکنی، میبخشی و میگذری

اصلا بگذار بگویم خدا در چشمان تو پنهان شده

‌تو را میبوسم، بلکه حداقل یک آدم بر روی زمین گونه های خدا را بوسه زده باشد

"مادر" پیامبرِ پُر اعجاز دنیایم بمان ،

تا برآورده شود تمام رویاهای محال من ...

 

 

 

به من مى گفت:
"چشم هاى تو مرا به این روز انداخت.
این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمى دیدى که چشم بر زمین مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقیق تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزى در آن نیست..."

 

 

"بزرگ علوى "

 

پ.ن 1:

"از این عشق حَذر کن"
تا فراموش کنی،
چندی از این شهر سفر کن ..
با تو گفتم :
"حَذر از عشق ندانم"
سفر از پیشِ تو هرگز نتوانم، نتوانم ...! 

 

"فریدون مشیری"

 

 

آدمش را که پیدا کردید
همه را کنار بزنید و برایش جا باز کنید
مغز و قلبتان را از همه چیز خالی کنید 
و هیچ ترازویی برای مقایسه باقی نگذارید!
آنوقت اجازه بدهید
اجازه بدهید به چشم هایتان خیره شود
اجازه بدهید دستانتان را ببوسد
اجازه بدهید هرچقدر که دلش میخواهد، شما را به آغوش بگیرد.
اجازه بدهید پشت بند حرف هایتان ذوق کند، بگوید الهی بمیرم، الهی دورت بگردم و...
باور کنید، بی آنکه بفهمید وابسته میشوید
و عشق دوباره جان میگیرد!
زندگی زیست است 
نه فیزیک و ریاضی 
که انقدر قاعده و عدد و ماشین حسابی اش کرده اید!

" حامد رجب پور"

 

 

 

 

 

 

من نمیتونم

 

 

وقتی میبینمت

 

 

مثه حافظ و مولانا

 

 

برات شعرِ عاشقانه بگم !

 

 

نمیتونم با کلماتِ قلمبه و سلمبه

 

 

قربون صدقت برم ؛

 

 

من فقط بلدم

 

 

عین دیوونه ها زل بزنم

 

 

بهت ،

 

 

دستاتو محکم بگیرم ؛

 

 

تویِ بغلم مچالت کنم ...

 

 

تو بگی دوستت دارم

 

 

و من ...

 

 

بمیرم ...!

 

" علی نیکنام راد " 

 

 

 

پ.ن 1:

 

 

 

 

 

می‌نشینم کنار میزتان

و آنقدر شیطنت می‌کنم

 

 

که صدای همه چیز در بیاید

 

 

صدای جاقلمی و قلم‌ها

 

 

صدای خودنویس توی دست‌تان

 

 

صدای کاغذها

 

 

صدای میز

 

 

صدای هوا

 

 

آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت

 

 

صدای خدا هم در آمده.

 

 

 

 

در قایق سرگشته‌ی این ماه هلالی

من هستم و یاد تو و دریای خیالی

این گوشه همان گوشه و این میز همان میز

جای لب تو مانده بر این ساغر خالی.

 

"عمران صلاحی"

 

کاش 

 

 

عطر دهانت را دوست دارم

 

 

عطرتلخ بوته های باران خورده توتون

 

 

آمیزه دردناکی از وسوسه و پرهیز

 

 

شکاف نازک بین لب هایت را دوست دارم

 

 

بی دشنام ، بی نفرین ، بی هیاهو

 

 

طرح نایابی از سکوت و دانایی

 

 

گودی زیر بازوانت را دوست دارم

 

 

لانه امنی برای گنجشک های بیقرار من

 

 

خلوت خوشبوی دل سپردن و انکار

 

 

تمام تنت را دوست می دارم

 

 

تمام تنت را

 

 

ای انسان بدون مکر

 

 

چقدر عجیب شبیه آن مردی هستی

 

 

که به خواب های کودکی ام پا می گذاشت

 

 

و جای چشم هایش

 

 

یک جفت ستاره طلایی براق روییده بود.

 

 

 

 

 

"فرنگیس شنتیا"

 

 

 

 

 

اگر از کمندِ عشقت بروم ، کجا گریزم ؟!
که خلاص ، بی تو ؛ بند است ،
و حیات ، بی تو ؛ زندان ...

 

"سعدی"

 

پ.ن 1:

"لای" موهایت
تنها نُتی ست که
اگر به دستم برسد
تمام موسیقی های عاشقانه‌ی
جهان را با آن می نوازم...


‌" علیرضا اسفندیاری"

 

پ.ن2:
بانو...!
می شود من همان آدم خیالیِ تنهایتان باشم که... جلوی تمامِ آینه های قدیِِ عمرت برایش دلبرانه رقصیدید...؟
می شود من... همانی باشم که وقت خرید در خیالت میگفت:
این بیشتر بهت میاد...
می شود همان نیامده ای باشم که همیشه برایش می پوشید و آرایش می کنید؟
امکان دارد من دلیل بلندیِ زلف شما باشم بانو؟
اصلا...
ای کاش نام کوچکم را...
سلیقه ی شما میگذاشتند...

 

" امیر مهدی زمانی "

 

بوی گیسو 

 

 

 

 

امّا تو هیچ بودى
و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
به جز آرزوىِ تو...

 

 

"فروغ فرخزاد "