آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت صدای خدا هم در آمده.
پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۰۸ ب.ظ
من نمیتونم
وقتی میبینمت
مثه حافظ و مولانا
برات شعرِ عاشقانه بگم !
نمیتونم با کلماتِ قلمبه و سلمبه
قربون صدقت برم ؛
من فقط بلدم
عین دیوونه ها زل بزنم
بهت ،
دستاتو محکم بگیرم ؛
تویِ بغلم مچالت کنم ...
تو بگی دوستت دارم
و من ...
بمیرم ...!
" علی نیکنام راد "
پ.ن 1:
مینشینم کنار میزتان
و آنقدر شیطنت میکنم
که صدای همه چیز در بیاید
صدای جاقلمی و قلمها
صدای خودنویس توی دستتان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا
آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم در آمده.
- ۹۸/۰۵/۰۳
- ۲۳۸ نمایش